«پدر بزرگ» فاتحان خرمشهر
چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۲۵
شهید سرلشکر سید مسعود منفرد نیاکی به عنوان فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز، یک سرباز به معنی واقعی کلمه بود و همه علایق دنیوی اش را یکپارچه در طبق اخلاص گذاشت و با تمام توش و توان که حاصل یک عمر تجربه و دانش بود، در مصاف با متجاوزان، مردانه ایستاد.
امروز گرچه مدت زمانی از پایان دوران دفاع مقدس گذشته، اما به جرأت می توان گفت هنوز بخش هایی از رشادتها و دلاوریهای حماسه سازان و قهرمانان آن دوران با شکوه که خود می تواند درسی برای آیندگان و نسل امروز باشد به درستی در پیشگاه ملت ایران مطرح نشده است. از این رو بر خود تکلیف دیدیم که در این زمینه گوشه کوچکی از زندگینامه و رشادتهای یکی از این قهرمانان و حماسه سازان ایران زمین، شهید سرلشکر سید مسعود منفرد نیاکی را بازگو کنیم.
بزرگ بود، آن قدر بزرگ که او را ” پدربزرگ” می نامیدند با همان صلابت، غرور و مهربانی که واژه پدربزرگ به ذهن هرکسی متبادر می کند. در جبهه ها القاب و واژه ها بی تعارف و بی تکلف بودند و مصداق عینی پیدا می کردند.
شهید سرلشکر سید مسعود منفرد نیاکی به عنوان فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز، یک سرباز به معنی واقعی کلمه بود و همه علایق دنیوی اش را یکپارچه در طبق اخلاص گذاشت و با تمام توش و توان که حاصل یک عمر تجربه و دانش بود، در مصاف با متجاوزان، مردانه ایستاد تا نام ایران و دلاوری مردان ایرانی در تاریخ جاودانه بماند.
بزرگمردی که با رویت بارقه های جنگ و درگیری و تهاجم ناجوانمردانه دشمن بعثی، آسایش و آرامش را برخود حرام دانست و درکوتاهترین زمان ممکن خود را به صف مجاهدان و دلاورمردان رساند و تمام قد در برابر دشمن ایستادگی و مقاومت کرد، زخم برداشت اما دم بر نیاورد، دوستان و هم سنگرانش به شهادت رسیدند، فرزند دلبندش به سوی خدا پر کشید، غمش را فرو خورد و نگذاشت سربازان و درجه داران و افسران تحت فرماندهی اش ذره ای تزلزل و ناراحتی را در سیمای مومنانه اش مشاهده کنند.
از خطه قهرمان پرور شمال کشور بود، ولی وقتی سیمای او را مشاهده می کردی اصلا به ذهنت خطور نمی کرد که او اهل مناطق خوش آب و هوای کشور باشد، چهره ای که نشان از خدمت صادقانه در لشکر۸۸ زرهی زاهدان در جنوب شرق کشور و لشکر ۹۲ زرهی اهواز در جنوب غرب داشت.
مسعود منفرد نیاکی در سال ۱۳۰۸در شهرستان آمل چشم به جهان گشود. در سال ۱۳۳۱با دیپلم طبیعی وارد دانشکده افسری ارتش شد و پس از طی دوره سه ساله به درجه ستوان دومی نائل و با انتخاب رسته زرهی به خدمت مشغول شد. او در طول خدمت با نظمی مثال زدنی و جدیت و صداقت در سمت های مختلف فرماندهی در یکان های رزمی به انجام وظیفه پرداخت و مدارج تحصیلی را از دوره مقدماتی و عالی زرهی تا دوره فرماندهی و ستاد و سپس دانشکده پدافند ملی با موفقیت پشت سر گذاشت و در سال ۱۳۵۵به درجه سرهنگی نائل آمد.
شهید نیاکی پس از انقلاب به پاس فداکاری و خدمات ارزشمند خود در سال ۱۳۵۹به سمت فرماندهی لشکر ۸۸زرهی و در سال ۱۳۶۰به سمت فرماندهی لشکر قدرتمند ۹۲زرهی منصوب شد و در این مسئولیت ها، در همه میدان های دفاع از میهن اسلامی و در برابر دشمنان به انجام وظیفه پرداخت.
شهید نیاکی در منطقه عملیاتی خوزستان شاید مسن ترین و با تجربه ترین فرماندهی بود که در یکان های عملیاتی حضور داشت و به همین دلیل از ایشان در تماس های بیسیمی باعنوان "پدربزرگ” یاد می شد: از… به پدر بزرگ! و پاسخ ایشان این بود: از پدر بزرگ به …! به گوشم!
کارنامه شهید نیاکی در دوران دفاع مقدس مشحون از افتخارات بسیار است. وی در مسئولیت های فرماندهی در عملیات بزرگ طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، والفجر و رمضان خدمت کرد و در سمت فرماندهی لشکر۹۲زرهی خوزستان و فرمانده قرارگاه فتح بارها به قلب دشمن تاخت و شکست های سنگینی به نیروهای عراقی وارد کرد.
یکی از عملیات مهم و سرنوشت سازی که شهید نیاکی در آن حضور و نقشی بی بدیل داشت، عملیات بیت المقدس بود که منجر به آزاد سازی خرمشهر شد.
در این عملیات شهید نیاکی دو مسئولیت مهم بر عهده داشت. یکی فرماندهی لشکر ۹۲ زرهی و دیگری فرماندهی قرارگاه عملیاتی فتح بود. با هدایت و فرماندهی ایشان به همراه سردار رشید، نیروهای تحت امر قرارگاه فتح(تیپ ۱و۲و۳ لشکر ۹۲ زرهی-تیپ ۵۵ هوابرد-تیپ ۳۷ زرهی- تیپ ۱۴ امام حسین(ع)- تیپ ۸ نجف – تیپ ۲۵ کربلا از سپاه پاسداران) با رشادت، دلاوری و از خود گذشتگی مثال زدنی توانستند در منطقه تحت مسئولیت خود وارد عمل شوند و در طول ۲۵ روز مداومت عملیات بیت المقدس به اهداف از پیش تعیین شده دست یافت.
ساعت ۱۱ صبح روز سوم خرداد ۶۱ در حالی که درگیری شدیدی بین نیروهای قرارگاه نصر و دشمن در شمال نهر خین جریان داشت، یکانهای قرارگاه فتح از سمت غرب و خیابان کشتارگاه به سهولت وارد خرمشهر شدند. ساعت ۱۲ همین روز سایر نیروهای قرارگاه نصر و قدس از سه طرف شمال، شرق و غرب وارد شهر شدند. دشمن که ۲۴ ساعت در محاصره کامل قرار داشت، راهی جز تسلیم و اسارت نداشت و گروه گروه به اسارت تن میدادند. نیروهای موجود دشمن در شهر به طور کلی عناصری از ۱۴ تیپ و تعدادی گردان مستقل و نیروهای جیشالشعبی بودند. ساعت ۲ بعد از ظهر خرمشهر به طور کامل تصرف و پرچم جمهوری اسلامی ایران بر فراز مسجد جامع و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزاز درآمد و این شهر که ساعت چهار بعد از ظهر روز ۴ آبانماه سال ۱۳۵۹ به اشغال دشمن درآمده بود، سرانجام ساعت ۱۴ و ۲۰ دقیقه بعد از ظهر سوم خرداد ماه سال ۱۳۶۱ پس از ۱۹ ماه اسارت به دست فرزندان غیور این مرز و بوم که برای رهایی این شهر از چنگال متجاوز سر از پا نمیشناختند و خون پاکشان را بیدریغ نثار کرده بودند، آزاد شد.شهید نیاکی به واسطه شجاعت وافر خود در حکمی از سوی امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی به جانشینی فرمانده نیروی زمینی ارتش در جنوب منصوب شد و در طراحی عملیات های بزرگ در جنوب، نقش کارسازی داشت. وی در سال ۱۳۶۳با کوله باری از تجربیات گرانبها به سمت جانشینی اداره سوم ارتش منصوب و آماده ایفای مسئولیت های سنگین و جدید دیگری شد.یکی از ویژگی های آن شهید بزرگوار این بود که همواره در خط مقدم و در کنار سربازان خود می جنگید و به آنها روحیه می داد و با تک تک سربازان تماس نزدیک داشت، گرفتاری های آنها را می شناخت و تا سر حد امکان به رفع آنها می پرداخت .
شهید منفرد نیاکی از زبان همرزمان
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در خاطراتش گفته است: «در یکی از ساختمانهای سوسنگرد فرماندهان جنگ یک جلسه مشورتی داشتیم. برادر ردانیپور گفت: اگر موافقید چراغها را خاموش کنیم و دعای توسل بخوانیم. این سخن به دل همه چسبید و دعای توسل شروع شد. واقعاً اشک ریخته میشد؛ ناگهان متوجه هق هق یکی از حضار شدم؛ طوری که گریه او همه را تحت الشعاع قرار داده بود. نگاه کردم دیدم سرهنگ نیاکی است. پیرترین مرد نه فقط جمع ما، بلکه کل ارتش و ما از او پیرتر نداشتیم. او دستمال سفیدی را جلو صورتش گرفته بود و گریه می کرد. من با دیدن گریه او در خود احساس حقارت کردم و گفتم: ما می گوئیم تعهدمان بیشتر است و انقلابی تر هستیم و مدعی هم هستیم؛ ولی به حال این پیرمرد نرسیدیم. این خاطره را بعد از عملیات طریق القدس برای حضرت امام(ره)بیان کردم. حضرت امام(ره) فرمودند: این، اصل رجعت انسان به فطرت خود است. اینها دلشان نور الهی دیده و قلبشان روشن شده است. از این فضای نورانی بهره برداری کنید».
ورزیده و مقاوم
شهید نیاکی به رغم داشتن سن زیاد از ورزیدگی مثال زدنی برخوردار بود. اعتقاد داشت که یک نظامی باید همیشه آماده رزم باشد. امیر سرتیپ دوم نبی کریمی از همرزمان شهید نیاکی می گوید: نزدیک ۱۰ روز قبل از آغاز عملیات تپه های الله اکبر، شهید نیاکی به همراه شماری از نیروهای ورزیده ارتش و سپاه به پشت نیروهای عراقی نفوذ کردند و شناسایی لازم را انجام دادند. ما فکر
می کردیم که این عمل سنگین با یک راهپیمایی طولانی و طاقت فرسا برای فرد مسنی چون او سخت است و او نمی تواند پا به پای نیروهای جوان حرکت کند، ولی در عمل دیدیم که در این ۱۰ روز سخت و نفسگیر، بدون آن که کم بیاورد یا احساس ناتوانی بکند، همراه آن جوانان ورزیده به عملیات شناسایی رفت و بدون کوچکترین ضعف و قصوری از این مأموریت بازگشت.
پرتوان و همراه کارکنان
سرتیپ دوم سیروس لطفی فرمانده دلاور لشکر ۱۶ زرهی قزوین در خاطرات خود می گوید: شهید نیاکی آدمی پر توان، مقتدر و مقاوم بود. در گرماگرم تابستان درکانکس او کولر روشن نمی شد و بیشتر وقتها به خاطر گرما فقط با یک زیرپیراهن در داخل کانکس به کارها رسیدگی می کرد و همیشه یک کلاه آهنی به سر و کلتی بر کمر داشت. یک بار برای دقایقی وارد کانکس او شدم. گرما کشنده بود. گفتم: جناب نیاکی تو چطور در این گرما در داخل این کانکس بدون کولر زندگی میکنی؟ با لبخند گفت: سربازهای من در خط مقدم کولر ندارند. چطور وجدانم را راضی کنم به داشتن کولر. آنها وقتی به کانکس من بیایند و ببینند من هم کولر ندارم با انگیزه بیشتری کار می کنند. به شوخی گفتم: تو با آنها فرق میکنی. آنها جوان هستند، ولی شما پیر شده ای. می گفت: درسته که من پیرم، ولی مقاومتم از همه بیشتر است.
شناسایی نزدیک از منطقه عملیات
یکی دیگر از همرزمان شهید نیاکی می گوید: روزی به همراه شهید نیاکی، یک محافظ و یک راننده به خط مقدم رفتیم. وقتی پیاده شدیم جناب سرهنگ به طرف مواضع دشمن حرکت کرد و همینطور به جلو میرفت. ما هم باید پشت سرش میرفتیم. عرض کردم جناب سرهنگ خطرناک است. صلاح نیست شما به عنوان فرمانده لشکر جلو بروید. اگر خدای ناکرده اسیر شوید، خیلی مشکل ساز می شود.
ایشان نگاه معناداری به من کرد و گفت:اولا ما که کارت شناسایی و درجه نداریم که ما را بشناسند. در ثانی من باید بروم جلو و نقطه عملیاتی را شناسایی کنم تا بتوانم با خیال راحت و وجدان آسوده سربازان و درجه داران را برای انجام عملیات به اینجا بکشانم .
روحیه دادن به کارکنان
سرهنگ نیاکی با آن که مشغله زیادی داشت، در همه شرایط به یکان ها سر میزد. یکی از فرماندهان یکان های زیر مجموعه ایشان نقل میکند: در معیت ایشان به جبهه سوسنگرد رفتیم. آن وقتها دشمن بعثی سوسنگرد را دور زده بودند و سوسنگرد نسبتا به محاصره دشمن در آمده بود. نیروهای ما در مقابل نیروهای دشمن خیلی کم بود. ایشان به من گفتند: ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، وضع همین است و ما وظیفه داریم که با این نیرو به مقابله با دشمن بعثی بپردازیم. حالا من به عنوان فرمانده لشکر، نفر اول حرکت میکنم شما هم با یکان خود پشت سر من حرکت کنید.
دقیقا ساعت ۴صبح بود که او به سوی نیروهای عراقی حرکت کرد و نیروهای ما با دیدن ایشان روحیه گرفتند و با دیدن شجاعت و مردانگی فرمانده لشکر خود، همه به هیجان آمدند و ما توانستیم حدود ساعت ۷صبح یعنی ظرف ۳ساعت محاصره را بشکنیم و سوسنگرد را از تیررس دشمن رها کنیم.
درک روحیه و رفع مشکلات کارکنان
یکی دیگر از ویژگی های شهید منفرد نیاکی که می توان آن را ناشی از نبوغ نظامی و فرماندهی بسیار مؤثر او دانست، توجه به همه مسائل و حوادث اطراف خود و از جمله وضعیت خانوادگی و روحی نیروهای تحت امرش بود. او در گرماگرم جنگ و در حالی که مسؤلیت فرماندهی عملیات را بر عهده داشت، رفع مشکلات نیروها را یکی از وظایف اصلی هر فرمانده میدانست. امیر سرتیپ دوم بازنشسته سید مجتبی تهامی یکی از همرزمان شهید نیاکی با نقل خاطره ای از ایشان می گوید:
«خسته از یک شناسایی سنگین برگشته بودیم و در حال گزارش به سرهنگ نیاکی بودیم. ایشان گاه در بین صحبتهای ما نکاتی را تذکر میدادند که ما یادداشت می کردیم. در این میان من بی اختیار به فکر فرو رفتم. سرهنگ نیاکی با لبخندی به من گفتند: تهامی! گاهی اینجا نیستی، کجا میری؟ من هم از پسرم و این که به فکر امتحانش هستم گفتم. ایشان چیزی نگفت تا این که نوبت مرخصی ام شد تا به مشهد بروم. موقع حرکت، راننده اش به سمت من آمد و بسته ای به من داد و گفت: این بسته را سرهنگ نیاکی دادند که به شما بدهم. گفتم: مطمئن هستید که این بسته را برای من داده اند؟ گفت: مگر شما جناب تهامی نیستید؟ گفتم: چرا؟ گفت: پس این مال شماست. وقتی به مشهد رسیدم بسته را باز کردم. دیدم یک دستگاه ضبط صوت ساعتدار و یک برگ نامه است که جناب نیاکی با خطی خوش برای پسرم نوشته بود.»
متن نامه چنین بود: «پسرم تو افتخار کن که پدر تو یک فرمانده ارتشی است و در جبهه ها افتخار می آفریند. آنچه فکر پدرت را مشغول کرده مساله درس و آینده توست. من این هدیه ناقابل را برای تو می فرستم که یادآوری کنم که وقتی پدر تو با آن همه خستگی از عملیات و شناسایی های خطرناک بر می گردد، باید از طرف تو آرامش فکری داشته باشد و نگران تو و خانواده اش نباشد».
فرزندان سرباز
همیشه کارتی در جبیش بود که روی آن نوشته شده بود:«اگر زمانی در حین خدمت، جانم را از دست دادم و قرار شد ارتش مرا به خاک بسپارد، هر جا که برای ارتش راحت تر و ارزانتر است، مرا خاک کند. »
مهمترین حادثه تلخی که در زندگی شهید نیاکی به وقوع پیوست فوت دختر عزیز ایشان مژگان بود. درست زمانی که ایشان در جنگ بود( شروع عملیات بیت المقدس دهم اردیبهشت ۱۳۶۱)، در حالی که عاطفه پدری حکم میکرد در کنار دخترش باشد، وقتی به او تلگراف زده شد و خبر فوت مژگان را به او دادند، ایشان در جواب تلگراف، تلگرافی به این مضمون فرستاد:«همسر عزیزم ملیحه! آن فرزندم کسانی را دارد که در کنارش باشند، ولی من نمی توانم در این بحبوحه جنگ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم». شهید نیاکی چهل و هفت روز بعد از وفات دخترش بر سر مزار فرزند عزیزش حاضر شد.
شهادت در کسوت سربازی
تقدیر بر این بود که نیاکی در کسوت مقدس سربازی به شهادت برسد. امیر سرافراز ارتش که در سمت جانشینی اداره سوم ستاد مشترک ارتش خدمت
می کرد، در جریان یک رزمایش به قافله همرزمان شهیدش پیوست. او در ۶ مرداد ۱۳۶۴ به عنوان ناظر آموزش در رزمایش لشکر ۵۸تکاور ذوالفقار که در شرایط واقعی جنگی اجرا می شد، شرکت داشت و گویی چنین مقدر شده بود که در پنجاه و شش سالگی و پس از۳۳ سال خدمت پر افتخار سربازی، در میدان آموزش و تمرین نظامی به درجه رفیع شهادت برسد.روحش شاد و راهش مستدام.
بزرگ بود، آن قدر بزرگ که او را ” پدربزرگ” می نامیدند با همان صلابت، غرور و مهربانی که واژه پدربزرگ به ذهن هرکسی متبادر می کند. در جبهه ها القاب و واژه ها بی تعارف و بی تکلف بودند و مصداق عینی پیدا می کردند.
شهید سرلشکر سید مسعود منفرد نیاکی به عنوان فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز، یک سرباز به معنی واقعی کلمه بود و همه علایق دنیوی اش را یکپارچه در طبق اخلاص گذاشت و با تمام توش و توان که حاصل یک عمر تجربه و دانش بود، در مصاف با متجاوزان، مردانه ایستاد تا نام ایران و دلاوری مردان ایرانی در تاریخ جاودانه بماند.
بزرگمردی که با رویت بارقه های جنگ و درگیری و تهاجم ناجوانمردانه دشمن بعثی، آسایش و آرامش را برخود حرام دانست و درکوتاهترین زمان ممکن خود را به صف مجاهدان و دلاورمردان رساند و تمام قد در برابر دشمن ایستادگی و مقاومت کرد، زخم برداشت اما دم بر نیاورد، دوستان و هم سنگرانش به شهادت رسیدند، فرزند دلبندش به سوی خدا پر کشید، غمش را فرو خورد و نگذاشت سربازان و درجه داران و افسران تحت فرماندهی اش ذره ای تزلزل و ناراحتی را در سیمای مومنانه اش مشاهده کنند.
از خطه قهرمان پرور شمال کشور بود، ولی وقتی سیمای او را مشاهده می کردی اصلا به ذهنت خطور نمی کرد که او اهل مناطق خوش آب و هوای کشور باشد، چهره ای که نشان از خدمت صادقانه در لشکر۸۸ زرهی زاهدان در جنوب شرق کشور و لشکر ۹۲ زرهی اهواز در جنوب غرب داشت.
مسعود منفرد نیاکی در سال ۱۳۰۸در شهرستان آمل چشم به جهان گشود. در سال ۱۳۳۱با دیپلم طبیعی وارد دانشکده افسری ارتش شد و پس از طی دوره سه ساله به درجه ستوان دومی نائل و با انتخاب رسته زرهی به خدمت مشغول شد. او در طول خدمت با نظمی مثال زدنی و جدیت و صداقت در سمت های مختلف فرماندهی در یکان های رزمی به انجام وظیفه پرداخت و مدارج تحصیلی را از دوره مقدماتی و عالی زرهی تا دوره فرماندهی و ستاد و سپس دانشکده پدافند ملی با موفقیت پشت سر گذاشت و در سال ۱۳۵۵به درجه سرهنگی نائل آمد.
شهید نیاکی پس از انقلاب به پاس فداکاری و خدمات ارزشمند خود در سال ۱۳۵۹به سمت فرماندهی لشکر ۸۸زرهی و در سال ۱۳۶۰به سمت فرماندهی لشکر قدرتمند ۹۲زرهی منصوب شد و در این مسئولیت ها، در همه میدان های دفاع از میهن اسلامی و در برابر دشمنان به انجام وظیفه پرداخت.
شهید نیاکی در منطقه عملیاتی خوزستان شاید مسن ترین و با تجربه ترین فرماندهی بود که در یکان های عملیاتی حضور داشت و به همین دلیل از ایشان در تماس های بیسیمی باعنوان "پدربزرگ” یاد می شد: از… به پدر بزرگ! و پاسخ ایشان این بود: از پدر بزرگ به …! به گوشم!
کارنامه شهید نیاکی در دوران دفاع مقدس مشحون از افتخارات بسیار است. وی در مسئولیت های فرماندهی در عملیات بزرگ طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، والفجر و رمضان خدمت کرد و در سمت فرماندهی لشکر۹۲زرهی خوزستان و فرمانده قرارگاه فتح بارها به قلب دشمن تاخت و شکست های سنگینی به نیروهای عراقی وارد کرد.
یکی از عملیات مهم و سرنوشت سازی که شهید نیاکی در آن حضور و نقشی بی بدیل داشت، عملیات بیت المقدس بود که منجر به آزاد سازی خرمشهر شد.
در این عملیات شهید نیاکی دو مسئولیت مهم بر عهده داشت. یکی فرماندهی لشکر ۹۲ زرهی و دیگری فرماندهی قرارگاه عملیاتی فتح بود. با هدایت و فرماندهی ایشان به همراه سردار رشید، نیروهای تحت امر قرارگاه فتح(تیپ ۱و۲و۳ لشکر ۹۲ زرهی-تیپ ۵۵ هوابرد-تیپ ۳۷ زرهی- تیپ ۱۴ امام حسین(ع)- تیپ ۸ نجف – تیپ ۲۵ کربلا از سپاه پاسداران) با رشادت، دلاوری و از خود گذشتگی مثال زدنی توانستند در منطقه تحت مسئولیت خود وارد عمل شوند و در طول ۲۵ روز مداومت عملیات بیت المقدس به اهداف از پیش تعیین شده دست یافت.
ساعت ۱۱ صبح روز سوم خرداد ۶۱ در حالی که درگیری شدیدی بین نیروهای قرارگاه نصر و دشمن در شمال نهر خین جریان داشت، یکانهای قرارگاه فتح از سمت غرب و خیابان کشتارگاه به سهولت وارد خرمشهر شدند. ساعت ۱۲ همین روز سایر نیروهای قرارگاه نصر و قدس از سه طرف شمال، شرق و غرب وارد شهر شدند. دشمن که ۲۴ ساعت در محاصره کامل قرار داشت، راهی جز تسلیم و اسارت نداشت و گروه گروه به اسارت تن میدادند. نیروهای موجود دشمن در شهر به طور کلی عناصری از ۱۴ تیپ و تعدادی گردان مستقل و نیروهای جیشالشعبی بودند. ساعت ۲ بعد از ظهر خرمشهر به طور کامل تصرف و پرچم جمهوری اسلامی ایران بر فراز مسجد جامع و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزاز درآمد و این شهر که ساعت چهار بعد از ظهر روز ۴ آبانماه سال ۱۳۵۹ به اشغال دشمن درآمده بود، سرانجام ساعت ۱۴ و ۲۰ دقیقه بعد از ظهر سوم خرداد ماه سال ۱۳۶۱ پس از ۱۹ ماه اسارت به دست فرزندان غیور این مرز و بوم که برای رهایی این شهر از چنگال متجاوز سر از پا نمیشناختند و خون پاکشان را بیدریغ نثار کرده بودند، آزاد شد.شهید نیاکی به واسطه شجاعت وافر خود در حکمی از سوی امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی به جانشینی فرمانده نیروی زمینی ارتش در جنوب منصوب شد و در طراحی عملیات های بزرگ در جنوب، نقش کارسازی داشت. وی در سال ۱۳۶۳با کوله باری از تجربیات گرانبها به سمت جانشینی اداره سوم ارتش منصوب و آماده ایفای مسئولیت های سنگین و جدید دیگری شد.یکی از ویژگی های آن شهید بزرگوار این بود که همواره در خط مقدم و در کنار سربازان خود می جنگید و به آنها روحیه می داد و با تک تک سربازان تماس نزدیک داشت، گرفتاری های آنها را می شناخت و تا سر حد امکان به رفع آنها می پرداخت .
شهید منفرد نیاکی از زبان همرزمان
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در خاطراتش گفته است: «در یکی از ساختمانهای سوسنگرد فرماندهان جنگ یک جلسه مشورتی داشتیم. برادر ردانیپور گفت: اگر موافقید چراغها را خاموش کنیم و دعای توسل بخوانیم. این سخن به دل همه چسبید و دعای توسل شروع شد. واقعاً اشک ریخته میشد؛ ناگهان متوجه هق هق یکی از حضار شدم؛ طوری که گریه او همه را تحت الشعاع قرار داده بود. نگاه کردم دیدم سرهنگ نیاکی است. پیرترین مرد نه فقط جمع ما، بلکه کل ارتش و ما از او پیرتر نداشتیم. او دستمال سفیدی را جلو صورتش گرفته بود و گریه می کرد. من با دیدن گریه او در خود احساس حقارت کردم و گفتم: ما می گوئیم تعهدمان بیشتر است و انقلابی تر هستیم و مدعی هم هستیم؛ ولی به حال این پیرمرد نرسیدیم. این خاطره را بعد از عملیات طریق القدس برای حضرت امام(ره)بیان کردم. حضرت امام(ره) فرمودند: این، اصل رجعت انسان به فطرت خود است. اینها دلشان نور الهی دیده و قلبشان روشن شده است. از این فضای نورانی بهره برداری کنید».
ورزیده و مقاوم
شهید نیاکی به رغم داشتن سن زیاد از ورزیدگی مثال زدنی برخوردار بود. اعتقاد داشت که یک نظامی باید همیشه آماده رزم باشد. امیر سرتیپ دوم نبی کریمی از همرزمان شهید نیاکی می گوید: نزدیک ۱۰ روز قبل از آغاز عملیات تپه های الله اکبر، شهید نیاکی به همراه شماری از نیروهای ورزیده ارتش و سپاه به پشت نیروهای عراقی نفوذ کردند و شناسایی لازم را انجام دادند. ما فکر
می کردیم که این عمل سنگین با یک راهپیمایی طولانی و طاقت فرسا برای فرد مسنی چون او سخت است و او نمی تواند پا به پای نیروهای جوان حرکت کند، ولی در عمل دیدیم که در این ۱۰ روز سخت و نفسگیر، بدون آن که کم بیاورد یا احساس ناتوانی بکند، همراه آن جوانان ورزیده به عملیات شناسایی رفت و بدون کوچکترین ضعف و قصوری از این مأموریت بازگشت.
پرتوان و همراه کارکنان
سرتیپ دوم سیروس لطفی فرمانده دلاور لشکر ۱۶ زرهی قزوین در خاطرات خود می گوید: شهید نیاکی آدمی پر توان، مقتدر و مقاوم بود. در گرماگرم تابستان درکانکس او کولر روشن نمی شد و بیشتر وقتها به خاطر گرما فقط با یک زیرپیراهن در داخل کانکس به کارها رسیدگی می کرد و همیشه یک کلاه آهنی به سر و کلتی بر کمر داشت. یک بار برای دقایقی وارد کانکس او شدم. گرما کشنده بود. گفتم: جناب نیاکی تو چطور در این گرما در داخل این کانکس بدون کولر زندگی میکنی؟ با لبخند گفت: سربازهای من در خط مقدم کولر ندارند. چطور وجدانم را راضی کنم به داشتن کولر. آنها وقتی به کانکس من بیایند و ببینند من هم کولر ندارم با انگیزه بیشتری کار می کنند. به شوخی گفتم: تو با آنها فرق میکنی. آنها جوان هستند، ولی شما پیر شده ای. می گفت: درسته که من پیرم، ولی مقاومتم از همه بیشتر است.
شناسایی نزدیک از منطقه عملیات
یکی دیگر از همرزمان شهید نیاکی می گوید: روزی به همراه شهید نیاکی، یک محافظ و یک راننده به خط مقدم رفتیم. وقتی پیاده شدیم جناب سرهنگ به طرف مواضع دشمن حرکت کرد و همینطور به جلو میرفت. ما هم باید پشت سرش میرفتیم. عرض کردم جناب سرهنگ خطرناک است. صلاح نیست شما به عنوان فرمانده لشکر جلو بروید. اگر خدای ناکرده اسیر شوید، خیلی مشکل ساز می شود.
ایشان نگاه معناداری به من کرد و گفت:اولا ما که کارت شناسایی و درجه نداریم که ما را بشناسند. در ثانی من باید بروم جلو و نقطه عملیاتی را شناسایی کنم تا بتوانم با خیال راحت و وجدان آسوده سربازان و درجه داران را برای انجام عملیات به اینجا بکشانم .
روحیه دادن به کارکنان
سرهنگ نیاکی با آن که مشغله زیادی داشت، در همه شرایط به یکان ها سر میزد. یکی از فرماندهان یکان های زیر مجموعه ایشان نقل میکند: در معیت ایشان به جبهه سوسنگرد رفتیم. آن وقتها دشمن بعثی سوسنگرد را دور زده بودند و سوسنگرد نسبتا به محاصره دشمن در آمده بود. نیروهای ما در مقابل نیروهای دشمن خیلی کم بود. ایشان به من گفتند: ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، وضع همین است و ما وظیفه داریم که با این نیرو به مقابله با دشمن بعثی بپردازیم. حالا من به عنوان فرمانده لشکر، نفر اول حرکت میکنم شما هم با یکان خود پشت سر من حرکت کنید.
دقیقا ساعت ۴صبح بود که او به سوی نیروهای عراقی حرکت کرد و نیروهای ما با دیدن ایشان روحیه گرفتند و با دیدن شجاعت و مردانگی فرمانده لشکر خود، همه به هیجان آمدند و ما توانستیم حدود ساعت ۷صبح یعنی ظرف ۳ساعت محاصره را بشکنیم و سوسنگرد را از تیررس دشمن رها کنیم.
درک روحیه و رفع مشکلات کارکنان
یکی دیگر از ویژگی های شهید منفرد نیاکی که می توان آن را ناشی از نبوغ نظامی و فرماندهی بسیار مؤثر او دانست، توجه به همه مسائل و حوادث اطراف خود و از جمله وضعیت خانوادگی و روحی نیروهای تحت امرش بود. او در گرماگرم جنگ و در حالی که مسؤلیت فرماندهی عملیات را بر عهده داشت، رفع مشکلات نیروها را یکی از وظایف اصلی هر فرمانده میدانست. امیر سرتیپ دوم بازنشسته سید مجتبی تهامی یکی از همرزمان شهید نیاکی با نقل خاطره ای از ایشان می گوید:
«خسته از یک شناسایی سنگین برگشته بودیم و در حال گزارش به سرهنگ نیاکی بودیم. ایشان گاه در بین صحبتهای ما نکاتی را تذکر میدادند که ما یادداشت می کردیم. در این میان من بی اختیار به فکر فرو رفتم. سرهنگ نیاکی با لبخندی به من گفتند: تهامی! گاهی اینجا نیستی، کجا میری؟ من هم از پسرم و این که به فکر امتحانش هستم گفتم. ایشان چیزی نگفت تا این که نوبت مرخصی ام شد تا به مشهد بروم. موقع حرکت، راننده اش به سمت من آمد و بسته ای به من داد و گفت: این بسته را سرهنگ نیاکی دادند که به شما بدهم. گفتم: مطمئن هستید که این بسته را برای من داده اند؟ گفت: مگر شما جناب تهامی نیستید؟ گفتم: چرا؟ گفت: پس این مال شماست. وقتی به مشهد رسیدم بسته را باز کردم. دیدم یک دستگاه ضبط صوت ساعتدار و یک برگ نامه است که جناب نیاکی با خطی خوش برای پسرم نوشته بود.»
متن نامه چنین بود: «پسرم تو افتخار کن که پدر تو یک فرمانده ارتشی است و در جبهه ها افتخار می آفریند. آنچه فکر پدرت را مشغول کرده مساله درس و آینده توست. من این هدیه ناقابل را برای تو می فرستم که یادآوری کنم که وقتی پدر تو با آن همه خستگی از عملیات و شناسایی های خطرناک بر می گردد، باید از طرف تو آرامش فکری داشته باشد و نگران تو و خانواده اش نباشد».
فرزندان سرباز
همیشه کارتی در جبیش بود که روی آن نوشته شده بود:«اگر زمانی در حین خدمت، جانم را از دست دادم و قرار شد ارتش مرا به خاک بسپارد، هر جا که برای ارتش راحت تر و ارزانتر است، مرا خاک کند. »
مهمترین حادثه تلخی که در زندگی شهید نیاکی به وقوع پیوست فوت دختر عزیز ایشان مژگان بود. درست زمانی که ایشان در جنگ بود( شروع عملیات بیت المقدس دهم اردیبهشت ۱۳۶۱)، در حالی که عاطفه پدری حکم میکرد در کنار دخترش باشد، وقتی به او تلگراف زده شد و خبر فوت مژگان را به او دادند، ایشان در جواب تلگراف، تلگرافی به این مضمون فرستاد:«همسر عزیزم ملیحه! آن فرزندم کسانی را دارد که در کنارش باشند، ولی من نمی توانم در این بحبوحه جنگ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم». شهید نیاکی چهل و هفت روز بعد از وفات دخترش بر سر مزار فرزند عزیزش حاضر شد.
شهادت در کسوت سربازی
تقدیر بر این بود که نیاکی در کسوت مقدس سربازی به شهادت برسد. امیر سرافراز ارتش که در سمت جانشینی اداره سوم ستاد مشترک ارتش خدمت
می کرد، در جریان یک رزمایش به قافله همرزمان شهیدش پیوست. او در ۶ مرداد ۱۳۶۴ به عنوان ناظر آموزش در رزمایش لشکر ۵۸تکاور ذوالفقار که در شرایط واقعی جنگی اجرا می شد، شرکت داشت و گویی چنین مقدر شده بود که در پنجاه و شش سالگی و پس از۳۳ سال خدمت پر افتخار سربازی، در میدان آموزش و تمرین نظامی به درجه رفیع شهادت برسد.روحش شاد و راهش مستدام.
نظر شما