شهیدی که روز تولد و روز شهادتش یکی بود / شهید اشرف روز شهادتش را می دانست
سید رسول اشرف، فرزند حسین و سكینه، در بیستم آبان ماه سال 1343 در یزد متولد شد.
سید رسول اولین فرزند خانواده بود.
قرآن را در دوران كودكی در نزد مادرش آموخت. مادرش علاوه بر بچههای خودش به بچههای همسایه نیز قرآن آموزش میداد. او در همان كودكی حدود هشت جزء را به راحتی قرائت میكرد.
سید رسول كودكی آرام، ساكت و در عین حال پرجنبو جوش و فعال بود. او در كودكی در چاه افتاد كه به طرز معجزه آسایی نجات پیدا كرد، در حالی كه عمق چاه حدود 26 متر بود. وقتی از او سؤال میكنند كه چطور شد كه نجات پیدا كردی؟ سید رسول در جواب میگوید: «ناگهان زیرپایم خالی شد، من در چاه افتادم ولی خانمی دست مرا گرفت و از چاه بیرون آورد.»
سید رسول با توجه به اینكه نزد مادر خواندن و قرائت قرآن را آموخته بود، آمادگی بیشتری نسبت به سایر بچههای همسال خود برای رفتن به دبستان داشت. لذا او در حدود پنجسال و نیم بودكه به دبستان حاج سید یحیی رفت. شوق و علاقه زیادی به تحصیل داشت. تكالیفش را به نحو احسن انجام میداد. دوران ابتدایی را با موفقیت سپری كرد و برای ادامه تحصیل به مدرسه راهنمایی رمضانی پاگذاشت. در حالی كه 11 سال سن بیشتر نداشت. او پسر فهمیده و با شعوری بود و از درك بالایی برخوردار بود. آنها از وضعیت معیشتی-اقتصادی متوسطی برخوردار بودند. سید رسول به همراه برادرش روزهای تعطیل و جمعهها به بنایی میرفتند تا از این طریق پول توجیبی، هزینه تحصیل و پول بنزین موتور خود را تأمین كنند، تا كمكی، هر چند اندك، به اقتصاد خانواده باشد.
او برای ادامه تحصیل به دبیرستان زرگران رفت و در رشته علوم انسانی به تحصیلات خود ادامه داد.
همزمان با تحصیل در دبیرستان شخصیت او به تكامل میرسید. او فردی مودب، متین و مذهبی شده بود. به طوری كه نماز جماعتش ترك نمیشد در دعاهای كمیل، توسل و ندبه شركت میكرد. رفتارش با والدین و اقوام و همسایهها پسندیده و قابل احترام بود. رفتارش به گونهای بود كه احساس میشد او در آینده شخصیتی مهم میشود و آینده درخشانی خواهد داشت.
او فردی اجتماعی و اهل معاشرت بود و با افراد مثبت اندیش و مذهبی رفت و آمد میكرد. اوقات فراغتش را به ورزشهای شنا و كاراته و گاهی نیز به مطالعه كتابهای مذهبی نظیر كتابهای آیتالله مطهری، نهجالبلاغه و مفاتیحالجنان میگذراند.
پس از گرفتن دیپلم در رشته علوم انسانی، با پیروزی انقلاب اسلامی، سید رسول، دوره خدمت سربازی خود را در سپاه گذراند.
سید رسول در 18 سالگی از طریق سپاه پاسداران به جبهه اعزام شد.
قبل از آغاز جنگ تحمیلی دوست داشت ادامه تحصیل دهد و بتواند فردی مفید و خدمتگزار جامعه باشد. بعد از شروع جنگ و اعزام به جبهه، آرزوهایش ازدواج كردن، صاحب یك اولاد شدن و به شهادت رسیدن فی سبیلالله بود. حتی به مادرش گفته بود: «وقتی فرزندم شش ماهه است، شهید میشوم.»
مادرش میگوید: «وقتی برادر كوچكش (سید محمد) شهید شد، من خیلی بیقراری میكردم. سید رسول به من گفت: اگر شما فرزند دیگری داشتید، اینقدر بیقراری نمیكردید، چون من هم شهید شوم، شما خیلی تنها میشوید. یكی از دوستانم شهید شده، ولی كودكی از خود به یادگار گذاشته است. به او گفتم: پسرم، ازدواج تو مانعی ندارد، ولی هم سن تو كم است و هم اینكه هنوز چند ماهی از شهادت برادرت نمیگذرد. در ضمن در این اوضاع جنگ و جبهه كه نمیشود ازدواج كرد. سید رسول گفت: مادرم، ازدواج من از سر دلخوشی نیست، میدانم در آینده شهید خواهم شد، قصدم داشتن فرزندی است كه یادگاری از من برای شما باشد.»
سید رسول دوست داشت با دختری ازدواج كند كه با ایمان و از خانواده شهدا و سیده باشد. زیرا بر این باور بودكه خواهر شهید به خوبی انقلاب را درك كرده و میداند چه هدفی دارد.
سید رسول اشرف در 18 سالگی با خانم زهرا زحمتكش ازدواج كرد و مدت زندگی مشترك آنان حدود 2 سال و 8 ماه بود. حاصل ازدواج آنان یك فرزند پسر به نام سید محمد اشرف است كه هنگام شهادت پدر شش ماه داشت.
خانم زهرا زحمتكش تعریف میكند: «سید رسول در مراسم خواستگاری گفت كه هدف من جبهه رفتن و شهید شدن است و ازدواج من به دلیل كامل شدن دینم است تا یادگاری از خود داشته باشم. او با وجود سن كم، سراپا صداقت و راستی بود.»
همسرش در ادامه چنین میگوید: «پدرم كمی در قبول این ازدواج تردید داشت، من خواب دیدم كه لباس عروسی بر تن دارم و برادرم- كه شهید شده بود- آمد و پیشانی مرا بوسید و تبریك گفت و گفت: تو عروس فاطمه الزهرا (س) شدی، خوشا به سعادتت، عاقبتبه خیر شدی، وقتی از خواب بیدار شدم،به این ازدواج و وصلت رضایت دادم.»
سید رسول با آقای حسن دشتی، خلیل حسنبیگی، آقای شابلی، آقای حسن انتظاری و آقای عسكرشاهی دوستی و مراودت داشت كه همگی آنها به فیض شهادت رسیدهاند.
سید رسول اشرف، در مدت حضورش در جبهه (7 سال و دو ماه) به عنوان فرمانده ادوات تیپ الغدیر در عملیاتهای زیادی نظیر عملیات طریقالقدس، عملیات خیبر در سال 1362، بدر، قدس پنج و والفجر چهار شركت داشت.
در عملیات قدس پنج با اینكه خانوادهاش در اهواز بودند، ولی او همیشه در منطقه بود. به دیگر رزمندگان و فرماندهان نگفته بود، خانوادهاش در منطقه هستند. خانوادهاش بیمار شده بودند ولی او حاضر نشد كه عملیات و منطقه را ترك كند و به خانوادهاش رسیدگی كند. با یزد تماس گرفت و اقوامش از یزد آمدند و از خانوادهاش پرستاری كردند.
سید رسول با اینكه فرمانده بود، خیلی مهربان، دلسوز و فروتن بود، در قلب نیروهایش جای داشت. شجاعت و ایثار او زبانزد همه بود. در عملیات بدر- كه همه نیروها میبایست عقبنشینی كنند- او آخرین نفری بود كه منطقه را ترك كرد. تا آنجایی كه امكان داشت، شهدا و مجروحین را به عقب انتقال داد و آخرین قایقی كه منطقه را ترك كرد، قایق سید رسول بود.
سید رسول هدفش خدمت به اسلام و لبیك به فرمان امام بود. او شخصی مطیع و فرمانبردار بود. با وجود اینكه خودش فرمانده بود، ولی از فرماندهان مافوق اطاعت میكرد و میگفت تكلیف را به نحو احسن باید انجام داد.
در مشكلات و بحرانها توكل به خدا میكرد. همیشه غنچۀ لبخند زیر لب هایش بود. نماز شب میخواند و امام جماعت سنگر شده بود. هیچ گاه در شرایط سخت از كمك خداوند ناامید نمیشد. از كسانی كه در رابطه با ادامه جنگ و مشكلات ناراحت و ناامید بودند، متنفر بود.
به احادیث و روایات علاقه زیادی داشت. هنگامی كه با ماشین به منطقه عملیاتی میرفت، به دوستانش میگفت: «حدیث و یا روایتی بگویید و یا آیهای بخوانیم.» از وقتها و فرصتهایش اینگونه استفاده میكرد.
سید رسول هنگام عملیاتها ملول و ناراحت بود. ابتدا همه فكر میكردند، چون همرزمانش شهید شدند، اما بعد از مدتی از دیگران عذرخواهی میكرد و میگفت: «ببخشید كه من باعث ناراحتی شما شدم، ناراحتی من به این خاطر بود كه دوستانم از من سبقت گرفتند و زودتر از من به شهادت رسیدند.»
سید رسول اشرف قبل از عملیات در دفتر خاطرات خود این چنین نوشته است: «خواب دیدم كه من به همراه عدهای از رزمندگان در بیابانی بودیم، در دور دستها سبزه بود. با دوربین كه نگاه كردیم، گلهای زیادی داخل سبزهها بود. به بچهها گفتم: هر كسی زودتر برود از آن گلها بچیند، برنده است. یك عدهای گفتند: ما نمیتوانیم. ولی عدهای رفتند گلها را چیدند. به همان ترتیبی كه رفتند، شهید شدند و یكی از آن گل چینها من بودم.»
گویا به سیدرسول الهام شده بودكه به شهادت میرسد، او حتی محل دفن (جای قبر) خود را نیز به علیآقا (یكی از اقوام) نشان داده بود و گفته بود: «اینجا جای من است.» جالب این كه او بعد از شهادت در همان مكان به خاك سپرده شد.
سیدرسول برای خواهرش تعریف كرده بود: «شهید جواد شابلی- كه در عمیلات بدر شهید شد- در خواب به من گفت: بیا من و شهید شابلی سوار بر ماشین به قطعه شهدا در خلدبرین رفتیم.»
سیدرسول در مدت حضورش در جبهه یك بار شیمیایی شد.
سیدرسول اشرف در تاریخ 20/8/1364، مصادف با 28صفر و شهادت حضرت رسول اكرم (ص)، بعد از عملیات قدس پنج در جاده اهواز- خرمشهر بر اثر اصابت تركش به ماشین مجروح شد و سپس به شهادت رسید.
این شهید بزرگوار در فرازی از وصیتنامهاش چنین نوشته است: «نمیدانم از چه بنویسم و بگویم. از فداكاریهای یاوران حسین (ع) یا از یاوران فرزند حسین، خمینی عزیز، از شهدای كربلای حسین (ع) بگویم یا از شهدای دشت خونین ایران.
وقتی انسان فداكاریهای این شهیدان را میبیند، میخواهد سر را به زیر خاك فرو برد و اشك ریزد. خدایا، آیا میشود من زمانی هم، همچون دیگر شهیدان فی سبیلالله فداكاری كنم و به شهادت برسم؟ خیلی آرزوی شهادت دارم ولی خیلی گناهكارم و اكنون میخواهم توبه كنم. پروردگارا، اگر چنان بگریم كه مژههایم دانه دانه فرو ریزد، اگر آنسان فریاد كشم كه گلوی من از فریاد فرو ماند،اگر تا آنجا به درگاه تو بر پای بمانم تا پاهایم بشكند، اگر در برابر عظمت و جلال تو آنقدر در ركوع خم شوم كه مهره پشتم بشكند، اگر به درگاه تو آنقدر در سجده بمانم كه چشمانم بیرون آید، اگر تا زندهام به جای نان، خاك بخورم و به عوض آب خاكستر بنوشم، همچنان ذكر تو گویم و به فكر تو باشم، باز هم سر به سوی آسمانها بردارم، زیرا میدانم كه هنوز شایسته مغفرت تو نیستم.
بار خدایا، لیاقت و توفیقی عنایت فرما تا از جمله سربازان و یاوران خوب تو باشم.
بار خدایا، لیاقت جنگیدن فیسبیل الله و توفیق شهادت را نصیبم فرما.
خدایا، من كه نتوانستم در زمان حیاتم خدمتی به اسلام بكنم، امیدوارم با كشته شدنم عزم و جوششی در ملتهای اسلامی و جهان اسلام به وجود آورم.
خدایا، من تنها راه نجات از آتش جهنم را نوشیدن شهد گوارای شهادت میدانم.»
پیكر پاك شهید سید رسول اشرف پس از تشییع در قطعه شهدای خلدبرین یزد به خاك سپرده شد.
او پس از شهادت برادرش، سید محمد، در عملیات رمضان بر اثر اصابت تیر به پهلو مجروح و در بیمارستان اهواز مختصر عملی روی ایشان انجام شد. بعد به بیمارستان شهید بهشتی اصفهان منتقل گردید و در 23 رمضان سال 1364 به شهادت رسید و در عید فطر به خاك سپرده شد. سید رسول اشرف دومین شهید خانواده است.
آقای سید محمد اشرف، فرزند شهید، تعریف میكند: «یك شب خواب دیدم مسابقهای میدادم. دایی من- كه فوت شده- در حالی كه دو نفر به همراهش بودند، مسابقه مرا تماشا میكردند. داییام آمد و پیشانی مرا بوسید. آن دو نفر رفته بودند. از داییام پرسیدم آنها كه بودند و كجا رفتند؟ گفت یكی پدرت و دیگری داییات حسین بودند. آنها عملیات داشتند و رفتند.»