رنجِ بزرگ شهید رجایی چه بود؟
نویدشاهد: روایتی مردمی از شهید رجایی در دوران مسوولیت ایشان و بعد از شهادت شان وجود دارد که این شهید بزرگوار را فردی خالص، صادق و مردمی نشان می دهد.رجایی را همه به عنوان الگویی از ساده زیستی و عاری از جاه طلبی می شناسند و کمابیش از مرارت ها، سختی ها، شکنجه ها و محدودیت های او شنیده اند. به نحوی که کمتر کسی را می توان یافت که شهید رجایی را بشناسد و به مقاومت و مبارزات او واقف نباشد.
روایت این سیره و رفتار از زبان اسناد و مدارک و نقل آن از زبان قاسم تبریزی که در نخست وزیری با شهید همکاری داشته است، گفته ها و شنیده ها را به زبان اسناد برای خواننده جذاب تر می کند.
اولین و آخرین سندهای ساواک درباره شهید رجایی مربوط به کدام اقدام و فعالیت ایشان بودند؟
در پرونده های ساواک، اولین سند درباره ی فعالیت ایشان، مربوط به 6 آذرماه 1340 است که ایشان در دبیرستان خوانسار فعالیت می کند و بعد به دبیرستانی در قزوین منتقل می شود.
آخرین سند درباره ی ایشان هم مربوط به پرونده ای با بیش از 450 برگ است. که مربوط می شود به 22 خرداد 1357 که درون زندان نماز جماعت و سخنرانی راه می اندازد. با ایشان برخورد می شود و مدتی او را به سلول انفرادی می فرستند. بخش اصلی سند مربوط می شود به 11/2/1342که آقای رجایی اعلامیه های نهضت آزادی را پخش می کند و دستگیر می شود. پرونده روند مفصل تری را پیدا می کند و مورد بازجویی های شدید قرار می گیرد.
طبق اسناد ساواک، شهید رجایی به چه چیزهایی در اعترافات خود اشاره کرده است؟ نام افراد سازمان را آورده است )به اصطلاح کسی را لو داده است(؟
تمام تلاش ایشان این بوده است که کسی را معرفی نکند. از نهضت آزادی هم گفته است که من فقط آقای طالقانی، دکترسحابی و مهندس بازرگان را می شناسم و نهایت آقای رحیم عطایی و عباس رادنیا را که از چهره های شناخته شده بودند، معرفی می کند.
نوع و میزان شکنجه هایی که شده اند مشخص است؟
در اسناد، چیزی به نام شکنجه نداریم. این امر عادی بوده است. کمیته ی ضد خرابکاری در دو مرحله با ایشان برخورد می کند. مرحله اول که ایشان را مورد بازجویی و شکنجه قرار می دهند و در مرحله ی دوم گویا وحید افراخته )از اعضای سازمان مجاهدین خلق( درباره ی او گزارشاتی می دهد که دوباره او را به کمیته ی مشترک احضار می کنند که چرا تمام اطلاعات را بیان نکرده است. در 14 مرحله بازجویی مفصل که بیش از 90 صفحه از بازجویی ها را تشکیل می دهد، با حفظ پنهان کاری، سیری از زندگی خودش را هم بیان می کند. بیشتر چیزهایی را می گوید که برای ساواک محرز بوده است. یا با گفتن آن موجب دستگیری دیگران نمی شود که این هوشیاری ایشان را نشان می دهد. یک جا می گوید: در زندان قصر به دیدار مهندس بازرگان رفته ام. )در زندان قصر، دفتری بود که افراد می توانستند به هر دلیلی به دیدار زندانی ها بروند و از پشت پنجره با آ نها صحبت کنند). در بازجویی ها از ایشان می پرسند؛ شما به دیدار مهندس بازرگان رفته ای، آیا با جبهه ی ملی هم رابطه داشته ای؟
آقای رجایی می گوید: نه. من هیچ گاه با جبهه ی ملی در ارتباط نبودم، چون این ها مذهبی نبودند. سپس علت انشعاب از نهضت آزادی را می پرسند. می گوید که در درون جبهه ملی، آقای طالقانی مذهبی بودند و از آقای آیت الله بروجردی مرجع تقلید، خط می گیرند که این زمینه انشعاب می شود. از آن جایی که من مذهبی بودم، با تشکیل نهضت آزادی، همکاری خود را با آ نها شروع کردم.
در سال 1342 از قزوین گزارش می رسد که با نهضت آزادی همکاری می کند )در آن 50 روزی که در آن جا بوده است(. گزارشات دیگری هم داریم که در سال 1345 با دکتر محمد جواد باهنر، آقایان جلال الدین فارسی و صاحب زمانی علاوه بر درس دادن در مدرسه، مباحثی را بیان می کردند. بعداً معلوم می شود یکی از افرادی که در جمع آن ها حضور داشته، مامور بوده است که آن ها را به ساواک معرفی می کرده است. حتی گزارشی هم هست که آن فرد مامور نتوانسته یک جلسه را شرکت کند. ساواک معمولاً از طریق ارعاب یا تطمیع، یک سری مامور را در بین افراد قرار می داد تا گزارش آن ها را به سازمان بدهند.
نام آقای رجایی چقدر در گزارشات به چشم می خورد؟
ایشان به طور مرتب به مسجد هدایت می رفت. اسامی سیاسیونی که در مسجد بودند، توسط مامور ساواک گزارش شده است. در کتاب «آیت الله سید محمود طالقانی به روایت اسناد ساواک» که در سه جلد منتشر شده است، عموماً نام آقای رجایی در کنار نام محمدصادق اسلامی، آقای محمدعلی هوشیار و دیگران ذکر شده است. تمام مباحثی که در جلسات سخنرانی برخی شخصیت ها مانند آیت الله محمد امامی کاشانی، دکتر محمدجواد باهنر، آقای علی اکبر رفسنجانی مطرح شده بود، به ساواک گزارش شده است. مانند؛ «آقای دکتر شیبانی با آقای عطوفت از فعالان بوده اند، در سال 1348 که شورای بنیاد رفاه تشکیل شده، آقای رجایی عضو ستاد مرکزی بنیاد خیریه تعاونی اسلامی هستند، سفر فرانسه آقای رجایی در مرداد 1350 رخ داده، در دوره ای که آیت الله طالقانی در بلوچستان در تبعید به سر می برده، آقای رجایی با ایشان دیدار داشته است یا حضور آقای رجایی در جلسات انجمن اسلامی مهندسین که گاهی علامه محمدتقی جعفری و آیت الله مطهری یا آیت الله موسوی اردبیلی و آیت الله خامنه ای سخنرانی می کردند، گزارش شده است .
از شیوه دستگیری ایشان، چه در اسناد آمده است؟
دستگیری ایشان در سال 1352 از این جا شروع می شود که آقای رجایی مجموعه ای از اسنادِ خانم پورا ندخت بازرگان را در منزل خواهرش پنهان می کند. خواهرزاده ی ایشان آن ها را می خواند و به کسی هم نشان می دهد. در نهایت ساواک متوجه می شود و از این طریق ایشان دستگیر می شود. هیچ
گاه بیان نمی کند که این اسناد از کجا آمده و متعلق به کیست؟ عمده شکنجه ایشان هم مربوط به ارتباطش با سازمان مجاهدین خلق به اتهام اقدام علیه امنیت کشور است. در بازرسی از منزل ایشان هم کتاب هایی پیدا می کنند که اگر چه مجوز داشت، اما جزو کتاب های ممنوعه بود. مانند
کتاب های آزادی هند، میراث خوار استعمار، مکتب های اقتصاد، اسلام شناسی، اسلام و غرب و ... که به عنوان کتاب سیاسی ضمیمه ی پرونده آقای رجایی می شود. بازجویی های بیش از 82 صفحه
ای
ایشان، می تواند یک تاریخ سیاسی و به نوعی زندگی نامه سیاسی- فرهنگی شهید رجایی باشد. با توجه به این که بخش پنهان را بیان نکرده است. اشاره می کند که چطور در فقر زندگی کردیم بعد از فوت پدر. همچنین به چگونگی آمدن به تهران، رفتن به مدرسه و تشکیل گروه شیعیان و یا با گروهی از دانش آموزان اشاره می کند. )البته این گروه شیعیانی که آقای رجایی نام می برد با آن گروه شیعیان که در سال 1346 ، دکترجواد منصوری و آقای احمد احمدی تشکیل دادند، تفاوت دارد)
در همین زمان است که انجمن اسلامی معلمان را تشکیل می دهد؟
بله. تشکیل این انجمن دو مرحله دارد؛ مرحله اول در سال های 1338-39 تشکیل می شود که شهید آیت الله مطهری، احمد آرام و دکتر باهنر در آن دخیل بودند. این انجمن نتوانست حرکتی انجام دهد و همواره در سایه انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسان بود. در مرحله بعد در سال 57 و نزدیک به پیروزی انقلاب، یک انجمن اسلامی معلمان تشکیل می شود با شهید سید محمدجواد شرافت، حاج علی اصغر نوروزی، مرحوم مرتضی کثیرائی، مرحوم آقای محدث و عده ای از معلمان متعهد که تا سال 1375 ادامه می یابد. لذا این دو انجمن اسلامی معلمان باید از هم تفکیک بشوند. هم چنین در بازجویی ها به تحقیقاتی که درباره تشکیلات بهائیت داشته اشاره می کند. حضورش در انجمن اسلامی دانشجویان، مدرسه ی کمال و مسجد هدایت را بیان کرده است. آشنایی اش را با محمد حنیف نژاد در کلوپ نهضت آزادی بیان می کند. در مورد سفر فرانسه هم فقط به این اشاره کرده است که برای گردش رفته بودم و حرفی از فعالیت های سیاسی و ارتباطش با جلال الدین فارسی نمی زند.
آقای رجایی در شرکت سهامی انتشار که یکی از موسسات انتشاراتی مذهبی بزرگ در بین سال های 37 تا 52 بود که در سال 52 توسط ساواک منحل شد، ایشان از اعضای فعال بود. در این شرکت بیش از 500 نفر سرمایه گذار داشت که آقای رجایی به عنوان مشاور علی البدل درجلسات هیات امنایی آ نها شرکت می کرد.
اولین باری که امام را ملاقات می کنند چه زمانی و کجا بوده است؟
نمی دانم. من در اسناد ندیدم. در ایران که مشخص است. اما بعد از سفر به پاریس قرار بود به ترکیه، سوریه، لبنان و سپس به عراق برود. هیچ اشاره ای به سفر عراق ایشان نشده است. هیچ گاه از زبان ایشان هم از سفر به عراق چیزی نشنیدیم و نخوانده ایم. این که به سفر عراق رفته است یا نرفته بر ما مشخص نیست.
علت سفر به پاریس چه بود؟
آقای رجایی از طرف سازمان مجاهدین، ماموریت پیدا می کند که یک چمدان اسناد و اخبار را به فرانسه ببرد و در اختیار آقای قطب زاده قرار دهد. بعد از آن به لبنان برود و با جلال الدین فارسی ملاقات کند. ملاقاتی هم در نجف با امام داشته باشد.
تک نگاری هایی هم توسط برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق علیه ایشان صورت گرفته بود. به عنوان مثال گزارش خانم اشرف زاده که شاید وقتی برای بار دوم آقای رجایی را به کمیته ی مشترک می آورند و شکنجه می دهند به علت آن گزارش باشد. به خصوص این که سازمان مجاهدین توسط تقی شهرام و بهرام آرام به طرف مارکسیسم رفت و یکی از شیوه های عمل آن ها، لو دادن اعضا و چهره های مذهبی بود. اولین نفر هم آیت الله سیدمحمود طالقانی بود. بعد آقای حاج مهدی غیوران و همسرش خانم طاهره سجادی، آقای عزت شاهی و... که همه ی این افراد را مجدد به کمیته ی مشترک آورده و شکنجه کردند.
در آن گزارش چه نوشته بود؟
در آن گزارش فقط اسم خانم منیژه کرمانی ذکر شده بود که درباره آقای رجایی و سازمان گزارش داده است. شاید هم قضیه بیشتر از این بوده است. برخی از افراد مثل وحید افراخته، وقتی دستگیر می شدند مجبور به معرفی دیگر افراد می شدند. شاید هم ساواک در رده های بالای سازمان، نفوذش داشته است که توانسته بود اسامی افراد را دربیاورد. چون در سال 55 دیگر خبری از سازمان نبود، اما افرادی مثل بهرام آرام در بیرون کشته یا دستگیر شدند. تنها سه چهار نفر مثل تراب حق شناس و محمدحسین روحانی در خارج از کشور مشغول فعالیت بودند. طبق گزارشی که در سال 54 کمیته ی مشترک می دهد، اتهامات در پرونده آقای رجایی را عضویت و فعالیت در نهضت آزادی، پخش اعلامیه و به خصوص فعالیت در سازمان مجاهدین خلق اعلام می کند. بدون تردید باید اسناد اعضای سازمان مجاهدین خلق، منتشر شود تا بسیاری از واقعیت ها و حقایق روشن شود.
آیا در اسناد موجود، مشخص بود که نقش آقای رجایی در سازمان چه بوده است؟
در اسناد چیزی نداریم. ایشان در سازمان، جایگاه بالایی نداشته است. سازمان دارای دو بخش می شد. یک بخش که مربوط به رهبری بود که از آقایان حنیف نژاد، احمد رضایی تا جریان مارکسیستی تقی شهرام را شامل می شد. ارتباط با سازمان گاهی با چهار یا پنج واسطه صورت می گرفت. حتی این لایه های سازمان، همدیگر را نمی شناختند. برای این که حلقه ی دستگیری ها به طور منظم تا لایه های بالا کشیده نشود. ارتباط هم همیشه یک طرفه بود. لذا به این خاطر آقای رجایی جایگاه بالایی نداشت، اما در لایه های میانی بسیار فعال بود.
بعد از گرایش سازمان به سمت مارکسیسم، با وجود این که ایشان در زندان بودند، در برابر سازمان موضع گیری کردند. از نظر اعتقادی، جریان مارکسیستی سازمان را نجس می دانستند و این طبق فتوای علمای درون زندان بود. لذا رجوی و سایرین، دو نفر را در زندان، شدیداً بایکوت کردند. یکی از آن ها عزت شاهی و دیگری رجایی بود. بایکوت هم به گونه ای بود که هیچ کس حق صحبت کردن با آن ها را نداشت.
آقای رجایی، این موضوع را در جایی ذکر کرده اند؟
بله. هم خودشان و هم دوستانشان. در کتاب «سیره شهید رجایی » هم ذکر شده است. هم چنین آقای عسگری راد در کتاب خاطراتی از شهید رجایی)کتابی دو جلدی(، آقای میرطاووسی هم اشاراتی کرده است. در زندگی نامه شهید رجایی، آقای سجاد راعی مواردی را آورده است.
برویم سراغ نهضت آزادی و زندان.
در درون نهضت آزادی، سه جریان وجود داشت که این جریان ها تا حدی با هم معارض بودند. اولی، جریان مهندس بازرگان و دکترسحابی به عنوان یک جریان روشنفکری مذهبی. دیگری جریان آقای عطایی و امیرانتظام و حسن نزیه، به عنوان یک جریان سوسیال ملی، که این ها مذهبی نبودند و نسبت به بچه های مذهبی موضع تند داشتند.
یعنی نهضت از ابتدا دارای سه بخش بود یا کم کم شکاف ایجاد شد؟
از اول به این شکل بود، منتها خودش را خیلی نشان نمی داد. جریان سوم، جریان آیت اله طالقانی بود که یک جریان مذهبی بود و به دنبال اهداف اسلامی بودند. آقای بازرگان و آقای سحابی بیشتر به دنبال اهداف پارلمانی و مبارزه حول قانون اساسی بودند. آقایان جلال الدین فارسی، سید محمدمهدی جعفری، دکتر عباس شیبانی، محمدصادق اسلامی و آقای رجایی و ... جزو کسانی بودند که آیت الله طالقانی را همراهی می کردند.
بعد از دستگیری رهبران نهضت آزادی در سال 42 ، مثل آیت الله طالقانی، آقای سحابی، آقای بازرگان و سایرین، آقایان عطایی، حسن نزیه و امیرانتظام هم خودشان را کنار کشیدند. بعد از آن جلال الدین فارسی و آقای رجایی فعال سیاسی شدند. در حقیقت حدود سال 43 حرکت نهضت آزادی، حرکت تندی بود. اعلامیه می دادند که دیکتاتور خون می ریزد. که این برای برخی اعضای نهضت آزادی در زندان مساله شد. آقای بازرگان در زندان می گفت که ما چنین اعتقادی نداریم. در سال 44 چراغ نهضت آزادی در ایران خاموش شد. دیگر کسی برای فعالیت نبود. سال 46 که آقای سحابی و آقای بازرگان آزاد شدند هم فعالیتی به نام نهضت آزادی شکل نگرفت. تا سال 56 ، فعالیت آن ها فقط در انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسین بود که آقایان علامه جعفری، آیت الله موسوی، دکتر باهنر، آیت الله خامنه ای و آیت الله مطهری سخنرانی می کردند.
بعد از محکومیت، آقای رجایی در زندان شروع به فعالیت های فکری و فرهنگی کرد. برای بچه هایی که تازه دستگیر می شدند، کلاس می گذاشت و بحث های قرآنی می کرد. موضع گیری اش در برابر مارکسیست ها و مجاهدین خلق هم بسیار روشن بود.
در سال های 56- 57 که یک سری آزادی ها در زندان به وجود آمده بود، ایشان از همسرش که بیشتر به ملاقاتش می رفت، یک سری کتاب های شهید مطهری را تقاضا کرده بود که در اسناد ذکر شده است. در آن سال، فشار و سخت گیری مثل سال های قبل نبود. تا این که ایشان از زندان آزاد شدند. بعد از آزادی هم انجمن اسلامی معلمان را به همراه شهید سید محمدجواد شرافت، مرحوم مرتضی کتیرایی، علی اصغر نوروزی و عده ای از معلمان آن دوره مثل آقای محدث تاسیس می کند.
ایشان چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، آزاد می شوند؟
حدوداً دو ماه و نیم قبل از پیروزی انقلاب در آذر ماه 1357 .
چرا ایشان را آزاد کردند؟
آزادی ایشان ربطی به رژیم نداشت و مربوط به روند مبارزات بود. وقتی مبارزات در بیرون گسترش پیدا کرد، در زندان هم زندانی ها دست به اعتصاب می زدند.
یکی از مطالبات مبارزین در سال های 56-57 آزادی زندانی های سیاسی بود. خبر چگونگی اوضاع بیرون به طور مرتب به زندان و از زندان به بیرون می رسید. به عنوان مثال در 17 شهریور همه زندانی ها اعتصاب غذا کردند. این هماهنگی ها وجود داشت. تاحدی که نگهداری زندانی ها برای رژیم غیرممکن شده بود. نفراتی هم که در این دوران دستگیر می شدند، فشار و شکنجه ی سال های اول روی آن ها نبود. آیت الله مهدوی کنی خاطره ای تعریف می کردند که؛«بار اولی که من را گرفتند، برعکس از پا آویزان کرده بودند و می زدند. در آذر 57 که دوباره من را گرفتند، خیلی به ما احترام می گذاشتند. برخی از شکنجه گرها مرتب از ما می خواستند برایشان استخاره بگیرم ». یک بار که آیت الله مهدوی کنی از آنان سوال می کند چرا این قدر استخاره می گیرید؟ می گویند می خواهیم بدانیم که در ایران بمانیم یا برویم.
شما تا به این جا با آقای رجایی آشنایی پیدا نکرده بودید؟
خیر. بعد از انقلاب، ایشان در وزارت آموزش و پرورش در کنار شهیدان بهشتی و مطهری و باهنر شروع به برنامه ریزی کردند. با وجودی که ایشان نه در دولت بود و نه در شورای انقلاب حضور داشت، اما خودشان شورایی تشکیل دادند که بچه های مذهبی را شناسایی می کردند و برای ورود به آموزش و پرورش، آموزش می دادند. تعداد قابل توجهی را شناسایی کردند. در آن زمان که آقای دکتر شکوهی وزیر آموزش و پرورش بود، این امر را قبول نکرد. وضعیت مدارس هم به گونه ای بود که با وجود حزب توده و سازمان مجاهدین خلق، چریک های فدایی خلق و... به طور کامل در دست مذهبی ها نبود. با استعفای آقای شکوهی با رای اکثریت در نهایت آقای رجایی به عنوان کفیل آموزش و پرورش برگزیده شد. در این جا شروع به ایجاد تحولاتی در مدارس کرد. در نهایت با استعفای دولت موقت و مدیریت مملکت به دست شورای انقلاب، مصوب می شود که آقای رجایی به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شود. اولین حرکتی که انجام شد، تشکیل جریان کمک به مدارس با عنوان «امور تربیتی » بود که یک جریان ایدئولوژیک و سیاسی در آموزش و پرورش به وجود آورد. در انتخاب افراد هم از خانم ها و آقایانی که آموزش دیده بودند استفاده می کردند. در حقیقت این حرکت، به لحاظ کیفیت و کمیت، تحولی در آموزش و پرورش پدید آورد.
آشنایی من با ایشان، در همین مقطع شروع شد. من در بخش فرهنگی پیگیری شورای انقلاب به ریاست آقای ابوالفضل اجاره دار فعالیت می کردم. روزهای چهارشنبه ی هر هفته، جلسه ای با آقای رجایی برگزار می کردیم و گزارشی از حوزه ی کار و مشکلات و پیشنهادات ارایه می شد. در دوره ی وزارت ایشان تا سال59 ، این ارتباط به طور مستمر وجود داشت. در آخرین جلسه ای که با آیت الله بهشتی داشتیم، ایشان گفتند که باید با آقای رییس جمهور همکاری کنید. اما آقای بنی صدر به گونه ای بود که هم ما می دانستیم نمی شود با ایشان کار کرد، هم خودشان قبول نمی کردند. این بود که خدمت آقای رجایی در نخس توزیری رسیدیم. در دوره ی نخست وزیری ایشان، این جلسات در میدان بهارستان همچنان ادامه داشت. در دوره ی ریاست جمهوری ایشان، من به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رفته بودم که این دوره هم عمر چندانی نداشت.
اگر خاطره ای درباره ویژگی های شخصیتی ایشان دارید، بفرما یید.
آقای رجایی سه ویژگی در کارش داشت؛ اول نظم، دوم مقید به کار و سوم معتقد به خدا، قانون و تحقق آرمان های اسلامی بود. ساعت کاری اصلاً برایش مطرح نبود. یک بار با ما تماس گرفتند که برای برنامه ریزی نهضت سوادآموزی، که در آن دوره زیر نظر شهید دکتر باهنر بود، جلسه ای برگزار کنیم. ما هم ساعت 6:30 صبح به همراه آقای حاج مصطفی علیان در وزارتخانه حضور پیدا کردیم. خانمی آمده بودند که مدرسه شان، ملی شده بود. آقای رجایی به آن خانم گفتند: که طبق قانون همه ی مدارس باید ملی شوند و استثنا هم نداریم. بنده در این موضوع نمی توانم کاری انجام دهم، دوباره آن خانم شروع به توضیح دادن کرد. آقای رجایی در جواب بسیار آرام می گفت: حرف شما درست است اما قانون مصوب شده و ما باید مجری قانون باشیم. سپس بار چهارم که آن خانم می خواست تکرار کند، به ایشان گفت: آقایان دیگر هم منتظر هستند و می خواهند صحبت کنند. )اشاره به آقای سید علی موسوی گرمارودی که مسئول انتشارات انقلاب اسلامی بود و می خواست کتاب های درسی را چاپ کند(
یا در جلسه ای دیگر، به بچه ها گفت ما برای پلیس تهران کسی را لازم داریم. یکی از دوستان که خیلی وارد بود، شخصی را معرفی کرد. آقای رجایی بعد از صحبت با آن شخص، مجدد گفت شخص دیگری را معرفی کنید. آن شخص فرد ضعیفی است و خود او هم می گوید که من ضعیفم. از شخصی که ضعیف باشد نمی توان انتظار کار داشت. ایشان هم به تخصص اهمیت می داد، هم تعهد و هم تقید.
یا در برخی موارد که نیاز به پیگیری داشت، هرگز فراموش نمی کرد. اما در کارهایی که بر اساس قانون به حیطه ی کاری او مربوط نمی شد، وارد نمی شد. در واقع اصل قانون را رعایت می کرد. مهم ترین ویژگی این سیاستمدار انقلاب در عمل این بود که؛ دیانتش عین سیاست و سیاستش عین دیانت بود.
در وزارتخانه رابطه اش با زیردستان چطور بود؟
در غذا خوردن، همه با هم غذا می خوردند. تفاوتی برای کسی قائل نبود. نسبت به کسی کبر و غرور نداشت. انسان وارسته ای بود که جز فروتنی و خضوع در وجودش نبود. یک مرتبه هواداران سازمان مجاهدین خلق آمده بودند در وزارتخانه و شعار «رجایی وزیر ارتجاعی » را سر می دادند. آقای رجایی گفت: این ها بچه های خودمان هستند، می روم و با ایشان صحبت می کنم. آقای رجایی به میان آن ها رفت و گفت: شما شعار ارتجاعی می دهید اما من ارتجاعی نیستم. ارتجاعی یعنی چی؟ من معلمم. و شروع کردند با زبان محبت و سعه ی صدر با آن ها صحبت کردند. آقای رجایی تحمل بالایی داشت.
ایشان دقت بالایی در مساله بیت المال داشت. اهل تشریفات نبود. اتاق ایشان در یک ساختمان قدیمی آموزش و پرورش، یک اتاق ساده بود. اتاقی که در گذشته مربوط به کارمندان بود. حاضر نبود به کاخ نخست وزیری برود.
با توجه به مدت کوتاه وزارت ایشان، نتوانستند برنامه هایشان را پیاده کنند؟
چرا. چون از قبل برنامه ریزی کرده بودند توانستند تا حدودی پیاده کنند.
به نظر شما رنج بزرگ شهید رجایی چه بود؟
نمی توان گفت رنج. اما بزرگترین دغدغه اش تحول در سیستم آموزش و پرورش بود. ایشان آموزش و پرورش را یک مرکز انسان ساز و فرهنگ ساز می دانست.
حتی در دوره نخست وزیری؟
بله. حتی در دوران ریاست جمهوری هم هیچ گاه آموزش و پرورش را از یاد نبرد. اول این که در درون آموزش و پرورش، افراد درست و نادرست را می شناخت. دوم این که برای آموزش و پرورش برنامه داشت، سوم این که مجموعه ی شهید آیت الله بهشتی، شهید سید محمدجواد شرافت و شهید حجت الاسام باهنر، طراح و متخصص ایجاد تحول در آموزش و پرورش بودند. آقای رجایی امور تربیتی را بلافاصله بعد از وزارت ایجاد کرد. دانشسراها را بلافاصله تقویت کرد و گسترش داد. در دوره ی نخست وزیری اش، آموزش و پرورش 18 نشریه ی آموزشی را منتشر کرد. در زمینه های مختلفی مثل جغرافیا، تاریخ، کودکان، دانش آموزان و دبیرستانی ها. در دوران معاونت آقای دکتر غلامعلی حدادعادل کتاب های درسی هم تغییرات زیادی کرد. از بسیاری از شخصیت ها برای همکاری دعوت نمود. مثلاً یکی از کسانی که همیشه با ایشان همراهی می کرد، شهید سید کاظم موسوی بود. کتاب عربی آسان را با مرحوم روزبه، باهم نوشته بودند. از تیمی که در آموزش و پرورش داشت به خوبی استفاده می کرد.
در مساله اقتصادی رعایت مسایل مالی را داشت. در یکی از جلسات به یکی از معاونین خطاب می کند که ما باید حدود 2000 مدرسه در ایران بسازیم. اما نباید دزدی بشود. حیف و میل صورت نگیرد. تمام بودجه ی مصوب باید به ساختن مدرسه اختصاص داده بشود. آقای بی آزاران که از معاونین آقای رجایی بود گفت: در حدود 25 درصد سوء استفاده خواهد شد.
آقای رجایی گفت: پس شما چه کاره اید؟ در جواب گفت: چون من هستم، 25 درصد، اگر دیگری بود بیشتر از این ها بود. آقای رجایی گفت: یک ریال هم نباید هدر برود. آقای بی آزاران گفت:پس مدرسه هم نباید ساخته شود چون حداقل تلفات 25 درصد است.
آقای رجایی دستور لغو جلسه را داد و فردای آن روز مجدداً جلسه ای برگزار کرد. در آن جا گفتند: که ما هیچ یک راضی به سوء استفاده و حیف و میل بیت المال نیستیم. آیا شما تعهد می کنید که جلوی دزدی را بگیرید؟ همه گفتند: بله. آقای رجایی گفت: فردای قیامت خداوند به خاطر آن 25 درصد ما را مواخذه نمی کند، اما برای نساختن مدرسه، مواخذه می کند. پس ما ساخت مدرسه را آغاز می کنیم و سعی بر انجام کار بدون وجود تلفات می کنیم. ایشان به کارهای ایجابی و اساسی با توجه به ارزش های اسلامی اهمیت ویژه ای می دادند.
خاطره ای دیگر این که یک روز آقای محمدی )از فرهنگیان و معلمان متدین و متخصص که بعدها مدرسه نور را تاسیس کرد ( و از فعالان انقلابی بود و پیش از آقای عسگری راد رییس دفتر آقای رجایی بود، یک سیب را می برد خدمت آقای رجایی که در دفترشان نشسته بودند. آقای رجایی سوال کرده بود که این سیب از کجا آمده است؟ آقای محمدی می گوید: آقایی که از شهرستان آمده بوده، آن را آورده است. آقای رجایی ایشان را مجبور به پس دادن سیب می کند. می گوید: شما امروز سیب را گرفتید، معلوم نیست فردا روز چه می گیرید! نسبت به سوء استفاده از مقام، موقعیت و امکانات تقید خاصی داشت.
من در اداره پیگیری بودم. روزی یکی از منسوبین ایشان به وزارتخانه برای گرفتن موتور و انجام کارش آمده بود. ایشان اجازه بردن موتور را به وی نداد، چون معتقد بود که بیت المال است.
آقای تبریزی، ایشان نیروهای اطرافشان را خودشان انتخاب می کردند؟
بله. و روی دو مورد خیلی حساس بود؛ پاک بودن و قابل اعتماد بودن. خیلی حساس بود. روزی به ایشان می گویند که در مورد امری اقدام کند. ایشان می گوید: من به حرف شما گوش می دهم، با شما مشورت می کنم اما تصمیم نهایی را خودم می گیرم. در مورد عمل کردن یا نکردن از من متوقع نباشید. در موارد خاص هم نزد امام می روم و نظرات خود را به ایشان می گویم و در نهایت به فرمایش ایشان عمل می کنم. در شعارهایی که ایشان می دادند مانند «من فرزند مجلس ام » ،» مقلد امام ام » و «برادر رییس جمهور» همین موضوع را می رساند. نسبت به اطرافیان با توجه به وضعیت آن روزگاران و نفوذی های جریان ها دقت ویژه ای داشتند.
در دوره ای که ایشان ر ییس جمهور بودند، با توجه به اسناد موجود، مشخص می شود که چه افقی پیش رو داشتند؟
اسناد مکتوب و فرامین هیات دولت به صورت مکتوب موجود است، اما یکی از برنامه های ویژه ایشان، تقویت نهادهای انقلابی بود. به هر شهرستانی که سفر می کرد به سپاه پاسدارن، جهاد سازندگی و کمیته های انقلاب اسلامی و نهادهای انقلابی احترام می گذاشت. تقویت و جذب نیروهای انقلابی را تضمین کننده انقلاب و اهداف آن می دانست.
مسعود کشمیری که بود؟
من کشمیری را ندیده بودم. از زبان دوستان عرض می کنم، غفلت صورت گرفت. درباره ایشان و خانواده و گذشته ی وی تحقیق نشده بود، چرا که اگر تحقیق می شد ایشان به نهادها راه نمی یافت. لذا یک بحث نفوذی ها هستند و دیگر، عدم دقت و آگاهی ما در بررسی مستمر عملکرد و کارنامه افراد.
عضو سپاه بود و در ریاست جمهوری هم کار می کرد؟
بله. مدت کوتاهی عضو سپاه بود و بعد به نخست وزیری آمد. در سپاه که بود، خیلی ها پشت سرش نماز می خواندند. همیشه دو خودکار به همراه داشت؛ یکی برای کارهای شخصی اش و دیگری که بیت المال بود. با این روش ها خودش را موجه جلوه می داد. هر کاری که به او می سپردند، منظم و به خوبی انجام می داد. مثلاً در نوشتن خاطرات افراد سرشناس، کتاب های امام یا مثلاً خبرنامه در مورد چریک های فدایی خلق به خوبی عمل می کرد. همان موقع یک ارتباط پنهانی با سازمان مجاهدین خلق داشت، اما این امر از دید بچه ها پنهان مانده بود.
خود آقای رجایی نیز ایشان را از قبل نمی شناخت؟
خیر. هیچ جا اسمی از کشمیری نبود. در دفتر، خیلی ها کار می کردند. مثلاً آقای محمدی یا آقای عسگری راد. ممکن است هیچ جا اسمی از آ نها آورده نشده باشد. فقط از آقای کیومرث صابری آن هم به خاطر «گل آقا » بودنش، گاهی اسم برده می شد. اما کشمیری به خاطر منظم بودنش در کار، سیر ترقی را طی کرد و باعث جلب اعتمادها شد. این همان نفاق پنهان بود.
دقیقاً چه سمتی داشتند در ریاست جمهوری؟
در بخش اطلاعات و امنیت دفتر ریاست جمهوری بود.
چگونه آن روز وارد اتاق جلسه می شود؟
کشمیری به عنوان یک عضو فعال وارد جلسات می شد.
بازرسی نمی شدند افراد؟
متاسفانه خیر. فقط یک بار آقای کشمیری می خواست به جلسه ای در جماران که شهید رجایی می خواست در آن جا گزارشی بدهد، برود که بچه های امنیت می خواهند کیف ایشان را بگردند. ایشان قبول نمی کند و تهدید می کند که اگر اجازه ورود ندهید برمی گردم. با مرحوم حاج احمدآقا تماس می گیرند و می گویند: یکی از اعضای ریاست جمهوری آمده و می خواهد بدون تفتیش وارد شود. حاج احمد آقا می گوید: استثنا قائل نشوید. آقای کشمیری هم به عنوان اعتراض برمی گردد. این مساله بعدها بیان می شود و خودِ ایشان می گوید که قصدم این بود که بمب را در منزل امام بگذارم.
عملیات بمب گذاری، انتحاری بوده است؟
خیر. کیف حامل یک بمب ساعت دار بوده است. ایشان سریعاً به فرودگاه می رود و با پاسپورت جعلی از کشور خارج می شود. اما در ذهن افراد این بود که ایشان هم هنوز در جلسه است. جنازه ی شهید رجایی از روی دندان مشخص شد، دیگران را هم هر کدام به گونه ای شناسایی کردند. در این بین یک سری استخوان های سوخته هم بود که فکر کردند متعلق به کشمیری است.
چند روز بعد حقیقت مشخص شد؟
3-2 روز بعد مشخص شد. کلاهی هم همین کار را در حزب جمهوری اسلامی کرد. او هم نفوذی بود. با تمام آقایان تماس می گیرد که برای جلسه حضور پیدا کنند و بمب را زیر میز سخنرانی شهید بهشتی قرار می دهد و خودش خارج می شود. بعدها مشخص شد که کلاهی بوده است.
درحال حاضرآقای کشمیری زنده است؟
معلوم نیست. یک احتمال وجود دارد که خود سازمان او را از بین برده باشد. یا این که تغییر شکل داده و با نام مستعار در اروپا یا آمریکا زندگی می کند.
عکس ایشان موجود هست؟
بله هم او و هم آقای کلاهی.
مخالفین شهید رجایی تا زمانی که در قید حیات بود چه کسانی بودند؟
تمام گروه هایی که با امام درگیر بودند. آقایان رجایی، بهشتی، هاشمی، خامنه ای و... نمادهای خط امام بودند. جریانات مخالف که به طور مستقیم نمی توانستند با امام مبارزه کنند، پس با این افراد مبارزه می کردند. جبهه ملی، نهضت آزادی، نهضت مجاهدین خلق، سازمان پیکار در راه طبقه کارگر و تمام احزاب و شخصیت ها مثل علی اصغر حاج سیدجوادی به همین دلیل با آقای رجایی مخالفت می کردند. در یک کلام، آن ها که حاکمیت اسلام و انقلاب اسلامی را نمی پسندیدند.
صمیمی ترین دوست وی چه کسی بود؟
شهید باهنر. اگرچه رابطه ایشان با تمام یاران امام، صمیمی بود.
به همین دلیل او را به عنوان نخست وزیر انتخاب کرده بود؟
بله. به امام هم گفته بود که ما بیست و چند ساله با هم دوستیم و بهترین شخص ایشان است. من خودم شاهد این بودم که شهید دکتر باهنر، همیشه دو قدم عقب تر از شهید رجایی راه می رفت. گاهی آقای رجایی را به عنوان پیش نماز انتخاب می کردند، اما ایشان می گفت تا روحانی هست من نمازجماعت نمی خوانم. اگر گاهی سید کاظم موسوی همراهشان بود، او را پیش نماز می گذاشت. نزدیک ترین شخص به آقای شهید رجایی، آقای باهنر بود و بیشترین احترام را به شهید بهشتی می گذاشت. هیچ وقت عضو حزب جمهوری اسلامی نبود اما به خاطر رابطه خوبش با سران حزب مثل موسوی اردبیلی و بهشتی، با حزب رابطه خوبی داشت. رجایی در قامت یک دولت مرد هیچ گاه به دنبال شهرت و ثروت و حب خانواده نبود. در دوران وزارت هیچگاه نمی بینیم که اقوامش آن جا باشند. نه خودش می خواست و نه آن ها می آمدند.
از دیپلماسی خارجی ایشان خاطره ای دارید؟
روزی خدمت حضرت آقا بودیم. در دوره ای که رییس جمهور بودند. مشغول تحقیقی درباره شهید رجایی بودیم. از آقا خواستم که خاطره ای از شهید رجایی تعریف کنند. ایشان گفت: آقای رجایی هیچ وقت به زبان دیپلماسی با کسی حرف نمی زد. روزی، هیاتی از سران چند کشور به ایران آمده بودند. یاسر عرفات و ضیا ءالحق هم بودند. این ها آمده بودند تا قضیه ی صلح با صدام را مطرح کنند. قبل از آن با آقای رجایی که نخست وزیر بود دیدار داشتند. آقای رجایی به آن ها گفته بود: صدام در خاک ماست، باید خاک ما را ترک کند تا ما راجع به این قضیه صحبت کنیم.
یک رییس جمهور آفریقایی خیلی اصرار می کرد. آقای رجایی گفته بود دستت را جلو بیار. انگشتانش را در بین انگشتان وی قرار داده و فشار می دهد و می گوید حالا بیا مذاکره کنیم. آه از نهاد آن رییس جمهور بلند می شود. سپس آقای رجایی به او می گوید: صدام با ما چنین کاری کرده است که الان ما نمی توانیم مذاکره کنیم.
این زبان، زبان دیپلماسی نبود اما برای تفهیم، از این زبان استفاده می کرد.
یا مثلاً به سازمان ملل که رفته بود، کف پایش که جای شکنجه بود را نشان می دهد. برخی ها ایراد گرفته بودند که این کار در شان نظام بین المللی نیست. اما این کار وی نشان از سلامت نفس وی بود. همچنین آقای سردار یوسف فروتن نقل می کرد که ایشان به خرم آباد رفته بود. آن جا با پیرمردی بسیار صمیمانه احوالپرسی کرده بود. آن شخص سوال می کند: ما قبلاً همدیگر را کجا دیده ایم؟
هر کجا که می رفت جمله «اشداء علی الکفار، رحماء بینهم » را نشان می داد. در رابطه با رجوی و حزب توده و گروه های زور، این گونه رئوف عمل نمی کرد. خیلی محکم می ایستاد. با آدم عادی، بسیجی، پاسدار، جهادگر و پیرمرد معمولی این گونه رفتار می کرد. لذا در مساله سیاست هم انسان، معنا و تجلی صداقت را می بیند. نه غرور داشت و نه به دنبال شهرت بود. به حرف های دیگران هم اعتنایی نمی کرد، زیرا به راهش اعتقاد راستین داشت. او در حقیقت یک مصلح عابد و عارف بود.
درآخر اگر حرفی دارید بفرما یید.
اگر بخواهم شهید رجایی را در 6 محور تعریف کنم، در محور اول در قامت یک انسان مومن متدین عاقل ظاهر شده است. یعنی هم در عقل و تفکر و هم در عبودیت و عبادت برجسته بود. یکی از ویژگی های ایشان نماز اول وقت قبل از ناهار بود. اگر مجبور به ناهار خوردن قبل از خواندن نماز می شد یک روز روزه می گرفت. دوم در قامت یک انسانی که در حال تکامل فکری و معنوی است ظاهر می شد. ایشان در حال رشد معنوی و علمی بود. همیشه با مطالعه و تفکر، حرف های جدید و برخوردهای جدید داشت. سوم در قامت یک معلم ظاهر می شد. معلمی نبود که فقط درس بدهد و درس بخواهد. کسی نبود که به زور بخواهد کسی را مذهبی کند و به زور بخواهد چیزی را تحمیل کند. او از همان تدریس ریاضیات بچه ها را به دین و اخلاق دعوت می کرد. چهارم در قامت یک فرد سیاسی ظاهر می شد. از زمانی که نوجوان بود (دهه 1320) زندگی اش با سیاست گره می خورد. اما این سیاست در اخلاص، ایمان و تقوای او خللی وارد نکرد. در نهضت آزادی و سازمان مجاهدین خلق، با اخلاص کار می کرد، در زندان هم همین طور. یکی از دوستانش در زندان نقل می کرد که آقای رجایی یک روز خیلی شکنجه دیده بود. پس از اتمام شکنجه به شکنجه گر می گوید: دلم به حال تو می سوزد که با انجام این شکنجه ها، به یک موجود ناشایست تبدیل شده ای.
بنی صدر 21 عیب را برای آقای رجایی برشمرده بود اما او حتی یک بار به بنی صدر توهین نکرد یک سیاستمدار سالم بود. در فقر، معلمی، نیروی هوایی، تشکیلات حزبی، وزارت و... هم که بود، سالم بود. حضرت امام گفت: مقام، هیچ گاه رجایی را نگرفت. او برمقام سوار بود. پنجم در قامت یک انسان مسلمان و معتقد به مبانی اسلام ظاهر می شد. اگر می گفت: آمریکا دشمن است، شعار نمی داد. یا اگر می گفت من مقلد امام هستم، به عنوان ابزار از آن استفاده نمی کرد. واقعاً اعتقاد داشت. در مطالعات اسلامی، بسیار باسواد بود. قانون را در سطح جامعه در حاکمیت اسلام مطرح می کرد.
شما به عنوان پژوهشگر تاریخ، چقدر موفق به شناخت شهید رجایی شده اید؟
اگر اغراق نکنم، سی تا چهل درصد.
فکر می کنید بقیه ی مردم برای بهتر شناختن شهید رجایی چه باید بکنند؟
برای شناخت شهید رجایی باید قبل از هر چیز زندگی نامه ایشان را خوب بخوانند. این که چطور رشد کرد. در چه خانواده و چه وضعیت مالی و ایمانی قرار داشت. کسی که ضمن شرکت در هیات های مذهبی، کارگری هم می کند. در حالی که در نیروی هوایی خدمت می کرد، بیرون از پادگان به درس و فعالیت های دینی می پردازد. با دستگیری شهید نواب صفوی در دوران دکتر مصدق، با عشق و علاقه ای که به فداییان اسلام داشت، گاهی در زندان قصر به دیدار شهید نواب صفوی می رود. کسی بود که بیشترین رابطه را با آیت الله طالقانی در مسجد هدایت داشت.
هم چنین برای شناخت بهتر، باید امام و انقلاب را بشناسند. ایشان را باید در رابطه با امام و شهید بهشتی و یاران امام در تمامی جبهه ها شناخت. همچنین تاریخ و تک نگاری های تاریخ ایران از سال 1310 را بشناسند. شناخت احزاب، گروه ها و وضعیت های اجتماعی به فهم راه و مسیر ایشان کمک می کند.
حضور در گروه ها و احزاب برای ایشان وسیله بود نه هدف. از مبارزه به عنوان وسیله استفاده می کرد. به عنوان هدف و شعار برایش مطرح نبود. لذا بر اساس قضاوت های خوب، در مورد شهید رجایی در حدود 24 کتاب نوشته شده است. نظرات مخالفین هم البته باید خوانده شود. البته پیشنهاد می کنم که ادیبان و محققان با توجه به ابعاد زندگی این معلم دین و سیاست، بیش از پیش به خلق کارهای علمی و ادبی بپردازند.
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد یاران / شماره 131