این چه رازیست!...»
يکشنبه, ۰۴ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۱۷
لطف کنید و از خدا برایم شهادت را بخواهید. از این جمله علی تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس، در استثنایی ترین روز زندگی، بی نهایت سخت بود، سعی کردم طفره بروم اما علی قسم داد در این روز این دعا را در حقش کرده باشم. بنا چار قبول کردم.
نوید شاهد، همسر شهید علی تجلائی می گوید:
قبل ازشروع مراسم عقد، علی آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام که عروس در مراسم عقد هر چه از خداوند بزرگ بخواهد اجابتش حتمی است، نگاهش کردم و گفتم: چه آرزویی داری؟ در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت: اگر علاقه ای به من دارید و اگر به خوشبختی من می اندیشید، لطف کنید و از خدا برایم شهادت را بخواهید. از این جمله علی تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس، در استثنایی ترین روز زندگی، بی نهایت سخت بود، سعی کردم طفره بروم اما علی قسم داد در این روز این دعا را در حقش کرده باشم. بنا چار قبول کردم...هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ، هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را بصورت علی دوختم آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود. از نگاهم فهمیده بود که خواسته اش را بجای آوردم. مراسم ازدواج ما، در محضر شهید آیته الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد و نمی دانم این چه رازیست که همه پاسداران این مراسم، داماد مجلس و آیته الله مدنی، همگی به فیض شهادت نائل آمدند!
منبع: کتاب کرامات شهدا/جلد اول/ابراهیم رستمی
نظر شما