اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی / روایت یازدهم
چهارشنبه, ۱۹ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۳۴
فکر می کنم این جنگ با تمام جنگهایی که تاکنون در جهان رخ داده است تفاوتهاي قابل توجهی دارد. کسی می تواند این تفاوت ها را دریابد که از نزدیک در بطن جریانات قرار گرفته و آنها را مشاهده کرده باشد.
نویدشاهد:
«اَسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی»، مجموعه مصاحبههای مرتضی سرهنگی (خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی) است که با اسرای عراقی انجام میداد. عمده این مصاحبهها در سال ۶۱ و پس از شکستهای سنگین قوای دشمن از رزمندگان در اردوگاه های مختلف تهیه شده است. این کتاب در سال 1365 به همت انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی در 367 صفحه منتشر شد.
گزیدهای از خاطرات اسرای عراقی از این کتاب انتخاب شده که در قالب روایت
های مختلف در نویدشاهد می خوانید. در روایت یازدهم آمده است:
فکر می کنم این جنگ با تمام جنگهایی که تاکنون در جهان رخ داده است تفاوتهاي قابل توجهی دارد. کسی می تواند این تفاوت ها را دریابد که از نزدیک در بطن جریانات قرار گرفته و آنها را مشاهده کرده باشد. این جنگ شامل اتفاقات عجیب گوناگون است. هر اتفاقی با دیگري متفاوت است. من در جبهه ي اسلام و کفر ناظر بعضی از این اتفاقات بودم و می توانم بگویم که عامل اصلی این حوادث عجیب ایمان رزمندگان شماست. بالطبع خداوند هم پشتیبان آنان است.
رزمندگان شما با قدرت ایمان راه هاي صعب العبور را پشت سر می گذارند، از دره هاي عمیق و بلندیهاي مرتفع و رودخانه ها عبور می کنند و جانانه می جنگند. خداوند وعده فرموده است آنان را در این جنگ یاري کند زیرا رزمندگان شما اسلام را یاري می کنند.
در منطقه ي جنگی، از نزدیک، حملات رزمندگان شما را مشاهده کردم. من که خود در طرف مقابل آنها بودم. شاهد رخدادهاي باورنکردنی و محیرالعقولی بودم که جز از اراده ي خداوندي نمی تواند صادر شود. در هر یک از این حمله ها، در آغاز یورش رزمندگان شما هوا و شرایط جوي به طور ناگهانی دگرگون می شد و از وضعیت عادي خارج می گشت.
گاهی به صورت بادهاي تند که سمت وزش معینی نداشت جلوه می کرد و گاهی با بارش شدید باران توأم می شد که مانع تحرك و عکس العملهاي به موقع ما می گشت.
یک شب در یکی از این حملات که نیمه شب آغاز شده بود هوا صاف و مهتابی بود اما به محض این که یورش سربازان اسلام آغاز گردید هوا ناگهان به طرز عجیبی متغیر شد و ابرهاي ضخیم و سیاه در آسمان پراکنده شدند و روشنی نور ماه را گرفتند، طوري که ما حتی قادر نبودیم همدیگر را در فاصله ي یک متري ببینیم. این تازه ظاهر قضایا بود. در روح و روان افراد آن چنان ترس و وحشتی مستولی می شد که بسیاري از آنها حتی قادر نمی شدند از جایشان تکان بخورند.
این موردي که الآن خدمتتان عرض می کنم خودم ندیدم ولی شنیده ام که بسیاري از افراد حتی چند تن از افسران فرمانده از ترس و وحشت دچار اسهال و استفراغ شدید شده بودند و بنابر این شیرازه ي کارها از هم پاشیده بود.
آن شب تا صبح با مرگ و زندگی روبه رو بودم و قدرت هیچ عکس العملی را نداشتم. رمق در تنم نمانده بود و احساس می کردم حتی براي خودم بیگانه ام. این روح ناشناخته و بیگانه چگونه در من حلول کرده بود. متعجب بودم - از خودم، از تمام آنچه در اطرافم می گذشت. این را فهمیده بودم که باید زنده بمانم و جانم را از این معرکه به سلامت به در برم ولی به کجا، نمی دانستم. دلم می خواست خواب مرا می ربود و آنچه در اطرافم می گذشت نمی دیدم و آن صداهاي مهیب انفجار و ناله جانگداز زخمی ها را که رها شده بودند نمی شنیدم. تا این که صبح شد و ناگهان خود را در محاصره ي سپاهیان اسلام یافتم و آنگاه صفات یک مسلمان را دیدم. آنها بچه هاي باور نکردنی بودند. آنها با گشاده رویی از ما استقبال کردند. یکی از همین پاسدارها مرا برادر خطاب کرد. تمام تنم لرزید. انگار اصلا جنگی در کار نبوده و اینها کسانی نبودند که ما به سرزمینشان تجاوز کرده و تا چند دقیقه پیش به روي آنها آتش ریخته بودیم. احساس کردم در میان برادران خودم هستم.
آن شب فرمانده ي لشکر فرمان داده بود نیروهاي پیاده از میادین مین عبور کنند و به سپاهیان شما یورش برند. نیروهاي ما وارد میدان مین شدند. چیزي نگذشت که تماس ما با آنها قطع شد و نمی دانم چه بر سرشان آمد. عبور از میدان مین در دستور عملیات نبود و آن فرمانده لشکر به میل خودش فرمان آن را صادر کرده بود. جالب است بدانید در آغاز حمله همه بدون استثنا فراري شدند. گروه دیگري مورد اصابت گلوله هاي سپاهیان اسلام قرار گرفتند.
ارتش بعث از هر طرف مورد هجوم قرار گرفت و به زودي از هم متلاشی شد. زیرا آنها به این جنگ هیچ اعتقاد ندارند.
رزمندگان شما را تکبیر گویان و لااله الاالله گویان دیدم. همین شعار بود که لرزه بر اندام همه می انداخت. این قوي ترین سلاحی بود که مشاهده کرده بودم. خداي تبارك و تعالی با امدادهاي غیبی خود آنان را یاري نمود. در این مورد قرآن کریم می فرماید «قاتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله»
منبع: اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی، مرتضی سرهنگی. سروش (انتشارات صدا و سیما جمهوري اسلامی)1365 ،(صفحه 37)رزمندگان شما با قدرت ایمان راه هاي صعب العبور را پشت سر می گذارند، از دره هاي عمیق و بلندیهاي مرتفع و رودخانه ها عبور می کنند و جانانه می جنگند. خداوند وعده فرموده است آنان را در این جنگ یاري کند زیرا رزمندگان شما اسلام را یاري می کنند.
در منطقه ي جنگی، از نزدیک، حملات رزمندگان شما را مشاهده کردم. من که خود در طرف مقابل آنها بودم. شاهد رخدادهاي باورنکردنی و محیرالعقولی بودم که جز از اراده ي خداوندي نمی تواند صادر شود. در هر یک از این حمله ها، در آغاز یورش رزمندگان شما هوا و شرایط جوي به طور ناگهانی دگرگون می شد و از وضعیت عادي خارج می گشت.
گاهی به صورت بادهاي تند که سمت وزش معینی نداشت جلوه می کرد و گاهی با بارش شدید باران توأم می شد که مانع تحرك و عکس العملهاي به موقع ما می گشت.
یک شب در یکی از این حملات که نیمه شب آغاز شده بود هوا صاف و مهتابی بود اما به محض این که یورش سربازان اسلام آغاز گردید هوا ناگهان به طرز عجیبی متغیر شد و ابرهاي ضخیم و سیاه در آسمان پراکنده شدند و روشنی نور ماه را گرفتند، طوري که ما حتی قادر نبودیم همدیگر را در فاصله ي یک متري ببینیم. این تازه ظاهر قضایا بود. در روح و روان افراد آن چنان ترس و وحشتی مستولی می شد که بسیاري از آنها حتی قادر نمی شدند از جایشان تکان بخورند.
این موردي که الآن خدمتتان عرض می کنم خودم ندیدم ولی شنیده ام که بسیاري از افراد حتی چند تن از افسران فرمانده از ترس و وحشت دچار اسهال و استفراغ شدید شده بودند و بنابر این شیرازه ي کارها از هم پاشیده بود.
آن شب تا صبح با مرگ و زندگی روبه رو بودم و قدرت هیچ عکس العملی را نداشتم. رمق در تنم نمانده بود و احساس می کردم حتی براي خودم بیگانه ام. این روح ناشناخته و بیگانه چگونه در من حلول کرده بود. متعجب بودم - از خودم، از تمام آنچه در اطرافم می گذشت. این را فهمیده بودم که باید زنده بمانم و جانم را از این معرکه به سلامت به در برم ولی به کجا، نمی دانستم. دلم می خواست خواب مرا می ربود و آنچه در اطرافم می گذشت نمی دیدم و آن صداهاي مهیب انفجار و ناله جانگداز زخمی ها را که رها شده بودند نمی شنیدم. تا این که صبح شد و ناگهان خود را در محاصره ي سپاهیان اسلام یافتم و آنگاه صفات یک مسلمان را دیدم. آنها بچه هاي باور نکردنی بودند. آنها با گشاده رویی از ما استقبال کردند. یکی از همین پاسدارها مرا برادر خطاب کرد. تمام تنم لرزید. انگار اصلا جنگی در کار نبوده و اینها کسانی نبودند که ما به سرزمینشان تجاوز کرده و تا چند دقیقه پیش به روي آنها آتش ریخته بودیم. احساس کردم در میان برادران خودم هستم.
آن شب فرمانده ي لشکر فرمان داده بود نیروهاي پیاده از میادین مین عبور کنند و به سپاهیان شما یورش برند. نیروهاي ما وارد میدان مین شدند. چیزي نگذشت که تماس ما با آنها قطع شد و نمی دانم چه بر سرشان آمد. عبور از میدان مین در دستور عملیات نبود و آن فرمانده لشکر به میل خودش فرمان آن را صادر کرده بود. جالب است بدانید در آغاز حمله همه بدون استثنا فراري شدند. گروه دیگري مورد اصابت گلوله هاي سپاهیان اسلام قرار گرفتند.
ارتش بعث از هر طرف مورد هجوم قرار گرفت و به زودي از هم متلاشی شد. زیرا آنها به این جنگ هیچ اعتقاد ندارند.
رزمندگان شما را تکبیر گویان و لااله الاالله گویان دیدم. همین شعار بود که لرزه بر اندام همه می انداخت. این قوي ترین سلاحی بود که مشاهده کرده بودم. خداي تبارك و تعالی با امدادهاي غیبی خود آنان را یاري نمود. در این مورد قرآن کریم می فرماید «قاتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله»
نظر شما