گفتگو با یکی از «آن بیست و سه نفر» که خردسال ترین اسیر جنگ بود؛ می خواستم صدام را ترور کنم
از نگاه نوجوانی 16 ساله، شنیدن روایتی جدیدی از جنگ عراق با ایران، بیش از هر چیزی تلخی و بیرحمی جنگ را نمایان میکند. محمود رعیتنژاد یکی از این 23 نفر، که اولین اسیر آزاده نوجوان ایرانی بوده است در گفتگویی با خبرنگار نوید شاهد، گفت: یک ماه مانده بود تا 15 ساله شوم که به جبهه رفتم، جشن تولد پانزده سالگیام را در جبهه گرفتم. یک سال و سه ماه از حضورم در جبهه میگذشت و من سن 16 سالگی را رد کرده و تازه پا به 17 سالگی گذاشته بودم که اسیر شدم. نیروی تخریبچی اعزامی از خراسان رضوی بودم. در سال 61، مسئول آموزش نیروهای تخریب استان هم بودم.
روزی که ما 23 نفر اسیر شدیم
این رزمنده دوران دفاع مقدس ادامه داد: سردار سلیمانی در آن زمان، پیکی را فرستاد و از فرمانده ما تقاضا کرد در شب عملیات بیتالمقدس، برایشان نیروی تخریبچی بفرستیم. فرمانده ما زیربار این درخواست نرفت و نیروهایش را جابهجا نکرد اما تصمیم گرفت یک تیم تخریب مستقل به کمک لشکر ثارالله که فرمانده آن حاج قاسم سلیمانی بود اعزام کند، در این تیم 9 نفره، من و یکی از پسرخالههایم نیز حضور داشتیم. صبح این عملیات (بیتالمقدس) بود که ما 23 نفر اسیر شدیم.
به اشتباه با عراقیها روبوسی هم کردم
وی درباره نحوه اسارت خود گفت: در ماموریتی که برای شکستن محاصره نیروهای ایرانی داده شده بود، یک اشتباهی رُخ داد و من بر اثر یک تصور اشتباه و اطلاعات غلط، نیروهای عراقی را ایرانی تصور کردم. ابتدا فکر کردم آنها از پاسداران ایرانی هستند، جلو رفتم و حتی با یکی از آنها روبوسی هم کردم، یکدفعه از تراشیده بودن صورتش فهمیدم اینها عراقی هستند، برگشتم و پشت سرم را دیدم که عراقیها دور تا دورم را گرفتهاند. اینجا بود که من اسیر شدم و قصه 23 نفر که بر سر زبانها افتاده، آغاز شد.
23 نفر، طناب نجات صدام
رعیتنژاد با اشاره به اینکه نوجوانان اسیر فقط بین 13 تا 16 داشتند، گفت: ما همراه با اسرای بزرگسال در یک اردوگاه بسر میبردیم که صدام ما را به اردوگاه دیگری برد و از آنها جدا کرد. صدام سعی میکرد با تظاهر به رفتار مهربانانه با 23 نوجوان، چهره انسانی به خود بگیرد و میگفت؛ "اینها بچهاند و از نظر قوانین بینالملل، وادار کردن بچهها به جنگیدن جُرم است و خمینی آنها را از مدرسهها جمع کرده و به جنگ فرستاده است. ایران نیرو ندارد و از بچهها سوء استفاده میکند." صدام یک لیست طرفداری از حقوق کودک هم تهیه کرد و عنوان آن را «دفاء عن الطفول» یعنی دفاع از حقوق کودکان، انتخاب کرد. این در واقع یک حمله تبلیغاتی بود که ماهیتش چیز دیگری بود. ماهیت اصلی جریان، این بود که صدام میخواست با حمایت 23 نوجوان اسیر، برای خود یک طناب نجات بسازد، زیرا از طرفی صدام، فضای صحبت با ایران و هیچ ارتباط و تماس مستقیمی با مسئولان ایرانی نداشت. از طرفی دیگر، از طریق واسطههایی مانند یاسر عرفات و امیر کویت و ... نیز نتیجهای نگرفته بود لذا با حمایت از 23 نوجوان اسیر ایرانی میخواست تبلیغات کند تا شکست سنگین در عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر را به نفع خود پوشش دهد و از 23 نفر، به عنوان بانیان صلح و علامتی بر ضعف ایران استفاده کند.
اذعان صدام به فریبهایی که خورده بود
این آزاده دفاع مقدس ادامه داد: صدام به ما میگفت؛ "شما نوجوان هستید، دلهای پاکی دارید، در مقابل دوربینها به مردم کشورتان بگویید که دشمنان ما و شما، طاقت دوستی بین دو ملت را نداشتند و نمیخواستند ما یک امت، یک ملت و یک ارتش واحد باشیم، دشمنان آتش جنگ را بین دو کشور شعلهور کرده و وادارمان کردند تا ما با شما بجنگیم." صدام به صراحت اذعان میکرد؛ "دشمنان ما را فریب دادند تا با شما بجنگیم. آنها وعده دادند این جنگ شش روزه است و بهزودی همه چیز تمام میشود."
زیر و رو شدن حال وزیر امور خارجه صدام در دفتر همتای فرانسوی
وی گفت: 40 روز بعد از آغاز جنگ، وزیر امور خارجه صدام - طارق عزیز - به فرانسه اعزام میشود و به همتای فرانسوی خود میگوید؛ "شما گفتید این جنگ شش روزه تمام میشود اما بیش از 40 روز است که تمام نشده، پس تکلیف ما چیست؟!" یکی از اساتید دانشگاه سوئد که در آن زمان در دفتر وزارت خارجه فرانسه حضور داشت، به همراه همسرش به ایران آمده بود و من با وی در حرم امام رضا (ع) مصاحبهای کردم. او تعریف میکرد؛ وزیر امور خارجه فرانسه، منشوری را برای طارق عزیز باز کرد و به او فهماند که این جنگ 10 سال طول خواهد کشید. با شنیدن این حرف، حال وزیر امورخارجه عراق به شدت دگرگون شد و نمیتوانست درک کند سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران در شش روز کجا و 10 سال کجا!
آمریکا و اسرائیل، طرّاح جنگ عراق علیه ایران
رعیتنژاد با بیان اینکه تفکر "پایان جنگ با ایران در شش روز"، از سوی آمریکا و اسرائیل به صدام القا شده بود، توضیح داد: نقشه جنگ ایران و عراق از بُعد نظامی را آمریکا و اسرائیل طراحی کرده بودند. سیاست اسرائیل این است که همه توان خود را در جنگ میگذارد تا غافلگیرانه به اهداف خود برسد. اگر طی چند روز به اهداف خود برسد که هیچ، اما اگر نرسد به سرعت تسلیم میشود.
این رزمنده دوران دفاع مقدس، درباره دیدارشان با صدام گفت: یک روز در جلسهای، ما 23 نفر را با صدام روبهرو کردند. آن دیدار معروف ما، حدود 50 دقیقه طول کشید. چند دقیقهای به خوش و بِش و حرفهای پیش پا افتاده گذشت. حدود 20 دقیقه از صحبتهای صدام به مسائل جنگ اختصاص داشت و او از ما میخواست به مردم خود بگوییم که "این جنگ به نفع دشمنان ما است، هر روز تعداد زیادی از جوانان دو کشور کشته میشوند، شما نوجوانان از مسئولان خود بخواهید که زودتر به این جنگ پایان دهند."
میخواستم صدام را خفه کنم اما نمیشد
وی درباره واکنشهایشان در جلسهای که با صدام داشتند، تعریف کرد: در آن فضا و درحضور صدام، باتوجه به اسیر بودن و کم سن و سال بودنمان نمیتوانستیم چیزی بگوییم. البته بچهها میان حرفهای صدام، انقولت و پارازیت میانداختند. وقتی صدام در ابتدای صحبتهایش با غرور گفت: «کُلُ اطفال عالَم، اطفالُنا؛ همه بچههای دنیا بچههای ما هستند»!، احمدعلی حسینی اسیر نوجوان اهل رفسنجان بلند گفت؛ همه بچهها مریض شدهاند! واقعا هم در آن روز همه ما مسموم و دچار اسهال و استفراغ شده بودیم. وضع غذا و استراحتمان خراب بود، تعدادی از بچهها مجروح شده بودند. در آن جلسه، بعضی از بچهها که از همه بزرگتر بودند مثل عباس پور خسروانی و حسن مستشرق دوست داشتند یک کارهایی بکنند و به قولی تو دهن صدام بزنند، حتی ما برای خفه کردن صدام پشت سر او هم قرار گرفتیم، من خودم همانطور که فیلم و عکسها نشان میدهد، دقیقا در پشت سر صدام ایستاده بودم و در ذهن داشتم که او را خفه کنم. اما واقعا نمیشد کاری کرد. آن چند دقیقهای که پشت سر صدام برای عکسبرداری و فیلمبرداری ایستادیم، به ایما و اشاره برای انجام یک حرکتی علیه این دیکتاتور گذشت. ناگهان مترجم من را صدا کرد؛ محمود مشهدی، بیا این طرف بنشین، همه را به کُشتن میدهی! کُنشها و واکنشهایی پشت سر صدام بین ما اتفاق افتاد. انگار صدام هم متوجه شد و محافظش را به اتاق خواند. من را از پشت سر صدام کنار کشیدند و من از محافظ لگد محکمی در ساق پا و چند ضربه محکم به کف دست، خوردم. به هرحال آن روز، ما 23 نفر به هیچ توافقی نرسیدیم که حرکت واحدی انجام دهیم.
23 نوجوان اسیر تبدیل به هزار نوجوان اسیر شدند
رعیتنژاد، یادآور شد: عراقیها بین دو اردوگاه، یک اردوگاهی تشکیل دادند برای اسرای اطفال، که ما آن را "بینالقفسین" مینامیدیم یعنی بین دو اردوگاه. در این اردوگاه، حدود 400 اسیر نوجوان حضور داشتند که از اردوگاههای مختلف جمعآوری شده بودند. ما 23 نفر را هم از اردوگاه الرّمادی به بینالقفسین منتقل کردند و بعد از شکلگیری عملیات خیبر نیز 500 نوجوان اسیر دیگر را هم به جمع ما افزودند و بدین شکل، 23 طفل شدند هزار طفل. البته جداسازی اسرای اطفال از اسرای بزرگسال، کار مثبتی بود زیرا در اردوگاههای دیگر اسرای کم سنوسال، از سوی برخی عناصر نامطلوب مانند کموله، دموکرات، تودهایها، سلطنت طلبها و شیطان پرستان به شدت تهدید میشدند و مورد آزار قرار میگرفتند. به خاطر همین خطرات، همیشه در اردوگاه، حساسیتهای ناگفتهای درباره اسرای نوجوان وجود داشت، مثلا با زیرپوش و بیژامه نمیتوانستیم در محوطه اردوگاه بگردیم، شبها باید در کیسه خواب میخوابیدیم و این خواست خدا بود که اردوگاه اُسرای نوجوان از اردوگاه اسرای بزرگسال جدا شود.
جواب نوجوانان اسیر به خبرنگار زن هندی: "خمینی رهبر ما است و هرچه بگوید درست است"
این پیشکسوت دوران دفاع مقدس به ملاقات نوجوانان اسیر با خانم خبرنگار هندی در بینالقفسین اطفال اشاره و تعریف کرد: اواسط سال 63 بود که حدود 25 ماه از دوران اسارت ما میگذشت، یک روز خانم خبرنگار هندی به آسایشگاه شماره دو بینالقفسین آمد. حدودا 40 ساله و بسیار مشتاق برای مصاحبه با نوجوانان اسیر بود. بسیار مهربان و متاثر از اینکه بچهها در اسارت بسر میبرند. اما همه بچههای اسیر از صحبت کردن با او امتناع کردند. این موضوع برایش بسیار سنگین تمام شد و بچهها به او گفتند تو حجاب نداری، ما مصاحبه نمیکنیم. این خانم به ما گفت؛ من جای مادرتان هستم، همه جواب دادیم؛ مادر ما مثل شما نیست. بههرحال این خانم شالی را بر سرش انداخت و برای مصاحبه آماده شد. مهدی طحانیان و علیرضا رحیمی سوژه آن روز این خبرنگار هندی قرار گرفتند. او میگفت: خمینی شماها را قبول ندارد و میگوید اینها بچههای ما نیستند. مهدی چند کلام با او صحبت کرد و پاسخش را داد؛ این سوال سیاسی است و من جواب شما را نمیدهم اما فقط همین را میگویم که "خمینی رهبر ما است و هرچه بگوید درست است و ما تابع حرف ایشان هستیم". اسیر نوجوان دیگر علیرضا رحیمی هم این بیت را برایش خواند؛ "ای زن! از فاطمه به تو اینگونه خطاب است ارزندهترین زینت زن، حفظ حجاب است."
روایت 23 نفر در کتاب «از مشهد تا کاخ صدام»
وی به کتابی با عنوان «از مشهد تا کاخ صدام» نوشته دکتر سعیده زراعت کار استاد دانشگاه در رشته حقوق بینالملل اشاره کرد و گفت: این کتاب قصه 23 نفر را روایت میکند و نویسنده آن برای نگارش کتاب، حدود 30 جلسه مصاحبه با من داشت و از خاطرات و روایتهای من در این کتاب استفاده کرده است.
هنوز هم جمع 23 نفر جمع است
آقای رعیتنژاد در پایان خاطرنشان کرد: از جمع 23 نفره ما، سید عباس سعادت فوت کرده است. حدود 16 نفر از 23 نفر، اهل کرمان و شهرستانهای آن هستند. من از مشهد، حمید تقیزاده و یحیی كسایی نجفی از تهران، ابوالفضل محمدی از زنجان و یحیی دادینسب از قشم هستیم. باوجود اختلاف نظرها بسیار صمیمی هستیم و من تنها طلبه این جمع هستم. هنوز هم ما همراه با خانوادههایمان گاهی دور هم جمع میشویم و خاطرات دوران اسارت را زنده میکنیم.
اسامی 23 نوجوان اسیر ایرانی: علیرضا شیخ حسینی – محمد ساردویی – ابوالفضل محمدی – حمید تقی زاده – منصور محمود آبادی – عباس پور خسروانی – سید عباس سعادت – یحیی دادی نسب (قشمی) – حسن مستشرق – احمد علی حسینی – محمد باباخانی – یحیی كسایی نجفی – رضا امام قلی زاده – حمید رضا مستقیمی – حسین قاضی زاده – مجید ضیغمی نژاد – جواد خواجویی – محمود رعیت نژاد – سید علی نور الدینی – محمد صالحی – حسین بهزادی – احمد یوسف زاده مولایی – سلمان زاد خوش.
گفتگو از فرزانه همتی/