از دانشجوی بورسیه دانشگاه دیویس کالیفرنیا تا شهادت در دفتر حزب جمهوری اسلامی
نوید شاهد:
خانم بختیار در ابتدا بفرمایید چگونه و در چه مقطعی از فعالیت های شهید قندی با ایشان آشنا شدید ؟
افتخار من است که بتوانم درباره یکی از شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی صحبت کنم. من بسیار کوچکتر از آن هستم که اهمیت و ارزشهای شخصیت ایشان را بیان کنم، ولی به هر حال با توجه به روابط و رفت و آمدهای نزدیک خانوادگی که داشتیم، شمه ای از شخصیت ایشان را میتوان برای مخاطبان شما توصیف کرد، همچنین شنیده هایی که از گذشته ایشان در ذهنم به یادگار مانده، بیان می کنم .
من نخستین بار دکتر قندی را در ایالت کالیفرنیا ملاقات کردم، ایشان دانشجوی بورسیه دانشگاه «دیویس » در کالیفرنیا بودند. در آن زمان آقای نعمت زاده سمیناری در شهر سن اوبیسپو برپا کرده بود و من ایشان را در دانشگاه پلی تکنیک سن لوئیس ملاقات کردم، در آن زمان بسیاری از پیشکسوتان انقلاب نیز حضور داشتند.
چه افرادی چهره های شاخص فعال در انجمن اسلامی دانشجو یان آمریکا بودند؟
بسیاری از شهدای انقلاب از جمله آقای دکتر چمران، دکتر قندی و شهید عمدی در این جمع بودند، این بزرگان سه نفر از افرادی بودند که پس از بازگشت به ایران جلسات منظم دعای کمیل را در شبهای جمعه برگزار می کردند، آنها همیشه با خانواده هایشان در این جلسات حضور داشتند و این باعث می شد تا ارتباط ما باهم قویتر و عمیق تر شود.
من شهید قندی را در یکی از سمینارهای انجمن اسلامی ملاقات کردم . در واقع آقای نعمت زاده شروع کننده انجمن اسلامی غرب آمریکا بود و برنامه را از آنجا آغاز کردند و سخنرانانی مانند دکتر الگار و دکتر چمران هم در سخنرانیهای این انجمن شرکت داشتند.
آن زمان مانند دوران معاصر به این تعداد درباره اسلام سخنرانی انجام نمیشد ولی هرفردی که در غرب آمریکا زندگی می کرد، برای شرکت در سمینار دعوت میشد.
آیا این انجمن اقدامات اجرایی یا برنامه ویژه ای برای دانشجویان مسلمان داشت؟
بله، علاوه بر جلسات و نشست ها، مثلًا جاذبه ای که برای اعضای این انجمن ایجادشد، ذبح گوشت حلال برای مسلمانان بود. دانشگاه بر روی یک تپه بلندی قرار داشت و بسیار سرسبز بود، آنجا رشته دامپزشکی هم داشتند، آقای نعمت زاده با رئیس دانشگاه صحبت کرد که اگر به ایشان اجازه دهند بتواند دستگاه های اتوماتیک ذبح اسلامی گوسفند را به کار بگیرد تا مسلمانان بتوانند گوشتشان را از آنجا تهیه کنند. سمینار هم برنامه ناهار داشت و همین باعث می شد که ما بیشتر با هم دیدار داشته باشیم.
در ایام تعطیلات اعضای گروه همچنان باهم رفت و آمد داشتند. در این ملاقاتها متوجه شدم که آقای دکتر قندی انسانی خوشرو و بسیار مودب، متدین، فهمیده و شریف هستند. (شهید دکتر عمدی و شهید دکتر چمران نیز اینچنین بودند و همگی یک بزرگواری خاصی داشتند).
از همه مهمتر، محبت ، ادب و احترام آنها توجه همه را جلب می کرد . به هر تقدیر، موقعیتی شد که ما به ایران آمدیم و البته آقای دکتر قندی همچنان در دیویس ماندند و ما از ایشان جدا شدیم، البته آقای نعمت زاده زودتر از من به ایران بازگشتند و من چندماه پس از ایشان به ایران آمدم.
بعد از بازگشت به ایران چقدر بین روابط شما وقفه افتاد و چطور شد که دوباره شهید قندی را ملاقات کردید ؟
آقای دکتر قندی دو سال پس از ما به ایران بازگشت و بعد به طور مرتب به منزل ما رفت و آمد داشت و خیلی به آقای نعمت زاده به عنوان یک دوست قدیمی ، علاقه داشت.دوستی این دو به قدری نزدیک بود که ایشان برای هر کار تعمیراتی منزل با آقای نعمت زاده تماس میگرفت.
روابط خانوادگی شما و خانواده شهید قندی پس از این که ازدواج کردند چگونه ادامه پیدا کرد؟
دو خانواده بسیار با همدیگر به سفر میرفتیم، ایشان خیلی سفرکردن را دوست داشت. یک بار ما باهم شمال رفتیم که حتی تولد یکی از فرزندان ایشان در همین سفری بود که با هم داشتیم. ما یک زندگی جمعی بسیار سلامت و خوب در کنار خانواده ایشان داشتیم.
یکبار که دو خانواده باهم به جنوب رفتیم، شهید قندی نگاه می کرد و در آن انتها اهواز را می دید و می خندید و می گفت اگر اینجا را به من بدهند آن را گلستان می کنم.
خیلی به ماهی علاقه داشت. به خاطر دارم در اهواز افرادی کنار رودخانه ماهی میگرفتند، شهید قندی می گفتند که بایستیم و این ماهیها را بخریم و برای غذا استفاده کنیم، اینها خیلی خوشمزه هستند، میگفتند اینها را بخریم و با این کار به این افراد کمک کنیم، یعنی اینقدر اهل کمک بودند.
به شهر یزد هم رفتیم و تقریباً نصف ایران را با هم گشتیم و خاطرات خیلی خوبی با هم داریم. یک روز یک سخنرانی در تلویزیون پخش میشد و سخنرانی که تمام شد شهید قندی به من گفت که میخواهید این مصاحبه را برایتان بگویم؟
گفتم: سخنرانی را می گویی؟
گفتند: بله و شروع کردند عین حرف های سخنران را از اول تا آخر در 45 دقیقه بیان کردند، پس از آن من فهمیدم چقدر ایشان ذهن فعالی دارند. و من از آن جا متوجه شدم که حافظه فتوگرافیک ایشان چقدر قوی است.
بعدها شنیدم که ایشان کتاب های شهید مطهری را ویرایش می کردند، این چیزها را هیچ وقت نشان نمی داد. روبه روی خانه ما یک سکو بود که یک درخت گیلاس هم داشت و گیلاس ها از آن آویزان بود، خیلی علاقه داشت و می آمد در آن جا می نشست و به ما درس می داد و همیشه به من می گفت که بیایید، من به شما درس فلسفه دهم، به خصوص جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم را ایشان به ما درس داد.
با توجه به ارتباط خانوادگی شما و آقای مهندس نعمت زاده با شهید دکتر قندی، چه برداشتی از خصوصیات فردی ایشان دارید؟
از نظر رفتاری انسان بسیار مهربانی بود، گاهی اوقات من شکایت می کردم و می گفتم رفتار همسرم تند است، می نشست و آقای نعمت زاده را نصیحت می کرد و می گفت که آدم همسرش را اذیت نمی کند، بسیار هوشیار بود و واقعاً زن و بچه هایش را خیلی دوست داشت.
همکاری آقای نعمت زاده و شهید قندی پس از بازگشت به کشور چگونه بود و آیا آن نزدیکی فکری و صمیمیت کاری همچنان تداوم داشت؟
به هر حال با هم به ایران بازگشتیم و درست زمانیکه انقلاب می خواست آغاز شود، آقای نعمت زاده و شهید قندی فعالیت های انقلابی را آغاز کردند، ما منزل یکی از دوستان رفت و آمد داشتیم و آن ها اعلامیه ها را می آوردند و پخش می کردند، یک شب دکتر قندی و آقای دکتر نیک روش اعلامیه ها را گرفتند اما در وسط راه گرفتار شدند و آن ها را به زندان منتقل کردند، اتفاقاً آقای مهندس غفوری فرد نیز حضور داشتند و همه یک بخشی از کار را انجام می دادیم، حتی بارها شد که ما با هم به قم سفر داشتیم و در مسیر از خانم خود تعریف می کرد و می گفت که خانمش دروس حوزوی می خواند و مجتهده شد و خیلی خوشحال بود که همسرش به این مرحله رسیده است.
شهید قندی به همراه همسرتان (مهندس نعمت زاده) تحصیل دروس حوزوی را هم دنبال می کردند. علاقمندی دکتر قندی به مباحث و دروس مذهبی چگونه بود؟
خود ایشان تعریف میکردند که از پنج سالگی کلاسهای حوزوی را رفته ام و خیلی از اشعار را میخواند و میگفت که چگونه عربی را یاد گرفته است. شهید قندی بعدها هم کلاسهای منظمی با آیت الله داودی داشتند که با آقای نعمت زاده با هم میرفتند و روزهای یکشنبه برگزار می شد. همان یکشنبه ای که شهادت ایشان بر اثر بمب گذاری حزب جمهوری اسلامی اتفاق افتاد هم این دوستان با هم کلاس داشتند. محل کلاسشان نیز نزدیک دفتر حزب جمهوری اسلامی بود که با همدیگر آمدند و مرحوم دکتر بهشتی را دیدند و شهید قندی در دفتر حزب ماند، اما آقای نعمت زاده چون شهید رجایی با ایشان تماس گرفته بودند به دفتر نخست وزیری رفتند.
پس از انفجار دفتر حزب، شما چگونه در جریان شهادت دکتر قندی قرار گرفتید؟
ما تا ساعت چهار صبح آن روز اطلاعی از شهادت ایشان نداشتیم و چهار صبح رفتیم در بیمارستانی که بالای دفتر حزب بود و من دیدم که آقای نعمت زاده از یک ماشین پیاده شد و از یک ماشین همسر شهید قندی، آقای مهندس نعمت زاده رفتند داخل بیمارستان و آمدند به من گفتند که دکتر قندی شهید شده اند، برای خانم قندی خیلی سخت بود، دختر جوانی بود که بچه های کوچک داشت. پس از آن به خانه آمدیم و بعد از آن مصیبت های سنگینی بود، از یک طرف شهادت دکتر عباسپور بود، از یک طرف شهید قندی و بعد شهید عَمّدی و بعد خانم حریری که در تصادف کشته شدند.
خانم بختیار لطفاً در خصوص دورانی که در آمریکا زندگی می کردید و از فعالیت دکتر قندی در انجمن اسلامی دانشجویان بگویید. آیا ایشان از اعضای فعال این تشکیلات بودند؟
ما در دو شهر متفاوت زندگی می کردیم ، به این دلیل اطلاع زیادی از فعالیت ایشان در دانشگاه ندارم. ما با هم در یک دانشگاه نبودیم ولی از طریق سفرهایی که انجام می شد و جلساتی که داشتیم در جریان فعالیتهای هم بودیم.
مسائلی که بیشتر مربوط به فعالیتها بود بین خود آقای نعمت زاده و آقای دکتر قندی دنبال می شد، شهید دکتر چمران هم معمولاً مورد مشورت قرار میگرفتند که بعد از ما هم ایشان به کشور لبنان رفتند.
نقش دکتر قندی در جلساتی که برگزار می کردید، چه بود؟
در ایامی که ما برای تحصیلات در آمریکا بودیم آقای دکتر قندی بیشتر در جلساتی که تشکیل می شد نقش شرکت کننده را داشت و بحث می کردیم ، با آمریکایی ها صحبت می کردیم و هرکس کار خودش را انجام می داد.
آیا این نوع جلسات و روابطتان پس از بازگشت به کشور هم ادامه داشت؟
بله. یک روز در منزل شهید عمدی دورهم جمع شده بودیم و شهید دکتر چمران با دو محافظ آمدند، شهید چمران خیلی انسان جالبی بود، هم از نظر عمق تفکر ایشان بسیار ممتاز بود و هم خیلی انسان ساکتی بود و معمولاً نقاشی میکرد. در آنجا جمع اعضا را که دیدند اعلام کردند که بهترین دولتها از میان این جمع انتخاب خواهد شد و خرداد آن سال بود که شهید شدند.
ایشان این جمع از دوستان را به خوبی می شناختند و چون به جلسات یکدیگر رفت و آمد داشتند و شناخت کافی از جمع داشتند، بر توانمندیها و خصوصیات افراد واقف بودند.
خانم حریری دوست خیلی نزدیک دکتر چمران بود . او هم فیزیک خوانده بود و فعالیت زیادی انجام می داد؛ سخنرانی می کرد و منافقین خیلی تلاش می کردند تا ایشان عضو گروه آنها شود و بعد یک بار من از خانم حریری سوال کردم که شما چگونه جذب آنها نشدید؟ پاسخ دادند فقط به این علت که مقلد امام(ره) بودم، یک بار هم از حنیف نژاد پرسیدم که شما مقلد چه کسی هستید، ایشان گفتند مقلد امام(ره) هستم. بعداً جداگانه هم به خانم حریری گفتند، حتی ایشان چندبار که از ایران به آمریکا آمدند سر راه به لبنان و از آن جا به دیدار امام(ره) در عراق رفته بودند.
با توجه به روابط صمیمی خانوادگی آیا خاطره ای درباره ازدواج شهید قندی و شرایط آن و چگونگی آشناییشان با همسرشان دارید؟
دکتر قندی یک روز آمد به من گفت که یک خانمی هست به نام خانم نکوفر که دختر دکتر نکوفر هستند و قصد دارند با دختر ایشان ازدواج کنند، همسرشان یک خانم زحمتکش و فداکار و همراه بود و سختیهای زیادی کشید.
تاثیر شهادت دکتر قندی بر خانواده ایشان چگونه بود؟
پس از شهادت دکتر قندی خانواده مانند چتری همسر او را حفاظت کردند و به بچه ها کمک کردند، خود همسر ایشان هم اهل مطالعه و درس خواندن بود، هم دروس حوزوی و هم مهندسی نفت را از دانشگاه تهران اخذ کرده اند. بچه های ایشان، فرزندانهوشمند، خوب ، پرکار و فعالی هستند، به طوری که سه پسر ایشان یک بانک تأسیس کردند به نام «بانک مستر » که هنوز هم هست و هر کدام از دوستان یک حساب در آن باز می کردند. پسر سوم ایشان که نام او هم محمود است نفر سوم کامپیوتر جهان شد و اکنون در بوستون مشغول فعالیت است. نرگس، مهدی، مصطفی و محمود فرزندان ایشان هستند و فرزند آخر ایشان هم در زمان شهادت دکتر قندی هنوز به دنیا نیامده بود.
خانم قندی(همسر شهید قندی) فردی مستقل است و با وجود تمام سختی هایی که کشید بچه های خیلی خوبی پرورش داد.
آیا دکتر قندی در پذیرش مسئولیت توسط مهندس نعمت زاده دخالت داشتند و نقش شان در وزارت آقای نعمت زاده چه بود ؟
یادم هست که شورای انقلاب می خواست وزیر انتخاب کند که شهید قندی، آقای نعمت زاده را معرفی کرد و همیشه شوخی می کرد که چرا من شما را به عنوان وزیر معرفی کردم؟! پس از این اگر وسایل منزل خراب شد چه کسی بیاید و تعمیر کند؟! یعنی خیلی با هم نزدیک بودند. علاقه عجیبی به تکمیل ادوات داشت، در هر فرصتی به سراغ آچار و پیچ گوشتی می رفت و انواع آن را می خرید و در کمد جمع آوری می کرد.
با توجه به ارتباطات خانوادگی نزدیک شما و طول مدت آشنایی تان با دکتر قندی در دوره قبل و بعد از ازدواج ایشان،خصوصیات رفتاری و شخصیت ایشان را چگونه می دیدید؟
محمود آقا یک آدم خیلی متعارف، متعادل و مهربان بود، بی ریا بود و در عین تواضع رفتار می کرد. هنوز که هنوز است وقتی که هفتم تیر می شود، من در برنامه بزرگداشت ایشان به یاد روح متعالی ایشان می افتم.
پدر شهید قندی باغی در روستای «حسنک در » داشت، یک روز ایشان خانواده ما را به آن جا دعوت کرد، ایشان در آن زمان یک اتومبیل فولکس داشت و ما هم یک پیکان. به زور خودمان را پای کوه رساندیم و رفتیم نگاه کردیم دیدیم که باغ آن سوی یک رودخانه است. گفتم محمود آقا ما چطوری برویم آن طرف رود؟ گفت حالا یک کاری می کنیم و پیش از آن هم به آقای نعمت زاده گفته بود که ما می خواهیم در حسنک در چادر بزنیم، آقای نعمت زاده هم هرکاری شهید قندی می گفت انجام می داد و رفته بودند چادر خریده بودند، فرش زیر چادر و سایر وسایل. ما به چه زحمتی یک پل پیدا کردیم و این وسایل را بردیم، خلاصه چند کیلومتر راه رفتیم تا به آن جا رسیدیم.
آیا این خصوصیاتی که بیان کردید در دوره وزارت ایشان نیز ادامه داشت؟
شهید قندی انسان والایی بود. همیشه برای وزرا اهمیت مردم بیشتر از خانواده بوده و طبیعی است که وقت کمتری را با خانواده بگذرانند و ما هم توقعی نداشتیم . من خودم به یاد دارم که دست و کمرم به دلیل رانندگی خیلی درد می کرد، به آقای نعمت زاده گفتم که شما برو و از حضرت امام(ره) بپرس که تکلیف ما چیست، زیرا در آن زمان برای تهیه هرچیزی باید کوپن تهیه می کردیم و در صف می ایستادیم، آن روزها حضرت امام(ره) گفته بودند کسانی که نمی توانند به همسرانشان برسند یک راننده در اختیارشان بگذارند ولی دریغ از این که من یا همسر شهید قندی این امکانات را داشته باشیم.
آن روزها حجم درگیری های داخلی خیلی زیاد بود، ما در برابر منافقین که مانند کافران رفتار می کردند، قرار داشتیم و مشکلات بسیاری برای خانواده مقامات ایجاد شده بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 153