شعری برای مبارز شهید مجید شریف واقفی
در آن جا که دست خویشتن را باز نشناسی
در آن دریای ظلمانی
امید و نور حق، دست خدا، پیکار آزادی
به بن بست تکامل می دهد پاسخ
به دورانی که نیرنگ و دورویی ها
به زیر چتر جنبش می شود پنهان
و هر سو عرصه فرصت طلب هاست
و روح پهلوانی، فارغ از عشقی عبث پیما
مجاهد واقفی بر همره رزمنده می گوید
توان خویشتن ارزان مده از کف
چرا هر جا که اینجا نیست ای همره
بیا با هم قدم در راه با فرجام بگذاریم
همسو با طریق کل هستی مان
شهید خاطرات خلق کانک تیر باران شد
به دست آویز بس ننگین
هلا من با شماهایم، می پرسم
کسی آیا تواند خون من نادیده انگارد؟
کدامین ناجوانمردی تواند این خیانت کرد
من این جا دیده بان اعتقاد هستم
اصولی را که تجدید نظر دادی
اصولی را که با خون شهیدان سینه تاریخ بشکافد
و در مرز خدایی گشتن انسان فرود آید
نخستین مرحله باید
ضرورت های عصر خویش بشناسی
سپس هم ارزیابی از توان خود
و آن گه بر تمام مشکلات رزم پردازیم
پیامت را به جان بردارم ای رهبر
مجاهدوار در سنگر
در آن ایام که هر سو سیاهی سایه گستر بود و
دستی زآستین بیرون نمی آید
ز بعد نیمه خرداد و اوج خشم خلق ما
به برخی تنگ می آمد، سترون صحنه پیکار این خطه
و برخی پرخروش راهور، بی دانش لازم
و دور از واقعیت های تاریخ
که هر خلقی نبرد خویش بگذارد
و تنها عده ای ژرفا به تاریخ اصیل خود
و مالامال از ایمان
و مومن کُش نبرد مکتبی، همساز با این مرز و بوم افتد
نبردی انقلابی، اسلحه دانش، و فن نفی اهریمن
....
منبع : ماهنامه فرهنگی شاهد یاران/ شماره 129