شهید حسین علی محمدی معاون گردان حمزه سیدالشهدا لشکر 31 عاشورا / شهادت در درگیری با نیروهای کومله
حسين علي محمدى
فرزند: زلفعلى
تاريخ تولد: 1344
تاريخ شهادت: 1364
مسئوليت: معاون گردان حمزه سيدالشهداء
از لشكر 31 عاشورا
"حسين علي محمدى" هفتمين فرزند زلفعلى و سارا علي محمدى در تاريخ 3/11/1344 ش. در روستاى "ولى آباد طارم عليا" از توابع زنجان به دنيا آمد. پدرش به كشاورزى اشتغال داشت و وضع مالى خانواده در سطح پايين بود. وى اول تا چهارم ابتدايى را در روستا و نزد سپاهى دانش فرا گرفت.
پس از آن، در سال 1355 خانواده به زنجان مهاجرت كردند. پدرش در زنجان ابتدا به كارگرى پرداخت و پس از مدتى در كارخانه "ايران خمسه" مشغول شد.
حسين مقطع ابتدايى را در دبستان "هدايت" زنجان به پايان برد و براى طى مقطع راهنمايى وارد مدرسه "مصطفى خمينى" (فعلى) شد. برادرش نقل مىكند: از آنجا كه وى در خانواده اى مذهبى پرورش يافته بود به اجراى تكاليف دينى اهميت بسيارى مى داد، از اين رو يك بار به برگزارى اذان و نماز جماعت در مدرسه اقدام كرد كه اين امر با مخالفت اولياى مدرسه مواجه شد.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى و بدنبال آن صدور فرمان حضرت امام قدس سره مبنى بر تشكيل بسيج مقاومت، حسين مشتاقانه به عضويت بسيج درآمد. از آنجا كه بسيج در اوايل شكلگيرى از سازماندهى و سلاح كافى برخوردار نبود وى و ساير بسيجيان شهر، با چوبدستى شبها به پاسدارى از امنيت شهر مبادرت مى كردند. وى در پايگاه هاى مقاومت صاحب الزمان (عج) و قمر بنى هاشم زنجان مشغول فعاليت بوده و در فعاليتهاى مختلف نيروهاى بسيجى حزبالله عليه منافقين فعالانه شركت داشت. فعاليت گسترده در بسيج و آغاز جنگ عراق عليه ايران سبب شد كه او نتواند دوره راهنمايى را به اتمام رساند و پس از گذراندن سال دوم راهنمايى تحصيل را رها كرد.
وى اولين بار در سال 1360 پس از طى دوره آموزش در پادگان "مالك اشتر" در سن 16 سالگى به جبهه اعزام شد و حدود 3 ماه در منطقه "دشت عباس" بود. او قبل از عضويت رسمى در سپاه پاسداران جمعاً در چهار نوبت از طريق بسيج به جبهه اعزام شد و در عمليات هاى "طريقالقدس"، "فتح المبين"، "بيت المقدس" و "والفجر مقدماتى" شركت داشت. در سال 1362 به عضويت رسمى سپاه درآمد و با گذراندن دوره آموزش رزمى در قم به "لشكر 17 على بن ابي طالب عليه السلام" پيوست و براى مدت 6 ماه به منطقه "سرپل ذهاب" اعزام شد. پس از آن به "لشكر 31 عاشورا" انتقال يافت و به منطقه "بانه" اعزام گرديد. در آنجا به مدت يازده ماه مسئوليت يكى از پايگاه هاى كوهستانى را كه براى حفظ امنيت منطقه و جلوگيرى از فعاليتهاى نيروهاى ضدانقلاب تشكيل شده بود را به عهده داشت.
پس از اتمام مأموريت به زنجان بازگشت و در واحد حفاظت استاندارى مشغول به خدمت شد. اما هنوز مدت زيادى از بازگشتش نگذشته بود كه در پى ديدار با "حسين ندرلو"، يكى از همرزمانش و "فرمانده گردان حمزه سيدالشهدا" از لشكر عاشورا اظهار تمايل كرد كه با وى به جبهه باز گردد. حسين ندرلو مى گويد: "وقتى علت اين امر را پرسيدم وى پس از اظهار دلتنگى و آزردگى از حال و هواى شهر گفت: تصميم گرفته ام تا عمر دارم در جبهه بمانم، آنقدر بمانم تا در راه "خدا" شهيد شوم. يادداشت هاى برجاى مانده از حسين علي محمدى اشتياق او را به فدا شدن در راه خدا بخوبى نشان مىدهد. در يكى از آنها آمده است: "خدايا تو جانم دادى و جانم خواهى گرفت؛ مرا در صراطى قرار ده كه هيچگاه در لحظه جان دادن افسوس نخورم."3
وى پس از عزيمت مجدد به منطقه بانه، فرماندهى يك گروهان را در گردان "حمزه سيدالشهدا" به عهده گرفت اما عملاً همه فرماندهى گردان را خود برعهده داشت از رسيدگى به نيروها، پاسخ به پيام ها، گشتزنى و حتى حضور در كمينهاى عملياتى گرفته تا سركشى به پايگاهها و سنگرها. در نتيجه نصراللهى فرمانده سپاه بانه با توجه به فعاليت زياد حسين، معاونت گردان سيدالشهدا را به وى سپرد. حسين ندرلو در اين باره مىگويد: او بحدى فعال بود كه عملاً اكثر امور گردان به دست او اداره مىشد و ما سنگينى كار را احساس نمى كرديم.4
ندرلو از آخرين مأموريت حسين عليمحمدى در بانه خاطرهاى را چنين نقل مىكند: "مقر گردان در "پادگان عباسآباد" قرار داشت؛ اين پادگان بطور مشترك در اختيار سپاه پاسداران و ژاندارمرى بود و در نزديكى آن روستايى به همين نام قرار داشت (نام كردى اين روستا قبل از انقلاب، "چويوله" بود). شبى حدود ساعت 24، با شنيدن صداى انفجار يك گلوله آر پى جى 7 متوجه حمله نيروهاى ضدانقلاب به پادگان شديم، آنها از بالاى تپه مشرف بر پادگان با تيربار و آر پى جى 7، ما را به شدت زيرآتش گرفته و توان هرگونه حركتى را از ما سلب كرده بودند. در اين هنگام حسين عليمحمدى كه كاملاً با منطقه آشنا بود، به همراه 5 يا 6 نفر از پادگان خارج شد و پس از دور زدن تپه از پشت به نيروهاى مهاجم حمله كردند. پس از چندى آتش تيربار مهاجمان خاموش شد و نيروهاى ضدانقلاب پا به فرار گذاشتند."
حسين ندرلو همچنين نقل مى كند: "پس از اعزام كاروان كربلا از زنجان، 1000 نفر سهميه بانه و 200 نفر سهميه گردان ما بود. ما اين تعداد را بين پادگان هاى كوهستانى اطراف بانه تقسيم كرديم. حدود 50 نفر باقى ماندند كه مى بايست در چند پايگاه دور دست جايگزين نيروهاى قبلى مىشدند. اين چند پايگاه در نزديكى مرز در محدوده روستاهاى "حاج عبدل" و "هرميه" واقع بودند و با بانه فاصله زيادى داشتند و در تمام ايام زمستان، راههاى ارتباطى آنها مسدود و پوشيده از برف بود. از اين رو، آذوقه 6 ماه را به آنها مى داديم و پايگاهها سوخت خود را از طريق استفاده از هيزم يا با كمك روستاييان آن منطقه تأمين مى كردند. بنابراين مجبور بوديم براى رساندن نيروها به پايگاه هاى مذكور، بيشتر راه را پياده طى كنيم. سحرگاه صبح روز 30/9/1364 حركت كرديم و پس از گذر از روستاى "مياندره" حدود ساعت 6 بعداز ظهر به روستاى "شيپانجر" رسيديم.
پايگاه نيروهاى ژاندارمرى كه تحت
كنترل عملياتى سپاه، وظيفه تأمين امنيت جاده ها را به عهده داشتند روى تپه اى مشرف
به اين روستا بود تصميم گرفتيم در مجاورت روستاى مذكور اطراق كنيم. حسين علي محمدى،
به همراه يك نفر ديگر به داخل روستا رفت تا موضوع را به اطلاع شوراى روستا برساند.
در همان ابتداى امر متوجه حضور حدود 100 - 150 نفر از نيروهاى "كومله"
در روستا شد و آنها نيز متوجه حضور نيروهاى ما شده بودند و به گمان اينكه ما قصد
كمين زدن به آنان را داريم آماده حمله به ما بودند.
حسين علي محمدى همرزم همراه خود را براى آگاه كردن نيروها به طرف ما فرستاد و خود با شروع درگيرى و كشتن چند نفر از آنان، توجه نيروهاى كومله را به خود جلب كرد تا ما با استفاده از فرصت كافى تصميم گيرى كنيم. اين فداكارى حسين علي محمدى موجب شد تا ما بتوانيم نيروهاى ناآزموده را سريعتر به پايگاه ژاندارمرى در بالاى تپه بفرستيم و به همراه نيروهاى آزموده و آشنا به منطقه و با كمك 20 نفر از نيروهاى ژاندارمرى به فرماندهى سروان "رويايى" تا صبح در مقابل آنان مقاومت كنيم. اما حسين عليمحمدى در همان ابتداى درگيرى در اثر اصابت گلوله به قلبش به شهادت رسيد. صبح روز بعد نيروها را كه به بركت فداكارى حسين سالم مانده بودند به سمت پايگاه هاى مورد نظر حركت داديم و همچنين جنازه او را در حالى كه از سرما يخ زده بود در بالاى جاده يافتيم و به عقب منتقل كرديم. به ادعاى راديو كومله يك شب پس از آن درگيرى، نيروهاى كومله به تلافى ضربه اى كه دريافت كرده بودند، مجدداً به پايگاه ژاندارمرى حمله كردند و انبار مهمات و سوخت آن را به آتش كشيدند.
حسين علي محمدى در حالى به شهادت رسيد كه حدوداً 20 سال داشت و 29 روز از آخرين اعزام او به جبهه مى گذشت. جنازه او در گلزار شهداى زنجان به خاك سپرده شد. در فرازى از وصيتنامه اين شهيد به خانواده اش چنين آمده است: "وقتى خبر شهادت مرا شنيديد به درگاه خداوند نماز شكر بجاى آوريد. بايد مهيا شد؛ بايد كوله بار هجرت را برپشت نهاد و آماده گام نهادن به سوى ديار عاشقان گرديد و در آن كربلا خون ريخت و خون داد و با روشنايى آن به شكافتن ظلمت شتافت؛ فقط خون مى شكفد، جوانه مى زند، گل مى دهد و بارور مى شود و..."
از اين رو، پدرش با شنيدن خبر شهادت فرزند پس از به زبان آوردن كلمه استرجاع، خدا را شكرگزارد از اينكه در جرگه خانواده شهدا قرار گرفته است.
دو شهيد ديگر نيز خانواده "على محمدى" تقديم انقلاب و اسلام كرد: "غلامحسين (عمو) و اسدالله على محمدى (پسرعموى) حسين بوده اند.
در پايان چند بيتى از اشعارى را كه در رثاى شهيد حسين على محمدى سروده شده است بعنوان حسن ختام نقل مى كنيم:
پيرو قرآن جوان باوفا جانم حسين
زاهد شب، شير ميدان بلا جانم حسين
حامى دين مبين در حمله اى از بهر دين
شد به ميدان تا كند جان را فدا جانم حسين
در دل شب در نماز شب فرو ريزد گهر
از دو چشمش با هزاران ناله ها جانم حسين
سر به سجده مى گذارد تا كند راز و نياز
با خدا گويد به دل صد رازها جانم حسين
عاشقانه رهسپار جنگ با كفار شد
با خداى خويش دارد عهدها جانم حسين
تنگ بر دشمن نموده عرصه گاه جنگ را
آن جوان تيز پا و مه لقا جانم حسين
با لب عطشان به خاك و خون تپيد آن شيرمرد
بر حسينبن على كرد اقتدا جانم حسين
رحمت حق بر تو باشد اى شهيد پاكباز
آفرين بر والدينت مرحبا جانم حسين
اى حسين اى نور چشمان پدر
پيرو خط حسين، جان و جگر
اى حسين اى پيرو خط حسين
سربلندم كردهاى در عالمين
يادم آيد ناله شبهاى تو
ذكر حق مشغول آن لبهاى تو