شهید «محمدی عراقی» چرا ترور شد؟/ «حاج آقا بهاء» و ایثار در لحظه شهادت
در سی و هشتمین سالروز شهادت، روایت هایی درباره
شهید «آیت الله بهاءالدین محمدی عراقی» که از شاهد یاران با عنوان «اسوه راستین
اخلاق» انتخاب شده است را در نوید شاهد بخوانید:
نحوه دستگیری شهید عراقی همزمان با تعبید امام خمینی (ره) به فرانسه
شاید من قریب به ده سال این شهید عزیز را می شناختم و ارتباط بسیار نزدیکی که مرحوم آیت الله حاج آقا بهاءالدین محمدی عراقی با چهارمین شهید محراب، والد گرامی ما، حضرت آیت الله حاج آقا عطاءالله اشرفی اصفهانی داشتند، بسیار صمیمانه بود، به طوری که مرحوم والد ما، شهید بزرگوار محراب رحمت الله علیه می فرمودند:«اُنس و علاقة من، در این شهر کرمانشاه، بیشتر به مرحوم شهید آقای محمدی عراقی است.»
زندگی و سیمای مرحوم آیت الله شهید بهاءالدین محمدی عراقی را وقتی از ابعاد مختلف بررسی می کنیم، می بینیم که آن بزرگوار از شخصیتهای بسیار ممتاز حوزه علمیه قم بودند. در شبی که حضرت امام خمینی(ره) از عراق می خواستند بیرون بیایند، که دولت کویت حضور ایشان را در کشورش قبول نکرد و عاقبت وجود نازنین امام امت به فرانسه تشریف بردند، همان شب، عوامل ساواک آمدند و این دو عالم بزرگوار شاخص منطقه را در شهر کرمانشاه دستگیر و به زندان موسوم به کمیته به اصطلاح ضد خرابکاری شهربانی در تهران منتقل کردند. این دو نفر یکی مرحوم والد ما چهارمین شهید محراب آقای اشرفی اصفهانی بودند و دیگری هم شهید حاج آقا بهاءالدین، که این دو همچون ستارگانی درخشان در بین روحانیون منطقه غرب بودند و هستند. عمال ساواک با بی ادبی و بی نزاکتی این دو مرد بزرگوار و روحانی را در یک مینی بوسی انداختند و با آنکه مرحوم والد ما از دو نقطه دچار بیماری فتق بودند و کمردرد و ناراحتی قلبی هم داشتند، با وجود این، آن از خدا بی خبرها چشمان این پیرمرد را بسته بودند و از محل ساواک کرمانشاه تا شهربانی تهران به همین وضعیت کشاندند؛ که قریب یکصد فرسخ یا ششصد کیلومتر راه است؛ آن هم به همراه یک روحانی بزرگوار دیگر حاج آقا بهاء در یک مینی بوس. آنها ناجوانمردانه حتی اجازه نداده بودند که این دو فرد روحانی مبارز و مردمی، عمامه هم بر سر خود بگذارند، تا اگر احیاناً در بین راه یک وقت خواستند دستشویی بروند، وضو بگیرند و نماز بخوانند، مردم آنها را نشناسند و ندانند که این بزرگواران، روحانیونی طراز اول هستند. آن کوردلان، این دو شهید بزرگوار را العیاذبالله مثل آدم هایی مجرم جا به جا کرده بودند. (حجت الاسلام والمسلمین حسین اشرفی اصفهانی، فرزند چهارمین شهید محراب)
ارسال اعلامیه های امام خمینی (ره)
شهید محمدی عراقی با فضلایی دمخور و با همدیگر همراه بودند که همگی آنها از شاگردان حضرت امام و جزو مبارزین بودند، حالا با یک شدت و ضعفی و با یک کم و زیادی، اما مجموعه اینها مجموعه ای بود که دنباله رو و پشت سر حضرت امام بودند. چون آن وقت همه کس وارد این میدان نمی شدند. آنهایی که معمولاً جزو طرفدارها و شاگردان امام و با معظمٌ له در ارتباط بودند، این مجموعه بیشتر کارشان این بود که اعلامیه ها را امضا بکنند و به جاهای دور نزدیک بفرستند، اعلامیه های دسته جمعی بدهند و اینگونه کارها. همچنین یادم است که آقازاده شان حاج آقا محمود مدتی مخفی بود و نمی آمد خانه پدر. محمود آقا جزو مبارزین بود و مدتها ساواک در تعقیبش بود، حتی خانه پدر هم که می آمد، با رمز می آمد که ساواک ردگیری نکند. (آیت الله مصطفی علماء، شاگرد شهید)
اقداماتی انقلابی که منجر به ترور شهید عراقی شد
با شورای انقلاب و کمیته نظامی که امام قرار داده بودند مشورت کردم، گفتم اگر اجازه بدهید من یک کمیته نظامی شکل بدهم که کارهای امنیتی منطقه را اصلا نه کمیته یک انجام بدهند و نه کمیته دو. بنده مرحوم شهید کشوری و شهید شیرودی و جمعی از این دوستان ارتشی را داشتم که از قبل از انقلاب با آنها مرتبط بودم و اینها افراد زبده و مخلص بودند، به بهترین شکل نیز امنیت منطقه را تأمین کردند. یعنی تنها جایی که یک پر کاه از مجموعه ساواک گم نشد یا از پادگان های نظامی یک قبضه تفنگ کم نشد، در کرمانشاه بود، که همین کمیته نظامی عامل و منشأ این خیر بود. در ارتش ما افرادی را داشتیم که حتی در شرایطی که بحث کودتا پیش آمد که شاه ممکن است کودتا کند، دوازده بمب ساعتی را داخل یک پادگان بردند. ما یک شبکه این شکلی داشتیم. الحمدلله دیگر آن کودتا پیش نیامد و بعد بمبها را سالم برگرداندند. افراد آن کمیته نظامی هم بیشتر کارهای امنیتی را انجام دادند. بعد هم در تعیین استاندار و مدیران کل و مسؤولان، بیشتر بنده با تهران در ارتباط بودم و پیگیری می کردم. آن زمان دستگیری خائنین شروع شده بود و برای رسیدگی باید کسی تعیین می شد. آن موقع هنوز دادگاه انقلاب و قوه قضائیه نداشتیم، در هر استانی یک نفر روحانی انقلابی را تعیین می کردند که پرونده ها را ببیند. شهیدحاج آقای محمدی عراقی را بنده پیشنهاد کردم و ایشان به عنوان اولین حاکم شرع در منطقه مشغول شد که خیلی هم کار خطرناکی بود. بعضی از نظامی هایی که به مردم تیراندازی کرده بودند و محاکمه شدند، شهید محمدی عراقی پرونده هایشان را دیدند، چون قاضی ایشان بود. من به این دلیل اینهارا عرض می کنم که علت حساسیت منافقین نسبت به ایشان را که بالاخره منجر به شهادت حاج آقا بهاء شد را بگویم. (حجت الاسلام والمسلمین سید موسی موسوی)
تاثیر شهید عراقی بر جوانان
ایشان از سالها قبل آمده بودند کرمانشاه و در بطن مسائل منطقه حضور داشتند. حاج آقا بهاء خیلی اظهار تعبد و تقدس داشتند. به نوافل بسیار اهمیت می دادند و همیشه مراقب این بودند که نماز را به جماعت بخوانند. بین دوستان خیلی خوشرو و خوش اخلاق و اهل مزاح و بذله گویی بودند و دوستان و طلاب و آقایان اراکی و غیر اراکی که با شهید بودند، نوعاً از نشست و برخاست با ایشان لذت می بردند. از نظر علمی هم بسیار خوب و تلاشگر بودند و بعد هم که به کرمانشاه منتقل شدند، از دور شاهد کارهای ایشان بودم. دوستان وضعیت جلسات درس و بحث آقای محمدی عراقی را خوب نقل می کردند و در کرمانشاه هم مسجدشان چنانکه از دور می شنیدم مسجد خوبی بود، به خصوص نسل جوان را با اشکال و روشهای مختلف و مهر و محبت و تواضع خاصی به مسجد می کشاندند و آنگونه که این حقیر از دور مطلع بودم، در دوران انقلاب و آن روزهای بسیار حساس در کنار مرحوم آیت الله اشرفی اصفهانی(ره) کارهای استان را سر و سامان می دادند و در این راه بسیار تلاش و سعی وافری از خود نشان می دادند و برای سر و سامان دادن به تشکیلات حکومتی اعم از نیروهای لازم در استانداری و تشکیلات قضائی و غیره تلاش بسیار زیادی از ایشان مشهود بود و در واقع هرکجا که احساس نیاز به ایشان بود، حضور می یافتند و از قبل از پیروزی انقلاب تا موقع شهادتشان، می توانم بگویم همیشه فردی بودند که برای جمع آوری نظرها و توافق گروهی بین علمای استان در زمینه مسائل انقلاب تلاش فراوانی داشتند. ( حجت الاسلام والمسلمین سید عباس میریونسی)
ایثار در لحظه شهادت
موقع ترور آقای یوسف پور راننده بود. حاج آقا بزرگ هم جلو نشسته بود. ماشین بزرگ چروکی چیف دودر بود. حاج آقا بهاء و بچه ها قسمت عقب ماشین بودند - نجم الدین و شهاب الدین - دریابار هم پشت بود، می گفت موقع خروج از مسجد که سر پیچ رسیدیم، حاج آقا منافقین را دید و به خیال این که آنها افرادی معمولی هستند گفت ماشین را نگه دارید، اینها مریدان من هستند. به محض این که توقف کردیم، از همه جا ماشین را به رگبار گرفتند. خدا عذابشان را زیاد کند، لباس شهربانی پوشیده بودند که شناسایی نشوند. بنده خدا یوسف پور پایین آمده بوده، او را هم زده بودند. حاج آقا بزرگ، چون ترکشها در شکمش بود، تا چهل روز در بیمارستان بستری بود. وقتی تیر که به فرق حاج آقا بهاء می خورد خودش را می اندازد روی بچه ها تا کمتر آسیب ببینند. بچه ها طوری نشده و فقط غرقه به خون بودند ولی پدرشان شهید شده بود. شمس الدین هم موقع ترور با دوچرخه جلوتر از ماشین در حرکت بوده، ، پدرش گفته بود همان طور که با دوچرخه به مسجد آمده ای، همان طور هم برو. وقتی من رفتم بیمارستان، ما در منزل بودیم و مهمان هم داشتیم، خواهر شهید نیز آمده بودند؛ خانم آقای میریونسی. یکدفعه دیدم صدای رگبار عجیبی آمد، من، همان جا که نشسته بودم، گفتم ماشین حاج آقا بهاء را به رگبار گرفتند، دخترعمه شان گفت خدا نکند، چرا این حرف را می زنی؟ به زبان کنگاوری می گفت: «دم خیر می آیی برای حاج آقا بهاء؟» گفتم از حالت خودم فهمیدم. به من یک حالتی دست داد که فهمیدم ایشان شهید شده اند. وقتی که شمس الدین آمد، گفتم صدای چه بود؟ گفت هیچ چیز، یک تیر به جلوی ماشین حاج آقا زدند. ما به همسایه ها گفتیم و رفتیم بیمارستان، حاج آقا بزرگ، پدرشان، به هوش بود. ما که گفتیم حاج آقا بهاء، فقط سرش را تکان داد ولی دخترشان که پرسیده بود گفته بودند حاج آقا بهاء شهید شده است. (خانم اشرف امینی، همسر شهید)
نقش شهید عراقی در دادگستری
شهید عراقی طرف امام به عنوان عضوی در دادگستری بودند - حالا نمی دانم دادستان انقلاب بودند یا چه کاره بودند - ولی آن موقع همی کسری افراد مغرض علیه افراد دیگر گزارش می دادند که فلانی دارد اسلحه جمع می کند و می خواهد با دولت جدید بجنگد و... اخوی با امثال اینها درست و حسابی برخورد می کردند، یعنی اگر «اشداء علی الکفار» بودند، «رحماء بین هم» هم بودند و با مردم طوری با محبت رفتار می کردند، که طی همان دوران کوتاهی هم که مقامی مسؤول بودند، مردم دوستشان داشتند و از ایشان راضی بودند. بعد از آن هم دو سال و اندی بیشتر طول نکشید که به شهادت رسیدند. از اوایل روزهای انقلاب نیز اعلامیه هایی را همراه با شهید حاج آقا عطاء و دیگر علمای شهر برای حضور مردم در راهپیمایی ها صادر می کردند. یعنی هرگاه چنین اعلامیه هایی می دادند، همه با هم امضا و نهایتاً در راهپیمایی ها شرکت می کردند. هم مردم را تشویق و ترغیب می کردند و هم با یکدیگر همراه بودند. بعد از پیروزی انقلاب هم این علما با هم بودند. (محمدصادق محمدی عراقی، برادر شهید)
امضای حاج آقا بهاء (شهید عراقی) پای اعلامیه های سیاسی
اخوی به درخواست علماء و اهالی کرمانشاه آمدند به این شهر آمدند. به دلیل اینکه مرحوم حاج آقا عطاءالله اشرفی اصفهانی شهید محراب، احتیاج داشتند به کسی که مراتب علمی اش اجازه دهد حوزه را در کرمانشاه بچرخاند. خود آقای اشرفی اصفهانی از جوانی در حالی به کرمانشاه آمده بودند که ظاهراً علمای آنجا چندان در ردیف اول نبودند. شخصی که آنجا بود به تهران منتقل شده بود – شاید چون نباید کرمانشاه می ماند - و بعد تقریباً شهید محراب ریاست را بر عهده گرفت. البته از قبل از انقلاب که حاج آقا بهاء به منطقه آمده بودند، از همان موقع، هم پدرم و هم ایشان، به حاج آقای اشرفی اصفهانی خیلی ارادت داشتند، چون بسیار آدم بی ریا و مخلصی بود. صرف نظر از این که حاج آقا بهاء دارای مراتب علمی بالایی بود، حوزه کرمانشاه هم حالت مستقلی داشت و تقریباً عامل اصلی ارتباط با علما و کسب اجازه ها و امضاهای آنها پای اعلامیه ها و اطلاعیه های سیاسی، حاج آقا بها بودند و از یک زمانی به بعد، اصلاً گرداندن حوزه به عهده ایشان بود. (جمال الدین محمدی عراقی، برادر شهید)
منافقین شهید عراقی را تهدید کرده بودند
منافقین پدرم را تلفنی تهدیدکرده بودند. ایشان واقعاً آماده شهادت بود. وصیتنامه شهید در جیبشان بوده و همان شبی که به شهادت رسید، قبلش وصیتنامه را نشان جوانهای مسجد داده بود. خیلی از اعضای مسجد ایشان از جوانها بودند و به آنها گفته بود که این، وصیتنامه من است و آماده ام برای شهادت. حتی به اهل خانه گفته بودند که وقتی من شهید شدم، فلان سورة قرآن را برایم بخوانید یا مثلاً اسم خواهر کوچکترمان را سکینه گذاشته بودند. وقتی این اسم را بر او گذاشته بودند گفته بودند چون من به زودی می روم و خیلی زود بی پدر می شود و پدرش از دنیا می رود، می خواهم اسمش سکینه باشد. روزهای آخر یک چنین بیاناتی رخ می داد. واقعاً می دانستند و خودشان را آماده کرده بودند. خب، ما هم به هر حال آمادگی مواجهه با این مسأله را پیدا کرده بودیم، چون ایشان یک مدتی حاکم شرع کرمانشاه بودند یا مسؤولیت بنیاد شهید آنجا را داشت و می رفت منزل شهدا، سرکشی می کرد به خانواده های شهدا، به جبهه ها زیاد می رفت و آن اواخر هم که شرایط حضور در دور دوم انتخابات مجلس را پیدا کرده بود، رأی بالایی داشت و بالای نود درصد احتمال این بود که رأی بیاورد؛ اصلاً به همین دلیل بود که مدام از طرف منافقین تهدید می شد. (فاطمه محمدی عراقی، فرزند شهید)