زندگی نامه شهید کمال دهقانی فیروزآبادی
كمال دهقانی فیروزآبادی، فرزند محمدعلی و زهراسلطان، در تاریخ بیستم آبان 1341 در روستای فیروزآباد شهرستان میبد به دنیا آمد.
كودكی آرام و مهربان بود.
از همان كودكی عاشق كربلا و هنگامی كه میدید كسی از كربلا میآید، اشك میریخت و بهانه كربلا را میگرفت در حالی كه چهار سال بیشتر نداشت.
هنوز مدرسه نرفته بود كه قرآن خواندن را یاد گرفت.
از پنج سالگی به مدرسه رفت واین به خاطر هوش و استعدادش بود كه توانسته بود به سؤالات معلمان برای ورود به مدرسه پاسخ درست بدهد.
دوران ابتدایی را در مدرسه صالحی شهرستان میبد گذراند.
كلاس پنجم دبستان سعی داشت که به حوزه علمیه برود و در آنجا تحصیل كند اما به خاطر پارهای مشكلات نتوانست به آنجا برود.
مقطع راهنمایی را در مدرسه شیخ مفید شهرستان میبد گذراند
در موقع تحصیل، همیشه به تنهایی درس میخواند و در انجام وظایفش كوشا بود.
مقطع دبیرستان را در همان مدرسه شیخ مفید گذراند و موفق به اخذ دیپلم شد.
بعد از گرفتن دیپلم، مدتی در كارگاه درب و پنجره سازی و آهنگری مشغول به كار شد.
برای پدر و مادرش احترام زیادی قائل بود. هرگز در حضور آنها با صدای بلند صحبت نمیكرد، بلكه به آهستگی و نرمی سخن میگفت.
از خصوصیات اخلاقی او شجاعت، تواضع و مهربانی را میتوان نام برد و دیگر این كه فردی كم حرف و پركار بود.
”كمال" خیلی كم حرف میزد و موقعی كه حرف میزد، اگر در جمعی بود تمام حواسها را به خود جلب میكرد. همیشه راجع به اسلام و قرآن و از غریب بودن اسلام صحبت میكرد.
كمال دوست داشت مادرش قرآن خواندن را یاد بگیرد كه خود به مادرش آموزش قرآن میداد و میگفت: «مادرم، ناراحت نباش خودم قرآن خواندن را یادت میدهم» هر روز حدود دو خط به او یاد میداد.
كتابهای علمی ومذهبی و بیشتر كتابهای شهید مطهری را مطالعه میكرد.
یكی از كارهای جالب او این بود كه عده زیادی از جوانان را تشویق به مطالعه نمود. مرتب برای آنها كتابهایی از استاد شهید مرتضی مطهری و شهید محراب آیتالله دستغیب تهیه میكرد و توانست آنها را با كتاب مانوس كند.
به افراد صادق و اهل معنویت علاقهمند بود. سعی میكرد جلسات قرآن و كلاسهای عقیدتی تشكیل دهد. در ماه رمضان جلسات قرآن بعد از نماز ظهر و عصر برپا میکرد. همچنین به عزاداری امام حسین(ع) اهمیت میداد.
از دروغگویی، غیبت كردن و تهمت زدن متنفر بود. اگر كسی نزد او غیبت میكرد با عصبانیت از او جدا میشد و اگر رودربایستی داشت، او را كنار میكشید و توجیه میكرد.
در بحرانها و مشكلات سخت و خطرناك مقاوم و صبور بود.
هنگامی كه مبارزات ملت، علیه رژیم شاه شروع شد، او به مبارزین پیوست. در همان زمان بود كه خودش حساب میكرد، زمانی كه امام فرموده بود، سربازان من در گهوارهاند، حدود دو سال داشته است و میگفت: امام را كه راهش راه امام حسین(ع) است- یاری كنیم.» مرتب در پخش اعلامیه و كارهای موثر دیگر شركت مینمود.
او برای رهبری و ولایت فقیه اهمیت و ارزش زیادی قائل بود و میگفت: «هر چه داریم از ولایت فقیه داریم.» احترام خاصی به امام خمینی(ره) میگذاشت.
به افراد پیرو خط امام و مدافع انقلاب و كشور، علاقهمند بود و از منافقان، دروغگویان، خطاكاران و كسانی كه به انقلاب ضربه میزدند تنفر داشت.
برای خدمت به اسلام و انقلاب عضو سپاه پاسداران شد.
زمانی كه گروهكها در كردستان دست به توطئه زده بودند، كمال نیز همچون همرزمانش به آنجا شتافت و با توطئهگران به نبرد پرداخت. پس از بازگشت از كردستان به جبهههای جنوب رفت و در چند عملیات شركت داشت.در سن هجده سالگی به جبهه رفت.
در جبهه اگر اوقات فراغتی مییافت یا مشغول عبادت و یا مطالعه میشد.
او به افراد بسیجی علاقه داشت و از افرادی كه برخورد خوبی با بسیجیها نداشتند و پشت جبهه علیه جبهه تبلیغ میكردند، بدش میآمد.
در کارهایش بسیار منظم بود، مخصوصاً برای مراسم صبحگاهی و وقت نماز و لباس پوشیدن پاسداران و میگفت: «قبل از عملیات، نیروها باید آمادگی داشته باشند.»
در رابطه با مسایل نماز، احكام و توضیحالمسایل امام با نیروها صحبت میكرد و آنها را تشویق به مطالعه مسایل احكام مینمود و عقیده داشت كه یك پاسدار باید مسایل احكام را بداند.
او جلسات قرآن تشكیل میداد و خود به عنوان مسئول آموزش كلاسهای عقیدتی و سیاسی كلاسها را برگزار میكرد و هماهنگ مینمود كه روحانی و مربی بیاورند.
به نماز و نماز شب اهمیت خاصی میداد. به رزمندگان نیز انجام آن را توصیه میكرد. كمال یكی از نماز شبخوانهای جبهه محسوب میشد.
تقریباً سه سال در جبهه بود و در این مدت دومرتبه مجروح شد.
او معاون گردان علیبنابیطالب(ع) بود.
وی توصیه میكرد: «روحانیت را پشتیبانی كنید. اگر روحانیت نباشد همه چیز ما از بین خواهد رفت. پیرو ولایت فقیه و روحانیت مبارز باشید.»
هنگامی كه به او گفتند: «به فكر خانهای برای خود باش.» در جواب گفته بود: «سزاوار نیست اكنون كه اسلام با تمام كفر جهانی روبهروست ما به فكر مادیات و خانه ساختن باشیم.» اما به خاطر این كه پدرش خوشنود شود، پس از مدتی قبول كرد. برای آخرین باری كه آمد گفت: «فعلا خانه را نسازید.» گویا به او الهام شده بود كه شهید میشود.
در آخرین مرخصیاش- كه چهل و هشت ساعته بود- مرتب مادرش را دلداری میداد و دعوت به صبر میكرد و میگفت: «خوشا به حال آنهایی كه دنبالهرو امام حسین(ع) هستند و در این راه شهید میشوند.»
بزرگترین آرمان بلندش شهادت بود.
سرانجام در تاریخ 21 اسفند 1363 در عملیات بدر در شرق دجله، به شهادت رسید.
در وصیت نامهاش نوشته است: «خدایا، تو را شكر میكنم كه توفیق شركت در جهاد و سپس به آرزویم كه شهادت است رسانیدی.
ما در زمان حساسی هستیم. دشمنان اسلام و قرآن در كمین هستند تا به آیین محمدی ضربه بزنند. پس ای عاشقان حسین(ع) ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان به گوش میرسد. موانع را از سر راه بردارید و راهی ضریح مطهرش شوید. مواظب حركات و گفتار خود باشید. پیرو ولایت فقیه و روحانیت باشید.
ای امت حزبالله، با شركت در نماز جمعه و رونق دادن به پایگاههای بسیج مشتی محكم بر دهان یاوهگویان و منافقان بزنید و دین خدا را زنده نگهدارید.»
پیكر مطهر شهید پس از تشییع در گلزار شهدای فیروزآباد شهرستان میبد به خاك سپرده شد.