سردار شهید حسین دهقانی پوده: از خدا بخواهید ریاست را در وجود ما بکشد و مسئولیت ایجاد کند
حسين دهقاني پوده، فرزند عبدالرضا و خاور دهقاني پوده ، در دهم فروردين ماه سال 1332 در روستاي پوده از توابع استان اصفهان به دنيا آمد. او پس از دوران كودكي در 6 سالگي وارد دبستان روستا شد و دوره ابتدايي را در آنجا به پايان رساند. عدم علاقه او به درس خواندن و علاقه به يادگيري حرفه هاي ديگر او را از ادامه تحصيل بازداشت.
در 13 سالگي راهي اصفهان شد و در آنجا در منزل برادرش اقامت كرد و به كارگري مشغول شد. او روزها با مزد كم كار مي كرد و شبها به همراه مردم به مسجد ميرفت.
او چندين سال در شهر اصفهان زندگي كرد تا اين كه در شغل بنائي استاد شد و براي تهيه هزينه زندگي صبح تا شب مشغول كار بود.
او زماني كه بسياري از جوانان به فساد گرايش پيدا كرده بودند، نماز و مسجد را رها نكرد و هميشه اين جمله را مي گفت. در جواني پاك بودن شيوه ي پيغمبري است.در سال 1354 به سربازي رفت.او علاقه ي زياد و جسمي قوي براي ورزش داشت. براي همين در پادگان لويزان سرپرست ورزشگاه شد و يك جام نيز به عنوان جايزه در وزنه برداري دريافت كرد.
دوران سربازي براي او دوران سازندگي بود، زيرا او تبعيضات و تفاوتهاي شهري و روستايي را ميديد و از آن رنج مي برد. او در فساد آن زمان خدا را حتي در پادگان نيز از ياد نبرد و نماز و روزه اش را انجام مي داد. مدت دو سال خدمت نمود و سال 1356 دوران سربازي اش به پايان رسيد و به اصفهان بازگشت.
با دختر دايي اش، مهري دهقاني، ازدواج نمود. ثمره اين ازدواج دو پسر به نام هاي احسان و محسن و همچنين يك فرزند دختر است. مدت زندگي مشتركشان پنج سال بود. بعد از ازدواج به شهر نقل مكان كردند و اولين سال ازدواجشان مقارن با شروع نهضت اسلامي بود. او روحيه ي مذهبي داشت و در همه ي امور با توكل به خداوند فعاليت مي كرد.
در انقلاب نقش به سزايي داشت. در تمام راه پيمايي ها و تظاهرات شركت مي كرد. اعلاميه ها و نوارهاي امام را به مردم مي رساند و در سخنراني ها و نماز جماعت ها و همچنين نماز جمعه ها شركت داشت.
يك بار در تظاهرات بازداشت شد و مورد شكنجه قرار گرفت، چون رژيم سند و مدركي عليه او نداشت، وي را از زندان آزاد كردند. با آزادي از زندان فعاليت او چشمگيرتر شد، به طوري كه هر روز در راهپيماييها و سخنراني ها شركت مي كرد.
با فرا رسيدن 12 بهمن و روز ورود امام خميني به اتفاق چند نفر ديگر روانه تهران شد و به استقبال امام رفت. بعد از ديدار امام مجدد به اصفهان بازگشت.
با شروع جنگ تحميلي عضو سپاه پاسداران گرديد. هدفش فقط خدمت بود و انگيزه ي مادي نداشت، زيرا از لحاظ مادي در شغل سابقش تأمين بود.
با اعلام فراخوان افراد احتياط در 26 سالگي به سربازي رفت و مدت 6 ماه در كردستان در جبهه ميمك جنگيد و يك مرتبه نيز مجروح شد، امّا به كسي چيزي نگفت و در اين دوران فداكاريهاي زيادي از خود نشان داد.
پس از طي نمودن دوره احتياط بدون اينكه حقوقي دريافت كند، به اصفهان بازگشت. دوره آموزشي را در پادگان غدير گذراند و پس از آن راهي كردستان شد.
او مي گفت: نقطه به نقطه كردستان خون شهيدي ريخته است و هر چه ميمانم مسئوليتم زيادتر ميشود. حسين مدت دو سال در كردستان ماند و فعاليت كرد. پس از آن قائم مقام سپاه سنندج شد.
همسرش، مهري دهقاني، مي گويد:« او بيشتر وقتش را در جبهه ميگذراند و هنگامي كه من اعتراض كردم كه چرا دير به منزل مي آيي و مرخصي نميگيري؟ او مي گفت: مسئوليتم زياد است و مرا براي همين،6 ماه به منطقه كردستان برد و آنجا من فهميدم كه ايشان چقدر فعال است. حتي يك موقع شد كه بيست روز ايشان خيلي كم ميخوابيد و وقتي به ايشان مي گفتم: بخوابيد و اندكي اقلا استراحت داشته باشيد، مي گفت: موقعي خواهد آمد كه در آن وقت اين قدر بخوابيد كه آرزوي يك لحظه بيدار شدن را داشته باشيد.
به پدر و مادرش خيلي احترام مي گذاشت و نسبت به مسئله حجاب خيلي حساس بود و به همه اقوام در رعايت حجاب تأكيد مي كرد. هميشه توصيه مي كرد كه با تقوا و در همه امور توكل به خدا داشته باشيد. دوست داشت فرزندانش انقلابي و با تقوا باشند. مي گفدت: من نيستم، اما دلم ميخواهد بچه هايي داشته باشم كه باعث افتخار اسلام و انقلاب باشند و اگر خميني نميشوند اقل پيرو خد امام باشند.
او هميشه از خداوند ميخواست غرور و تكبر را از او دور كند و حس مسئوليت را در قلبش جاي دهد. در هر كاري كه ميدانست براي رضاي خداست شركت مي كرد. چندين حسينيه را بدون دريافت مزدي و حتي توقع تشكر از كسي گچكاري كرد.
به فقرا و مستمندان سر ميزد و كمك مالي مي نمود.
در مسائل حلال و حرام دقيق بود. اگر مي ديد حقي در جايي از بين رفته با نصيحت و فرياد وظيفه خود را انجام ميداد. در مجالس انجام كار حرام و يا مكروه شركت نمي كرد. به نماز شب اهميت زيادي ميداد.
علاقه خاصي به حضرت معصومه(س) و امام رضا (ع) داشت. دفعات زيادي به زيارت مشرف ميشد و حوايجش را درخواست مي كرد. تا موقعي كه در اصفهان بود نماز جمعه او ترك نميشد و هنگامي كه به كردستان رفت وقتي براي مرخصي مي آمد، مي گفت: « آرزوي خواندن يك نماز جمعه را دارم.»
هميشه در موقع شروع نماز عطر استعمال ميكرد و مي گفت:« سنت رسول خداست» علاقه زيادي به پيامبران و امامان داشت و بر اين باور بود كه بايد علي گونه زندگي كرد. علاقه خاصي به امام و روحانيت داشت و هر كجا انتقادي نسبت به آنان از زبان كسي ميشنيد، با حرف درست به آنها مي فهماند.امام را به عنوان مرجع تقليد و و لايت فقيه قبول داشت و معتقد بود كه راه او، راه امامان و انبيا است.
بزرگترين آرزويش شهادت بود و خيلي در اين راه جانفشاني كرد.مي گفت :«ميخواهم تا آن حدي كه در توانم است از اسلام و قدرآن دفاع كنم. بعد اگر خدا لياقت شهادت را به من داد شهيد شوم. او 36 ماه در جبهه خدمت كرد و سه بار نيز مجروح شد.
همرزمش، سيدحسن ميرمحمدي، درباره آخرين ديدار خود با او چنين مي گويد: در عمليات اوايل كردستان و پاكسازي هاي منطقه در آوبهنگ كردستان، وقتي از طريق كوه هاي كلاته به طرف منطقه استراتژيك آوبهنگ عمليات داشتيم و افراد ضد انقلاب را دنبال مي كرديم او در اين عمليات مسئول سمت چپ منطقه عملياتي بود و با ما فاصله داشت. طبق گفته همرزمان كه نزديك ايشان بودند حسين قبل از شهادت مجروح شد و كسي نمي توانست به ايشان كمك كند، او به علت خونريزي زياد بي حال مي شود و با توجه به اينكه آتش ضد انقلاب زياد بود، آنها به او دست مي يابند و حتي به پيكر مجروح او هيچگونه ترحمي نمي كنند. به حدي با قنداق تفنگ به سراو زده بودند كه سر او به صورت مستطيل شده بود.
سرانجام در دهم فروردين ماه سال 1362 بر اثر شكنجه عناصر گروهك كوموله در مريوان به شهادت رسيد.
او در وصيت نامه اش نوشته است:« و سلام خدا بر پيامبران، امامان و مجاهدين راه خدا و امام خميني كه ما را از تاريكي به روشنايي كشاند و دو مرتبه زنده كرد تا در قيامت افسوس نخوريم. توصيه ميكنم اگر ميخواهيد مومن باشيد، اول خدا و پيامبران و ائمه را فراموش نكنيد و نائب بر حق آنها را تنها نگذاريد و اگر خواستيد تنها بگذاريد، نماز نخوانيد چون بدون محتواست. صبر و استقامت داشته باشيد و از جنگ خسته نشويد. از خدا بخواهيد رياست را در وجود ما بكشد و مسئوليت را ايجاد كند. اي كاش هر مصيبتي بود بر سر ما مي آمد و جان امام سالم ميماند.
يك روحاني باشيد و يك پاسدار و هر دو را با مسئوليت، نه خود محور بودن. با برادران روحاني پيوند داشته باشيد. پاسدار و روحاني همانند ماهي و آب است كه به هم احتياج دارند و از امام و روحانيت خط بگيريد.
در تنهايي با خدا و با معشوق خود الله گفتوگو كنيد. از ياوه گويان و هرزه زبانان بپرهيزيد و با فقيران و مريضان و خداشناسان رابطه داشته باشيد.
از سرمايه دارهاي متكبر بپرهيزيد كه شما را فريب ميدهند. نه آن قدر دلباخته ي دنيا باش كه گويا سالها ماندني هستي و نه بي تفاوت كه گويي از زندگي سير شده اي.
هر لحظه براي مردن و جنگيدن آماده باشيد. برادرم ضعف خود را بيشتر از قوت خود بدان تا هواي نفس بر تو پيروز نشود. هميشه انقلاب را از خود و جزو اعضاي بدنتان بدانيد و اگر كاري كرديد و خرجي نموديد براي انقلاب مانند خانه ي خود بدانيد و از آن لذت ببريد.
برادرم اگر انقلاب را از خود ندانستي خسته و هدفت را گم خواهي كرد و چيزي از انقلاب نخواه و هميشه به انقلاب كمك كن تا رشد كني.
اي اسلام تو مكتبي هستي كه انسان ها را از ذلت و پستي به اوج فرشته ها ميرساني و ما به اندازه اي تو را دوست داريم و خود را قربا ني تو مي كنيم كه تو سربلند و جاويد باشي و راه هدايت را نشان دهي.
و اميد دارم كه خداوند تا زماني كه اسلام است و ما زنده ايم ما را در مقابل كافرين استقامت دهد و هم در مقابل هوا و هوس نفسمان روز به روز محكمتر و پابرجاتر باشيم و ما را بيش از اين امتحان نكند كه ما نميتوانيم از عهده ي اين امتحان برآئيم.
هر روز كه ميگذرد برادري شهيد ميشود و بار مسئوليت ما سنگين ميشود، رفته گان بار خود را رها ميكنند و به دوش زندگان ميگذارند و به لقاء الله ميروند.
اگر روزي خدا قسمت من كرد و مُردم، آسوده مي ميرم و ما بايد خون بدهيم تا با خون شهدا ايران گلستان شود و سرزمين ايران را، فرش كنيم كه وقتي مهدي(ع ) مي آيد، قدمهايش را روي گلها بگذارد، زيرا او خيلي عزيز است.
اميدوارم كه اين احساس عشق شهادت و عشق خدا در وجود ما زنده بماند.
و شما معلم ها اميدوارم شاگرداني تربيت كنيد كه پيامبر پسند و حزب اللهي باشند. و افسوس ميخوريم اي كاش سواد داشتيم و تنها با جسدم بي ارزش و خون خود ميتوانستيم پركاهي باشيم براي انقلاب و اميدوارم كه خداوند اين هديه ناقابل را از ما بپذيرد.
خدايا، اگر در راه تو كشته شدم نه براي بهشت و نه ترس از جهنم ميباشد بلكه به خاطر عشق به تو جسم و جان را فدايت مي كنم.
خدايا، در زندگي هرچه را كه به دنبال آن رفتم شيرين بود اما وقتي به ياد تو افتادم شيريني آن برايم زهر و تلخ بود. خدايا، اگر مسئوليتي قبول كردم از ترس تو بود و اگر هدفي را دنبال نمودم از عشق تو بود و اگر شكنجه اي ديدم شيريني او در عشق تو بود. از شهيد شدن من سربلند و خوشحال باشيد و اين راه را انتخاب كنيد و در آخر به همسدرش مي گويد:« همسرم، صبور باش و مبادا كه چهره ات را در هم كشي كه دشمن خوشحال شود و هم چون كوه استوار باش. چنان لبخند بزن كه دشمن را به زمين زند و هوس مبارزه با اسلام را نكند و مبادا كه دوستان دشمن شوند و تو را ضعيف كنند. »