زندگی شهید علی اکبر وهاج در یک نگاه
تولد پسر نقره ای
پس از اینکه مرحوم منوچهر وهاج پدرشهید علی اکبر، مدرسه "مبارکه” همدان که دروسش انگلیسی پایه و عربی مقدماتی را هم شامل می شد را )حدود سال (1300 به پایان رساند. با توجه به موقعیت پدرش مرحوم عبدالحسین خان)از مسئولین بانک شاهی همدان( برای ادامه تحصیل در مدرسه "کالج امریکایی” سه سال دوره مذکور را که به زبان انگلیسی تدریس می شد با موفقیت اتمام و چند صباحی به علت نبود دوره تکمیلي دیپلم، ایام را با مطالعه کتب ادبی )فارسی و عربی( و انگلیسی و تجربه اندوزی در کارهای رسمی همراه پدر در بانک شاهی سپری كرد و به رغم امکان نفوذ پدر برای جلوگیری از رفتن به سربازی، دوره تجربه سربازی را انتخاب كرد، تقدیر به گونه ای برای پدر شهید رقم زد که در زمان اشغال ایران )جنگ دوم جهانی توسط متفقین( پس از اخراج خفت آور رضاخان از کشور، وی برای شغل مناسب با تحصیلاتش، راهی تهران شود. در آن زمان متفقین برای تقویت خط حمایتی خود برای مقابله با ارتش آلمان که به شوروی حمله كرده بود، لازم دید در زمان رضاخان پل معروف ورسک )پل ارتباطی جنوب به شمال کشور(را بسازد.
لذا به دلیل نیازشان به مترجم انگلیسی، مرحوم منوچهروهاج هم متقاضی شد. در اولین جلسه تست زبان و مهارت های جانبی به رغم سختگیری های پرسش و پاسخ، منوچهر وهاج استخدام و به عنوان مترجم مدتی در ایستگاه راه آهن تهران مشغول می شود، طولی نمیکشد به جهت توانمندی هایش به عنوان رئیس ایستگاه راه آهن گرمسار که در آن زمان به جهت اهمیت زیاد هدایت قوای متفقین برای کمک به شوروی، شاهراه محسوب می شد، منصوب می شود که مصادف می گردد با تولد سومین فرزندش. در سال 1323 همسرشان به جهت گرمای تهران به منطقه ییلاقی سیمین دشت بعد از گرمسار رفته بود و از آنجایی که نوزاد چهره ای زیبا متمایل به نقره رنگ داشت با ذوق ادبی پدربزرگ )مرحوم عبدالحسین خان( نام این کودک را سیمین پور )پسر نقره ای( می گذارد.
تجربه اندوزي پسر نقره ای
پسر نقره ای ما دوساله بود که از خانه )چهارراه مختاری، خيابان شاپور)وحدت اسلامی( دست و پا زنان بازیگوشی اش را از همان کودکی نشان داده و از درب نیمه باز منزل، خود را به کوچه می رساند و بعد از ساعتی، مادرش پی جوی بچه اش می شود، نظرش به درب نیمه باز خانه جلب شده سراسیمه و فریاد زنان چادر به سر و سیمین پور گویان بیرون می دود و از شدت غم و اندوه بیهوش می شود. با ماجرای گم شدن طفل، همسایه ها و باجناق های پدر سیمين پور در پی یوسف گمگشته مادرش )سیده خانم درخشنده پورمستوفی( به خانه ها و کوچه های اطراف سرکشی و پی جوی می شوند و به کلانتری محل گفته می شود.
وحشت و دلهره سیده خانوم و حزن و اندوه وی تمام شدنی نیست. لیکن خواهرانش )زهرا و یگانه( صلاح نمی دانند منوچهرخان را خبر نمایند چون وی در آن زمان به جهت حجم زیاد تردد قطارهای مسافری و باری متفقین اشغالگر و احساس مسئولیت نظارت بر تردد آنها از ایستگاه راه آهن گرمسار )که اغلب مست بودند( حتی فرصت آمدن به تهران را هم نداشت، لذا همسایگان زیر نظر دو باجناق )امیر فولادی و مبصری( پس از حدود یک هفته،کودک را نزد زن رختشوی می یابند)اظهار داشته بود چون فرزنددار نمی شده، این کودک زیبا را دزدیده بود( بالاخره پسرنقره ای به دامن مادرش برمی گردد. پسرنقره ای تا کلاس سوم ابتدائی در همان محله چهارراه مختاری و تا مقطع پنجم ابتدائی در خیابان نظام آباد )شهید مدنی( همراه برادرانش به تحصیل مشغول بود که باز هم ماموریت جدید شروع گشت، این بار خوزستان، به عنوان رئیس ایستگاه راه آهن و همزمان معاونت بهره برداری اندیمشک در سال 1335 ، چون خانه سازمانی ایشان هنوز تهیه نشده بود، چندماهی در دزفول مستقر شدند و فرزندان نیز با آداب و لهجه مردم مذهبی دزفول آشنا شدند. در اندیمشک، مدرسه سعدی )پشت بازار( محیط درسی پسر نقره ای و سه برادرش گردید. سیمین پور از همان کودکی با احساس مسئولیت ذاتی مراقب برادران کوچکتر بود. وی که اوايل نوجوانی را سپری می نمود با روح نا آرامش در کنار درس، وارد عرصه ورزش و هنر )در سطح پایه اول دبیرستان( شده و با نقش آفرینی های جالب خود به تجربه اندوزی پرداخت. سیمین پور آرام و قرار نداشت، باجعبه های میوه و لامپ و قرقره و آپارات ابداعی خود ساخته اش، در فصل تعطیلی مدارس برای نمایش دادن فیلم های تیک و صامت به دوستان محله و بعضا همکلاسی ها فعاليت می نمود و سینمای خانگی می ساخت. سیمین پور به این موارد هم بسنده نمی کرد و لازم بود در مرحله ورزش هم خودی نشان دهد، از تمرین و مسابقات آموزشگاهی شروع کرده و عضوتیم دبیرستان در مسابقات فوتبال می شود. البته پسر نقره ای در رشته های ژیمناست یک، بوکس، والیبال، شنا فعال بود. رشته اصلی ورزش را فوتبال انتخاب نمود به گونه ای که جذب تیم باشگاهی تاج )استقلال( اندیمشک شده و در مسابقات رسمی باشگاهی موثر بود.
خانواده وهاج پس از بازنشستگی پدر، اوایل سال 1344 به تهران بازگشتند.
دوران آموزش سربازی
سیمین پور بعد از اخذ دیپلم طبیعی به دلیل فاصله گرفتن از فضای فعالیت های ورزشی و نزد یک شدن به دوستان ناباب، جذب موسیقی و فیلم های خارجی رواج یافته در محیط تهران شده بود و از دانشگاه بازماند.
یکسال فرصت داشت که به خدمت سربازی برود، لذا برای درآمدزایی و کسب تجربه زندگی به جزیره خارک می رود. البته طی این مدت نیز به عنوان کاپیتان فوتبال جزیره خارک، در مسابقات شرکت می نماید. یک سال بعد وارد خدمت سربازی و دوره آموزشی در پادگان سنندج به فراگیری آموزش های نظامی می پردازد. در وادی هنر هم توجه فرمانده پادگان را جلب و با اجرای دکلمه های ادبی و نمایشنامه، مورد توجه رادیو سنندج قرار می گیرد و برنامه های هنری او به دفعات از رادیو سنندج پخش می شود.
پس از دوره آموزشی طبق نظر رژیم غرب زده پهلوی که دستور داده بود که تحصیلکرده ها باید یا در سپاه دانش و یا در ترویج بهداشت، سربازی خود را ادامه دهند در روستای دور افتاده ای در استان شمالی کشور)گیلان( به اتمام سربازی خود می رسد.
اثرات فرهنگ غربی بر جامعه ایران
سیمین پور و برادرانش تا اوایل ازدواج تحت اثرات فرهنگ غرب در جامعه که هم نماز بخوان، روزه بگیر و ماه محرم عزاداری کن و هم چون جامعه، فرهنگ غرب را پذیرفته باید به قمارخانه و مراكزفساد هم توجهی نمود!، یک اسلام دوگانه و شناسنامه ای را پیروی می نمودند و در جامعه ای که، اسلام امریکائی جا افتاده بود زندگی می کردند.
ازدواج و دوراهی مرگ و زندگی
سیمین پور در اواخر دوران سربازی به فکر ازدواج افتاد و در تاريخ 24 / 7/ 1348 با خانم وجيهه قلی ها ازدواج كرد. سیمین پور تحت تاثیر تفکر استعماری ایجاد شده در جامعه توسط رژیم نفاق افكن پهلوی، زمانی که فرزند اولشان به دنیا آمد نامش را ملودی و فرزند دومشان را ماتاهاری گذاشت که مورد مخالفت آشکار برادرانش که حدود یکسال قبل با آشنایی به اسلام اصیل از او فاصله گرفته بودند واقع گردید و در جواب، ضمن پافشاری بر اسم انتخابی برای دختر دومش، برادران را عقب افتاده و خشک مقدس خواند! لذا برای خوشگذرانی به مناسبت تولد دخترش تصمیم می گیرد خوشگذرانی را از سینما شروع کند، هنوز دقایقی به شروع فیلم فرصت بود و او مشغول پرسه زدن، صدایی به گوشش خورد، توجه کرد تا این پدیده ناشناخته را درک نماید، نمی دانست که لطف خدا فطرت الهی اش را تکان می دهد. پسر نقره ای حالت عجیب و جدید برایش به وجود آمده بود،کمی گیج و منگ، رو به سمت صدای آن طرف خیابان داشت، روح پرسشگرش به تلاطم درآمده بود. صدای سخنان نشنیده از بلندگوی آنطرف خیابان می آمد، مات و مبهوت ناخودآگاه به طرف صدا حرکت نمود، فطرت پاکش به کمکش آمد، دیگر فراموش کرده بود برای جشن تولد و سینما و ... آمده است. سیمین پور داشت وصل می شد، آهنربای مصنوعی فطری داشت پسرنقره ای را جذب خودش مي كرد، احساس می کرد دارد "ذوب” می شود. به صدا نزدیک شد، سخنان آن چنان شیوا، تازه و زیبا بود که یاد حرف های برادرانشان قرار گرفت که پس از اولین نشانه بیداری شان بیان داشته بودند که "اگر اسلام این چیزی است که این افراد می گویند پس وای بر ما” مکان مسجد جاوید (دروازه شمیران، خیابان شریعتی بعد از چهارراه طالقانی بود و صدا، صدای فخرالدین حجازی). با بررسی زندگی شهید می توان گفت شیطان دستهایش را به علامت تسلیم بالا برد! انگار کسی به او می گفت تولدت مبارک پسرنقره ای، اولین جرقه آشکار گردید. سپس نام ملودی را فاطمه و ماتاهاری را مریم نهاد.
اين تغيير شايد بر مي گشت به مبارزه و وطن دوستي پدر شهيد،مرحوم منوچهر وهاج كه يك بار نقل كرده بود، من رئيس ايستگاه راه آهن گرمسار بودم و اين ايستگاه کی رئيس هم داشت از جانب اشغالگران(که معمولا نظامی بود) و چون گرمسار در شاهراه اتصال جنوب کشور به شمال قرار داشت بسیار با اهمیت بود و قطارهای زیادی تردد می كردند و از حساسیت بسیاری برخوردار بود. ناگهان متوجه می شود که رئیس خارجی ایستگاه به خاطر شرابخواري زیاد،دو قطار باری نظامی و سوخت رسانی را از دو طرف(مقابل هم) در یک خط اجازه ورود صادر کرده و نزدیک بود که با ورود همزمانشان فاجعه ای انسانی و نظامی حادث شود و چون فرصتی نداشت مجبور شد یک تنه در مسیر خطوط ریلی تا چند صد متر با دوندگی بي امانش جلوي اين فاجعه را بگيرد. پس از نجات دو قطار باری و سوخت رسانی از شدت عصبانیت، با خستگی مفرط، خطر اعدام را به جان خرید و وارد دفتر رئیس نظامی خارجی ایستگاه شده، از داخل درب را قفل و با صندلی دفتر به شدت به سر و بدن رئیس خارجی حمله نمود بطوریکه اگر سایر کارکنان شیشه پنجره را نمی شکستند، رئیس نظامی دولت بیگانه زیر ضربات مشت و لگد مرحوم منوچهر وهاج کشته می شد.
البته موضوع به دادگاه نظامی کشیده شد و چون پدر سیمین پور به زبان انگلیسی مسلط و زبان روسي را هم فرا گرفته بود، شجاعانه از خود دفاع و افسران خارجی دادگاه نظامی را مجاب نمود که عملش صحیح و بجا بوده است. لیکن افسران مافوق خارجی، وی را از ریاست ایستگاه خلع و به عنوان یک کارمند ساده به تهران برگشت دادند.
ميهماني جنجال برانگیز
پسر نقره ای که از طریق سخنان فخرالدین حجازی در ماه های پایانی سال 1352 با گوشه هایی از قرآن و اسلام ناب محمدی آشنا گردیده بود به جمع برادرانش پیوست تا برای استحکام زیربنای اعتقادی و رفتاری خود و نیز خوشه چینی از جلسات پربار تفسیر قرآن و درس اخلاق عارف و مجتهد بزرگوار حاج آقا مجتبی تهرانی بهره مند شود تا با اسلام پویا و رهایی بخش مطرح شده از جانب خمینی کبیر بیشتر آشنا شود.
کمتر کسی از بستگان و آشنایان، این هجرت بزرگ و بیداری درونی او را می توانست باورکند چرا که سوابق شور جوانی و همراه شدن وی با باورهای غلط فرهنگی دوران پهلوی(حضور در مراسم موسیقی و فیلم های آنچنانی سینماهای وابسته به رژیم آمریکایی پهلوی) در نظرشان جلوه گر می شد و با نوعی شک و تردید به او می نگریستند.
روز اول فروردین 1353 که همه طبق سنت هر ساله برای تبر کی سال نو در منزل بزرگ فامیل جمع می شدند فرا می رسد، آن روز که به روال همیشه دیدار بستگان با صرف ناهار همراه می شد، شاید فرصتی بود برای تمسخر او و برادرانش از طرف برخی جوانان دختر و پسر خوشگذران فامیل! افراد قبل از ظهر به خانه وارد می شوند به اتفاق همسران جوانشان که با مطالعه و آشنایی با اسلام علوی در پوشش حجاب برتر، چادر قرار گرفته بودند. پس از دید و روبوسی های متدوال به دلیل بی حجابی برخی خانم ها، آنان به اطاق دیگر می روند.
بعضی از حاضرین ناراحت شده و بحث بین دو تفکر آغاز می شود و برخی که تغییرات فکری و انقلاب درونی آنها را باور نداشتند، شروع به جوک گوئی و متلک می کنند. وقت ناهار نزدیک شده بود، سیمین پور با جملاتی بی سابقه (یا الله، یا الله گویان) به اتفاق همسرش از راه می رسد. بستگان که هنوز از بهت و حیرت قبلی شان درنیامده بودند و منتظر ورود والدین آنها بودند تا با بچه هایشان برخورد نمایند، با صحنه ای عجیب تر مواجه می شوند وی را با چهره ای ریش دار که جذابیت خاصی به او داده بود به اتفاق همسرش که حجابی کامل ترا ز دو جاری دیگر داشت مشاهده می نمایند. پس از تبر یک و دید و روبوسی نزد برادرانش که با دیدن او جان تازه گرفته بودند می رود و گرم یکدیگر را در آغوش می گیرند.گوشه و کنایه بیشتر می شود، برخی با صدایی اعتراض آمیز ادامه می دهند و پدر و مادرشان ناگهان وارد می شوند و فامیل به آنها اعتراض می کنند که چرا با بچه هایتان برخورد نمیکنید! اما اعتراضات فروكش مي كند چون والدين حمايتشان را از فرزندانشان اعلام مي كنند. پدر در حمايت از فرزندانش مي گويد كه”از امروز به بعد ضمن حمايت از فرزندان به اقوام توصيه مي كنم به عروس ها و فرزندانم بي احترامي نكنند و مادر هم ادامه مي دهد به پيروي از همسرم از فرزندانم حمايت مي كنم.
علی اکبر بعد از تحول
الطاف آشکار و پنهان حضرت حق به تناسب گنجایش علی اکبر به مرور به کمکش می آمد، وی در فضای رعب و وحشت رژیم ستم شاهی با تحول معنوی زیبایش پا به میدان گذاشت و با بهره گیری از رهنمودهای مجتهدین و عرفایی از شاگردان برجسته امام دل ها، خمینی کبیرهمچون؛آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی، آیت الله راستی کاشانی، آیت الله حائری شیرازی، حجت الاسلام سید منیرالدین حسینی و .... نگاهش نسبت به سیاست های استعماری حاکم بر جامعه شکل گرفته و شناختش نسبت به خائنین داخلی و دشمنان خارجی بیشتر می شد و چون عمق خیانت ها و فریب كاري ها گسترده بود روح نا آرام و حقيقت طلبش نمي توانست اين همه ظلم و فريب را تحمل نماید و چون خود در سنین نوجوانی و جوانی یکی از همین قربانیان بود که تفکرات غرب گرایانه شاه، جوانانی چون او را از راهیابی به زلال رهنمودهای قرآنی و اهل بیت با فراهم نمودن انواع مراکز فساد و فحشا باز می داشت، رنج می برد. او از اینکه می دید خیل عظیمی از مردم فقط و فقط به فکر خوردن و خوابیدن و تجمل گرایی و خو دنمایی و خو شگذرانی هستند، احساس مسئولیتی بیشتر می نمود. وی تعجب می کرد که چرا غرب زدگان خواهان رژیم پهلوی هستند. نمی توانست در مقابل چپاولگری رژیم آمر یکائی شاه بی تفاوت بماند. او دیگر دریافته بود که مرگ سرخ بهتر از زندگی ننگین است و تلاش فراوانی را برای افشای چهره نفاق شاهنشاهی با کمک و تلاش فراوان دوستان جوان جدیدش که یافته بود آغاز نموده بود. می خواست مردم بدانند رژیم شاهنشاهی در پشت چهره نفاقش که قرآن و اذان پخش می کند و ادعای مسلمانی دارد ولی در خفا ژاندارم منطقه شده و جنبش های مردم منطقه را به نفع آمر یکا و صهیونیسم سرکوب می نماید. از طرفی با مطرح نمودن بعضی علمای فریب خورده و یا دنیا طلب، ادعای ارادت به اهل بیت می نماید تا جایی که عزیزانی چون آیت الله غفاری و آیت الله سعیدی را زیر شکنجه های قرون وسطی شهید می کند،جشن های مفصل نیمه شعبان راه می اندازد، اما نخست وزیر بهائی انتخاب می کند تا بتواند در خفا با به کارگیری بهائیان بيشتري بر علیه تشیع علوی توطئه کرده و مردم را از حول محوریت رهبر دینی، متفرق نمایند. علی اکبر همچنین با تکیه بر رشادت پدرش که زمان جنگ جهانی دوم خود را موظف به ادامه راه مبارزه علیه استکبار جهانی می دید از هر فرصتی بهره می گرفت. از حضور افشاگرانه در مساجدی مانند مسجد کمیل)خیابان دماوند بعد از تقاطع سی متری نارمک( با اجرای برنامه توسط پدر عزیزش و ارائه دکلمه سوزناک خود تا سخنرانیش حتی در مراسم عروسی انقلابیون فعالی همانند فتح اله امی و سیدعلی اکبر طاهائی.
خودسازي معنوي و خلوص
هیچگاه سختی کار و دشواری راه نتوانست او را از آرمان های عالی اش باز دارد و چیزی که برای او تقدس داشت، عمل به تکلیف و رسیدن به قرب و رضای الهی بود که این بینش و تفکر، تمام کمبودها و یا احیاناً شکست های مقطعی او را تبدیل به انگیزه برای رسیدن به هدفش می کرد.
التزام به واجبات دینی و توسل به اهل بیت)ع(
فرصت کم است و باید بیش از این تلاش کرد. غالباً از بیم اینکه به وقت نماز صبح و یا وقت خوردن سحری)روزه هاي مستحبي( خواب بماند، ساعت شماته دار قديمي را پس از کوک کردن، داخل قابلمه فلزی به همراه تعدادي قاشق و چنگال می ریخت تا از سر و صدای زیاد آنها بتواند از خواب بیدار شود که مبادا در اثر خستگی و کمبود خواب از فرائض دینی اش باز بماند. همسر و بعضا اطرافيانش بارها گريه او را هنگام راز و نياز با خداوند بي نياز شاهد بودند.
خودسازي جسمي
از دیگر مواردی که وي برای خودسازی در پی کسب آن بود، تلاش و کوشش فراوانش برای به دست آوردن مهارت های رزمی و فراگیری فنون مبارزاتی شخصي بود که بعضاً در راه به دست آوردن آن مهارت ها، صدمه های زیادی می دید، در یکی از روزها هنگام تمرین با حریفان خود، اتفاق افتاد که چند دندان او در اثر ضربات سنگین فرد مقابل شکست و او با وجود نیاز به تغذیه روزانه، حتی از خوردن غذای معمولی محروم می شد و تا مدت ها به حداقل غذا، آن هم به صورت مایع و رقیق بسنده می کرد و از خانواده خود و اطرافیان درخواست غذاهای رقیق مي نمود.
کمک و دستگیری از فقرا و نیازمندان
علی اکبر با دیدن فقرا و نیازمندان نمی توانست بی توجه باشد و این کوتاهی رژیم ستم شاهی پهلوی را می دید و درصدد کمک به فقرا بر می آمد. مبالغی پول را داخل پاکت های بی نشان می گذاشت و به نیازمندان جنوب تهران و حلبی آباد می رساند و به منازل آنها می داد.
بسته های غذایی مهیا و در بین این افراد پخش می کرد. درکنار این فعالیت ها، افرادی که از فقر و البته از روی نادانی به منجلاب فساد کشیده شده بودند را با کمک و حمایت های مالی سعی میکرد از منجلاب فساد نجات دهد.
ایجاد گروه ها و فعالیت های مخفی و زیرزمینی
شهید علی اکبر ضمن فعالیت های گسترده فرهنگی، تبلیغی و افشاگری هایش در سطح جامعه با هدف بیداری روشنفکران غرب زده و ارتقای هوشیاری مردم نسبت به شناخت و معرفت آنان به اسلام ناب محمدی)ص( ، در مورد افشای جریان های سیاسی فرصت طلب که منافقانه ادعاي مبارزه با امپریالیسم غرب و دفاع از توده های مردم را یدک می کشیدند، با بهره گیری از روشنگری های پایه ای و بنیادین بزرگانی چون آیت الله مطهری، آیت الله طالقانی، آیت الله بهشتی و استفاده از دانشگاهیانی چون دکترشریعتی، استاد فخرالدین حجازی و... دست به کار شده بود، لیکن با احساس ناامنی بیشتر به جهت نفوذ ساواکی ها و عوامل رژیم از جانب همان گروه های به ظاهر مبارز اما منافق، برآن شد که نحوه فعالیت های اساسی گروه های خود را مخفیانه و زیرزمینی نماید. لذابرخی از انقلابیون شناخته شده و مطمئن خود را به این نوع فعالیت ها گمارد تا در راستای محوریت اسلام ناب و رهنمودهای پیرفرزانه به دور از افکار و ایدئولوژی انحرافی منافقین در تهران و شهرستان ها فعالیت های مذهبی سیاسی و نظامی خود را افزایش دهد.
اتحاد بین سیاسیون
از دیگر فعالیت های وی تلاش فراوانش برای اتحاد بین نیروهای اساسی و مبارز آن زمان بود، چرا که متوجه شده بود بسیاری از ایشان مشترکاتی دارند که باید از آن برای تقویت انسجام فکری و اجرایی مردم بهره گرفت. پس از آزادی دکتر شریعتی از زندان ساواک و خانه نشینی اجباری وی توسط رژیم پهلوی، علی اکبر از طریق فخرالدین حجازی با دکتر شریعتی آشنا شد، دکتر شریعتی كه او را جواني مستعد و آگاه مي دید مراودات بيشتري با او برقرار مي كند و علي اكبر هم به دفعات او را ملاقات نموده بود)منزل مرحوم فخرالدين حجازي و انتشارات بعثت و منزل خود دكتر شریعتی(. سعي و تلاش مضاعف خود را در كنار ديگر شخصيت هاي انقلابي چون استاد مطهري، بازرگان، دكتر شريعتي و ... به عمل مي آورد تا سهمي درايجاد اتحاد بين سياسيون داشته باشد.
اقدام عليه مراكز فساد
پس از افشای چهره ضددینی رژیم پهلوی توسط علما و مراجع و آگاه شدن روز افزون مردم نسبت به سیاست ترویج مراکز فساد توسط حکومت شاهنشاهی، از جمله مشروب فروشی ها،قمارخانه ها و دیگر مراکز فساد، ملت غیور مسلمان اقدام به آتش زدن و از بین بردن مکان های فسق و فجور و فحشا و گناه نمودند، از جمله افرادی که به این نوع فعالیت ها می پرداخت، علی اکبر وهاج به همراهی تنی چند از همرزمانش بود، او دقت فراوانی داشت تا در این نوع عملیات، مبادا کسی صدمه ببیند، از این رو، زمانی به ای نگونه کارهای انقلابی دست می زد که مکان های فساد حتماً در تعطیلی و یا درآخر شب باشد تا مشتری و یا کارگران در آن محل با خطرات جانی مواجه نشوند.
روشنگری در توطئه پهلوی در ماجرای سينما ركس آبادان
در پی اینگونه فعالیت انقلابیون، رژیم پهلوی از یک سو با هدف کم کردن محبوبیت علما و به خصوص رهبری نهضت و جلوگیری از شتاب انقلاب و از دیگر سو با ایجاد سردرگمی و تفرقه بین مردم، با اجرای نقشه ای کثیف و حیله گرانه وارد عمل می شود تا بلکه تعداد زیادی از مردم را به اشتباه بیاندازد و مردم به غلط فکر کنند که
این آتش سوزی ها توسط انقلابیون صورت می گیرد! و همین بدبینی موجب قطع همراهی توده های مردم از انقلابیون گردد و مبارزین را تنها بگذارند. به همین منظور به عواملش دستور می دهد تا در شهر آبادان، سینما رکس را با تماشاچی ها به آتش بکشند و با برنامه ریزی دقیق، ضمن پخش فیلم پرطرفدار آن زمان جمع کثیری از مردم را به سینما کشاندند و در حالیکه مردم مشغول تماشای فیلم بودند، عوامل رژیم، سینما را به آتش کشیدند و چون از قبل با مزدوران خود نقشه کشیده بودند که تمام درب های سالن را از بیرون ببندند تا مردم نتوانند از سینما جان سالم به در ببرند، متأسفانه تعداد زیادی از هموطنان در این جنایت هولناک رژیم سفاک پهلوی جان خود را از دست دادند؛ در پی این عمل وحشیانه دولت شاهنشاهی، نیروهای انقلاب از جمله علی اکبر، خود را موظف می بیند که با تلاش مضاعف و خستگی ناپذیر و بی وقفه، در ظرف مدت چندین روز با استفاده از گفته های ضد و نقیض مسئولین شهر آبادان که در همان زمان در روزنامه ها چاپ شد، جزوه ای افشاگرانه در قالب اعلامیه 12 صفحه ای ثابت كنند که آتش سوزی سینما توسط مسئولین امنیتی شهر آبادان طراحی و به اجرا گذاشته شده است. این اعلامیه افشاگرایانه، باعث خشم و نفرت بیشتر مردم از حکومت ظالم گردید و این تلاش علی اکبر برگ دیگری از کارنامه سیاه رژیم منحوس پهلوی را بر ملا نمود.
تهدید و اخطار به مستشاران آمر یکایی
وجود همه جانبه و خطرناک مستشاران آمریکایی، خود معضل اساسی درجامعه شده بودکه ضمن چپاول ثروت های این ملت مظلوم برای زمینه سازی در بی هویت نمودن هر چه بیشتر مردم از سالیان پیشتر در ایران، جا خوش کرده بودند، لذا با هشدارها و رهنمودهایی که احیاگر اسلام ناب حضرت امام خمینی )ره( به مردم می دادند، مبارزه با عوامل ایجاد فساد و لاابالی گری از واجبات تلقی شده بود.
شهید علی اکبر هم با درک درست و بصیرت یافته ازاهداف بلند خمینی کبیر از مد تها قبل با شناسائی هم هجانبه و کارشناسانه فضای امنیتی و حراستی «باشگاه تفریحی مستشاران آمر یکایی » با کمک عوامل نفوذی خود شب نامه ای با محتوای اخطار و تهدید تنظیم و به طرز غافلگیرانه در بین دست اندركاران خارجی و عوامل فاسد داخلی باشگاه آمر یکایی پخش کرد و آنها را مجبور به خارج شدن از خاک کشورمان کرد.
شروع مبارزه مسلحانه بر عليه رژيم ملعون شاه
در روز 18 شهریور،پس از حادثه خونین کشته شدن مردم بی دفاع در میدان ژاله، علی اکبر به اتفاق برادران خود و تنی چند از دیگر همرزمان، در نشستی فوری، تصمیم بر مبارزه کوبنده در مقابله با حملات مزدوران پهلوی که بی مهابا مردم را قتل عام می کردند، مي گيرند، در آن جلسه تصمیم گرفته می شود که در دو زمینه، مبارزه مسلحانه را شروع کنند، اول اینکه با امکانات شیمیایی موجود در بازار و مغازه ها، وسیله ای انفجاری بسازند تا در درگیری های قریب الوقوع بتوان، از آنها استفاده کرد، دوم اینکه از طریق مختلف، اسلحه تهیه کنند.
او کارها را در بین افراد تقسیم کرد و هر یک در حد توان از منابع مختلف برای درست کردن نارنجك و خريد اسلحه از طریق مختلف، اقدام مي كرد. پس از واقعه کشتار 17 شهریور توسط رژیم قاتل شاه، شهيد علی اکبر وهاج به این باور رسید که در مقابل گلوله های بی مهابای خود فروختگان سفاک پهلوی که بی رحمانه هموطنان او را می کشند، باید متقابلاً واکنش نشان داد تا از این رویارویی در دل عوامل مزدور ساواک و شهربانی ترس و رعب به وجود آورد، بدین فاصله سریعا کارها را در بین افراد تقسیم کرد. سپس مراحل ساخت مواد منفجره با ترکیبات خاص انجام گرفت و بعد با پرکردن آن در داخل سه راهی و چند مرحله دیگر، نارنجک دستی آماده عملیات گردید.
در آن زمان اکثر انقلابیون در ابتدای مبارزه نظامی علیه رژیم، از این سه راهی ها استفاده می کردند. پس از چند ماه از سپری شدن ساخت این نوع نارنجک ها که خطرات زیادی را برای مبارزین به همراه داشت، علی اکبر به اتفاق تیم سازنده اش، به فکر کامل کردن این وسیله دفاعی افتاد تا با برطرف کردن نواقص نارنجک سه راهی، اقدام به ساخت نارنجک خوش دست کردند. این نارنجک با ترکش هاي 40 تکه بود و وسيله اي بود تا همرزمانش بتوانند در هنگام حمله عوامل رژیم به مردم بی دفاع، از آنها به خوبی استفاده کنند، زیرا بارها نوکران حلقه به گوش شاه در راهپیمای یها و تجمعات، به سوی آنها تیراندازی کرده و تعدادی از مردم بی دفاع را مجروح و شهید کرده بودند.
بدین خاطر می باید هر چه سریع تر، تیم دست به کار می شد. مثل حرکت قبل، تقسیم کار شروع گردید.
احمد و مهدی، برادران علی اکبر که چند سالی در صنایع دفاع کار می کردند، مسئول تهیه باروت شدند، علی اصغر دیگر برادر علی اکبر که تخصص بالایی در صنعت فوم شیشه داشت مسئول تهیه نوعی کپسول از جنس شیشه که در بخشی از انفجار نارنجک کاربرد داشت گردید. اسدالله روحانی که فردی فنی در صنعت ماشین و ابزار بود، مأمور هماهنگی با محمد شریفیان )جوجه وند( از صنعت کاران مؤمن و انقلابی که کارگاه تراشکاری داشت، گردید تا هر چه سریع تر نارنجک های نمکدانی شکل چدنی آماده گردد، در آن شرایط سخت امنیتی کشور، اگر چنانچه ساواک، فردی را در حین مبارزه مسلحانه و یا ساخت اسلحه و مواد منفجره دستگیر میکرد او را به جرم محاربه با رژیم شاه به جوخه اعدام می سپرد، لذا می باید تمامی مسائل حفاظتی تهیه و ساخت مواد منفجره و پوشش امنیتی تیم سازنده و هم چنین لو نرفتن آنها حین ساخت نارنجک ها دقیقاً بررسی و به خوبی رعایت می گردید تا کسی از اعضای گروه دستگیر نگردد.پس از چندی، فعالیت تیم سازنده به ثمر نشست و نارنجک های خوش دست جالبی به تعداد زیاد برای گروه های مبارز ساخته و ضمن آموزش لازم بین آنها توزیع گردید.
علی اکبر با هم رزمانش تصمیم گرفتند که با مزدوران شاه، مسلحانه مبارزه کنند و در کنار طراحی و ساخت نارنجک که شرح آن گفته شد، اقدام به تهیه اسلحه از دو طریق نمود:
اول اینکه با درآمدی که از شغل حسابداری در چندین شرکت به دست می آورد، بخشی را برای خرید اسلحه از افغانستان و کردستان اختصاص می داد.
او در پی آن بود که بتواند بدون هزینه کردن پولی، اسلحه های مورد نیاز گروه های خود را به وسیله خلع سلاح کردن نیروهای رژیم به دست آورد. لذا با سفرهای متعددی که به قم داشت، با همكاري هايي که با برخی از علمای مبارز در خط امام انجام می داد، بخشی از تأمین اسلحه را با حمله به پاسگاه های ژاندارمری و کلانتری ها تهیه و در بین گروه های زیر مجموعه خود در شهرهای مختلف توزیع می کرد.
ترفندها و شگردهای مبارزاتی)لباس عروس(
يكي از روزهاي 1357 پسر نقر هاي در تهران قصد داشت تا چند اسلحه را به همرزمانش كه اتفاقا یک پاسگاه در مسير آن خانه بود برساند. بسیار باهوش بود فكرهاي خوبي به ذهنش مي رسيد. يك لباس عروس خريد و اسلحه هارا داخل آن گذاشت و با لباس هاي شيك خود از مقابل ماموران كه از تفتيش و بازرسي بدني وي منصرف شده بودند، اسلحه ها را عبور داده و به همرزمش رساند.
تقديرمردم از شجاعت علي اكبر وهاج در روز 17 شهريور 1357
درگیری بین نظامیان مسلح و مردم بی سلاح بالا گرفت، سربازان گارد، تا توانستند بر روی مردم مظلوم که هیچ سلاحی جز فریاد مظلومیت نداشتند، آتش گشودند، نزد یک به چهار هزار نفر مردم بی دفاع را به خاک و خون کشیدند، علی اکبر که با برادرانش در خیابان نیروی هوایی استقرار داشت، با کمک مردم، زخمی ها را سوار آمبولانس ها میکرد تا به بیمارستان برسانند.
در این حال شجاعت بی نظیر علی اکبر همه را متعجب کرد، مردم می دیدند که چگونه با بی بایک خود را به وسط خیابان می رساند تا مجروحین را بر پشت خود گذاشته و به صورت سینه خیز به پیاده رو بکشاند تا مردم، مجروحان را سوار آمبولانس و ماشین های شخصی کنند و به بیمارستان ها برسانند و چون لباسش با خون تیرخورده ها آغشته شده بود مردم تصور میکردند که خودش هم مجروح شده و با اصرار از او می خواستند که سوار آمبولانس شود، ولي او مجددا برای نجات مجروحی دیگر، در زیررگبار گلوله های گارد شاه به وسط خیابان می رفت. پس از پایان تیراندازی رژيم گارد، انقلابیون قدرشناس به دور علی اکبر که باعث نجات چندین هموطن از مرگ شده بود حلقه زده و او را مثل یک قهرمان بر سردوش بلند کردند و برایش ابراز احساسات کردند. علی اکبر در بالای دست مردم، شعارهای تند انقلابی می داد و از مردم می خواست که با او هم صدا شوند.
روح الله،پسر نقره اي ثاني
آرزو داشت پسري داشته باشد و اسمش را به عشق امام دل ها روح الله بنامد. در بيمارستان قند توي دلش آب مي كردند همسر او بالاخره توانسته بود بعد از سه دختر براي علي اكبر پسري به دنيا بياورد و بسيار خوشحال بود.پسر نقره اي در حالي كه آغوشش پر از گل و لبانش با شكوفه هايي از خنده همراه بود به درون آمد و کودک تازه متولد شده اش را در آغوش گرفت و نامش را روح الله ناميد. بيستم بهمن ماه براي دومين بار و فقط براي دقايقي كوتاه فرزندش را ديد و براي رفتن به مبارزه عليه رژيم امريكايي شاه آرام و قرار نداشت.
علي اكبر قرار شد فردا 9صبح بيايد تا همسر و فرزندش را به منزل ببرد. شب 21 بهمن خبر رسيد كه همافران پيوسته به امام امت، در معرض قتل و عام گاردشاهي قرار گرفت هاند، علي اكبر با پالتوي بلند مخصوص خود در وضعيت جنگي و اين بار با مسلسل مشغول راندن رژيم گارد رژيم شاهي براي نجات مردم وهمافران در خیابان نیروی هوایی بود و حالا حدود ساعت 9 صبح شنبه 21 بهم نماه است و اكنون همسرش منتظر علی اکبر است ولی از او خبری نیست! علی اکبر که شب قبل به همراه دیگر مبارزین تا نزد یکی های صبح،جنگ چر یکی راه انداخته بودند، برای نماز صبح و تجدید قوای تجهیزات نظامی خود با تنی چند از دوستانش به خانه خالی از همسر و فرزندش مراجعه و خیلی زود مجهز شده و به صحنه جنگ شهری برگشتند، خیابان ها معرکه جنگ تمام عیار شد، جوانان بیدار شده به نفس گرم و قدم ولی فقیه شان در مقابل اکثر پادگان های گارد شاهنشاهی با هر وسیله ممکن مبارزاتی )نارنجک های دست ساز، کوکتل مولوتف و...( مبارزه می کردند. پسر نقره ای انقلاب هم پا به پای ایشان و همچنان در خیابان های اطراف پایگاه همافران و با چهره کاملاً متفاوت دیشب با کلاه مخصوصی که سر و صورتش را پوشانده و فقط دو چشم وی نمایان بود، مسلسل به دست، بی پروا و شجاع، غران و خروشان، پرتوان و بی باک در وسط خیابان، گلوله های خشمش را نثار دشمنان کشور و مردم می نمود، مردم که از این همه شجاعت جان تازه ای گرفته بودند و الله اکبرگویان به حمایتش آمدند، علی اکبر که متوجه خطر برای مردم شده بود، جهت جلب نظر گاردیها، ضمن پراکنده نمودن مردم بر شدت تیراندازی خود به سوی دشمنان انقلاب افزود، در حالی که گاردشاهنشاهی او را محاصره کرده و علي اكبر همچنان برای پراکنده شدن مردم به آنها نهیب می زد، آتش پرحجم ارتش آمر یکایی شاه، از چند ناحیه بر بدن خسته و خواب آلودش نشست. حدود ساعت 9 صبح بود و وقت«قرار ملاقات »! و پسر نقره ای دیروز قرار ملاقات با خدا را انتخاب و چه خوش یمُن و خوش قدم بود «روح الله» که هادت را برایش به ارمغان آورد تا برای همیشه ماندگار شود.