قول داد عروسی زینب برگردد/ آخرین طواف شهید در حرم حضرت عبدالعظیم (ع)
سه سال و پنجاه روز پیش بود که رزمنده مدافع حرم «سعید انصاری» به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) رفته بود و حالا در این آخرین روزهای سال طبق قول و قرارهای قبلیاش برگشته بود تا به پابوسی آقا برود. او خادم افتخاری حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) بود و روز پنجشنبه شانزدهم اسفندماه آمده بود تا آخرین طوافش را بکند و در جایگاه ابدی خود آرام گیرد.
«سعید انصاری» متولد چهارم دیماه سال 1349 در تهران، پیش از اعزام به سوریه بارها در قالب ماموریتهای نظامی به کشور عراق سفر کرد تا اینکه سرانجام سه روز بعد از اعزام به سوریه در منطقه «خانطومان» حلب بر اثر اصابت سه تیر مستقیم قناسه نیروهای تکفیری «النصره» در دیماه سال 94 به شهادت رسید. پیکر شهید انصاری به دلیل کمین نیروهای دشمن در نزدیکی آنها بازگردانده نشد و در منطقه ماند تا اینکه پس از سه سال انتظار کشف شد.
فاطمه جعفری همسر این شهید بزرگوار و مادر دو فرزند شهید، زینب
23 ساله و حسین 13 ساله است. زینب، دانشجوی رشته مامایی است و قرار بود روز هفدهم
اسفندماه به خانه بخت برود که بازگشت پدر، بهترین هدیه عروسیاش شد.
همسر شهید مدافع حرم در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد اظهار داشت: این چهل ماه دوری، بسیار سخت بر ما گذشت. مدام اخبار ضد و نقیض از شهادت آقا سعید میشنیدیم. روزهای اول پس از شهادت، میگفتند احتمال اسیر شدنش هم وجود دارد. او تیر خورده و ممکن است به دست داعشیها افتاده باشد. مدتی در بلاتکلیفی بودیم تا اینکه خبر شهادت او صددرصد شد.
در آستانه مراسم عروسی دخترم، پیکر پدرش بازگشت
وی ادامه داد: یکی از همرزمان همسرم فیلمی از تیرخوردن و شهادت او را به دستمان رساند. این فیلم توسط داعشیها برای مبادله پیکر تهیه شده بود. برای تحویل دادن پیکر همسرم خیلی صبر کردیم؛ قرار بود تا اولین سالگرد شهادت، پیکرش را تحویلمان بدهند اما بیش از چهل ماه گذشت تا اینکه درست نزدیک به مراسم عروسی دخترمان، آقا سعید برگشت.
فاطمه خانوم، معلم و دانشجو که با ازدواج دخترش در نبود پدر، بار هزینههای سنگین زندگی بر دوشش افتاده، از وابستگی زینب و پدرش گفت و اینکه حالا زینب از همیشه دل شکستهتر است؛ «دو سال بود دخترم عقد کرده بود، بعد از اولین سالگرد پدرش، ازدواج کرد. روز هفدهم اسفندماه قرار بود مراسم عروسیشان برگزار شود که آقا سعید غافلگیرمان کرد. نمیدانستیم در شب عروسی دختر، پیکر پدر را تشییع خواهیم کرد.»
خواب فاطمه خانوم، تعبیر شد
فاطمه خانم خاطرهای تعریف کرد از خوابی که زود تعبیر شد و از روزی که تازه همسرش از عراق برگشته بود و گفت: «ما عادت داشتیم سعید را به دلیل شرکت در مأموریتهای مختلف هرچند ماه یکبار ببینیم؛ اما این بار که برگشت خیلی ناراحت بود. میگفت تا کِی پیامرسان شهادت نیروهایم باشم؟ پس کِی نوبت شهادت من میشود؟ تصمیم خودش را گرفته بود. درخواست داده بود که او را به سوریه بفرستند. هر وقت موافقت میشد که برود خوشحال میشد. طوری که سر از پا نمیشناخت. وقتی میگفتند در زمان مناسبتر با نیروها اعزام میشوید حسابی ناراحت میشد. خواب دیدم که پهلوی سعید تیر خورده و من در کشوری غریب گم شدهام.
با دیدن این خواب چند روزی پَکر بودم. وقتی خوابم را برای
سعید تعریف کردم اینطور تعبیر کرد که شهید میشوم و تو برای پیدا کردن پیکر من به
کشورهای غریب و همسایه سفر میکنی. حالا وقتی پیکر نیمه جان سعید را در فیلم میبینم
که پهلویش زخم خورده و آنقدر از او خون رفته که رنگ و رویی برایش نمانده، یاد روزی
میافتم که خوابم را برایش تعریف کردم و گُل از گُلش شکفت. چند وقت بعد من برای پیدا
کردن سعید و مطلع شدن از شهادتش به سوریه سفر کردم. کشوری جنگ زده که حالت فوقالعاده
در آن برقرار بود و از ساعتی همه شهر در خاموشی فرو میرفت. حالا با خودم فکر میکنم
که زندگی واقعاً مثل یک خواب است. کاش تعبیر و پایان خوشی داشته باشد. چون به هرحال
همه این روزها میگذرد.»
این همسر شهید افزود: همانطور که قبل از شهادت، خواب شهادتش را دیده بودم، خواب بازگشتش را هم دیدم. در طول این سه سال، همیشه عادت داشتم وقتی از چیزی ناراحت میشدم با آقا سعید دردودل میکردم. یک روز مانده بود به تولد حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن، خواب آقا سعید را دیدم و به خاطر سختیهای تهیه جهاز دخترم گلهمند بودم و با او دردودل میکردم. او در عالم رویا به من گفت: من عروسی زینب، برمیگردم. با دیدن این خواب، حتم پیدا کردم که از آقا سعید خبری خواهد شد. همان روزی که خواب دیدم، خبر به ایران رسیده بود و دو روز بعد اطلاعرسانی رسمی شد. درحالیکه آزمایش دیانای هم تایید شده بود، جمعه شب، پیکر به ایران آمد.
آقا سعید عاشق شهادت بود
وی در پایان به عشق همسرش به شهادت اشاره کرد و گفت: آقا
سعید از 16 سالگی آرزوی شهادت داشت. خیلی ناراحت
بود، همیشه میگفت، تا کِی من باید لباسهای دوستان شهیدم را به خانوادههایشان
برسانم، چرا نوبت من نمیشود؟ میگفتم: خدا گلچین میکند،گفت: یعنی من هنوز گُل
نشدم؟ گفتم، اگر گُل شده بودی که خدا میچیدت، سعید فقط نگاه میکرد و میخندید. صمیمیترین دوست و
دایی آقا سعید شهید شده بودند؛ خیلی با آنها اُخت بود. همیشه حسرت شهادت داشت و میگفت
دعا کنید شهید شوم اما اسیر نشده و زنده به دست دشمن گرفتار نشوم. هر شب به مداحی
گوش میداد و گریه میکرد. اصلا انگار او مالِ این دنیا نبود و باید شهید میشد. هرگز
یادم نمیرود جشن تولدی را که آخرین روزهای قبل از شهادتش برایش گرفتم.
روز شانزدهم اسفند، پیکر این شهید مدافع حرم در قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهرا (س) آرام گرفت.
مصاحبه از فرزانه همتی/