راز دعای امام (ره) در حق شهید «کاوه» چه بود؟
یازدهم شهریورماه، سالروز عروج شهید «کاوه» در ارتفاعات «2519» و بر اثر اصابت ترکش خمپاره است. به بهانه سالروز شهادت، نوید شاهد به گفت و گو با خانم «فاطمه عمادالاسلامی»، همسر سردار شهید «محمود کاوه» نشست که ماحصل آن را در ادامه می خوانید:
خانم عمادالاسلامی در ابتدای گفت و گو از نحوه آشناییتان با شهید «کاوه» برایمان بگویید.
بنده قبل از آنکه همسر شهید «کاوه» باشم، همکار ایشان بودم. سال 1361 وارد سپاه شدم و در پشت جبهه به عنوان مددکار خدمت می کردم. کارمان حمایت از خانواده شهدا، جانبازان و رزمندگان بود. از طریق خواهر شهید به آقای کاوه معرفی شدم. اواخر سال 1362 به خواستگاری ام آمدند. همیشه دوست داشتم با یک پاسدار ازدواج کنم و این موضوع یکی از شرایط ازدواجم بود. روزی که قرار بود آقای کاوه به منزلمان بیاید و با هم صحبت کنیم، به روستا رفته بودم و دو ساعت دیر به خانه رسیدم. ایشان منتظر مانده بود و در اولین صحبت مان گفت «من مرد زندگی نیستم و مرد جنگم. جنگ هم که تمام شود به لبنان می روم»
من هم عاشق این کار بودم و شرایطشان را پذیرفتم. دیدار بعدی مان حدود هشت ماه طول کشید و قرار گذاشتیم برای عقد به محضر امام خمینی (ره) در جماران برسیم. ایشان در منطقه بود و زمانی که به مشهد آمد، ساعت 12 سوار قطار شدیم و باید ساعت 7 و نیم صبح به جماران می رسیدیم. هرجور حساب کردیم، دیدیم که صبح به جماران نمی رسیم. در شهر گرمسار از قطار پیاده شدیم و با ماشین به تهران آمدیم.
بعد از مراسم عقد، یکی از آقایان به امام خمینی (ره) گفت «ایشان پاسدار کردستان است و حدود شش ماه در بیت خدمت کرده اند.» امام خمینی (ره) به آسمان نگاه و برای آقای کاوه دعا کرد و دعای رهبر بود که شهید کاوه به مقام شهادت دست یافت.
چه تاریخی به محضر امام خمینی (ره) رسیدید؟
هجدهم دی ماه سال 1362 بود.
تاریخ ازدواجتان هم همان روز بود؟
بعد از عقد آقای کاوه به منطقه رفت و حدود چهار ماه بعد همدیگر را دیدیم. در مدتی که افتخار همسری شهید کاوه را داشتم، در مجموع حدود سی روز شهید کاوه در مشهد بود. ایشان پنج مرتبه مجروح شد. آقای کاوه به مرخصی نمی آمد مگر کاری مانند سخنرانی در مشهد یا شهرهای مختلف داشته باشد.
یک مرتبه در دیداری که با آقای موحدی (وزیر دفاع وقت) داشتم از ایشان خواستم به آقای کاوه مرخصی دهد. ایشان گفت «محمود کارهای واجب تری دارد» البته من هم راضی بودم اما امید داشتم که جنگ تمام شود و همسرم به خانه برگردد.
حرف های زیادی داشتم و با خودم می گفتم هر زمان که «محمود» آمد به او می گویم اما وقتی به خانه می آمد و کارهایش را می دیدم، منصرف می شدم و دوست نداشتم با کارهای دنیایی خسته اش کنم. گاهی خودم را این گونه قانع می کردم که اگر در این دنیا فرصت نشد با «محمود» درد و دل کنم حتما در آن دنیا با او صحبت خواهم کرد. به خدا می گفتم «همسرم را برای خودم نمی خواهم و برای تو می خواهم. از او محافظت کن.» شهید کاوه زحمت کشیده بود و به جایگاه و مقامی که لیاقتش را داشت، رسید.
در آن دوران همسران رزمندگان با شهادت، جانبازی و یا اسارت همسرشان زندگی خود را ایثار کردند. شما چطور در آن سن و سال (22 سالگی) به این درجه از ایمان رسیده بودید؟
بنده در خانواده ای مبارز تربیت شده بودم. پدرم روحانی بود و برادرانم بعد از پیروزی انقلاب در جبهه حضور داشتند و من هم از طریق آنها وارد سپاه شدم. سه تن از برادرانم جانباز هستند و من در این محیط رشد کرده بودم بنابراین افتخار می کردم که بتوانم سهمی در این مقاومت و خدمت داشته باشم.
خانم عمادالاسلامی گفتید که شهید کاوه گاهی برای سخنرانی به مشهد می آمد. محور سخنرانی های ایشان چه بود؟
سخنرانی ایشان بیشتر برای جذب نیروهای رزمنده و تدارکات در شهرهای مختلف بود.
شهید کاوه حدود شش ماه حفاظت بیت امام خمینی (ره) را برعهده داشت. از آن روزها برایتان تعریف می کرد؟
ما هیچگاه از کارمان برای هم تعریف نمی کردیم.
خبر شهادت را چگونه شنیدید؟
بعد از انقلاب، تصمیم گرفتم تحصیلاتم را ادامه بدهم. آن زمان در مقطع دبیرستان مشغول به تحصیل بودم. با یکی از هم کلاسی هایم درس می خوانیدم که مادرم به خانه مان آمد و شروع به گریه کرد. علت گریه شان را جویا شدم، گفت «محمود مجروح شده» از مادرم پرسیدم «فقط مجروح شده؟» گریه مادرم بیشتر شد و فهمیدم که آقای کاوه شهید شده است. بعد از آن به خانه پدر شهید کاوه و بعد به معراج شهدا رفتیم. زمان تشییع حدود نیم ساعت همراه پیکر شهید بودم و با ایشان درد و دل کردم. پیکر شهید کاوه ابتدا در کردستان تشییع شد و بعد به مشهد آمد. ایشان در دل مردم کردستان عجیب جای داشت زیرا فقط فرمانده لشکر نبود و تلاش می کرد مشکلات مردم را هم حل کند. یک مرتبه در محل کار همرزمان آقای کاوه را دیدم. تعریف می کردند که «محمود در کردستان تنها فرمانده ما نیست. خانواده هایی که دوست ندارند فرزندشان به جبهه برود را قانع و راضی می کند. جلسات قرآن و کلاس های ورزشی برگزار می کند.»
بعد از شهادت «محمود» زمانی که به دیدار خانواده شهدا می رفتیم، زمانی که خیلی بی تابی می کردند و نمی توانستم آرامشان کنم، به آنها می گفتم «فکر نکنید ما با شما فرق داریم. من همسر شهید کاوه هستم. بیایید ما هم در کنار آنها شریک فعالیت هایشان شویم» وقتی این حرف را می شنیدند، آرام می شدند.
بعد از شهادت، ارتباطم با شهید کاوه بیشتر شد. هر زمان که مشکل دارم، ایشان را در خواب می بینم و بعد از آن دیگر به مشکلاتم فکر نمی کنم زیرا اطمینان دارم هر گره ای هم که باشد، باز می شود.
خانم عمادالاسلامی، ثمره ازدواج شما و شهید کاوه تنها یک دختر است. از زهرا خانم برایمان بگویید.
دخترم حدود دوسال داشت که پدرش به شهادت رسید. آقای کاوه یک ماه بعد از زایمان به دیدنم آمد. روز اول با من تماس گرفت. منتظر بودم که یکی دو روز دیگر بیاید اما نیامد. روز هفتم با خانه تماس گرفت و با خودم گفتم با ایشان قهر هستم اما زمانی که صدای «محمود» را شنیدم، همه چیز را فراموش کردم. برای اولین بار که دخترمان را دید، از او عکس گرفت تا همراهش باشد و به دوستانش نشان دهد. در این مدت وقتی به مشهد می آمد کمتر به خانه می آمد. زمانی که در خانه بود مانند یک دوست با زهرا رفتار می کرد. با دخترمان تفنگ بازی می کرد و اگر زمین می خورد، بلندش نمی کرد. معتقد بود خودش باید بلند شود تا روی پای خود بایستد و استوار باشد.
دورانی که باردار بودم، آقای کاوه از من می پرسید «دوست داری چه اسمی برای بچه ات انتخاب کنی؟» می گفتم «اگر دختر بود زهرا و اگر پسر بود مهدی». روی کلمه «بچه ات» تاکید داشت زیرا از همان زمان می خواست مسئولیت فرزندمان را به بنده بسپارد.
«زهرا» شبیه پدرش بسیار پرکار، مقاوم و فعال است؛ گویی شهید کاوه زهرا را مانند آینه برای من گذاشته است و مدام او را می بینم. او خستگی ناپذیر است. دانشجوی کارشناسی ارشد رشته حسابداری است و تصمیم دارد ادامه تحصیل بدهد.
بعد از شهادت شهید کاوه زندگی را چطور گذراندید؟
درسم را ادامه دادم. زهرا را با خودم به دانشگاه می بردم. خدا کمک کردم و لیانس پرستاری گرفتم و سال 1390 بازنشسته شدم و در حال حاضر بیشتر فعالیت های قرآنی مانند تفسیر و ترجمه انجام می دهم. زمانی که یکی از عزیزی شهید می شود، خدا به خانواده اش صبر عجیبی می دهد. خداوند به من توفیق داد و توانستم آن ایام را سپری کنم. شهید کاوه خانواده بسیار صبوری هم داشت. مادرشان در قید حیات است و بعد از شهادت فرزندش صبورانه زندگی می کند.
آیا شهید کاوه در زادگاهشان به خوبی شناخته شده اند؟
بله، مردم مشهد به خوبی ایشان را می شناسند. هر زمان که سرمزارشان می رویم، عده ای آنجا هستند که یا از مردم عادی اند که آوازه شهید را شنیده اند و یا رزمندگانی هستند که با شهید بوده اند و ایشان را خوب می شناسند.
و اما سخن آخر.
در پایان صحبتم دوست دارم خاطره ای از شهید کاوه نقل کنم. یک مرتبه با ایشان به دیدار خانواده معاون سپاه رفتیم. بعد از شام، «محمود» را صدا زدند. مهمانی که تمام شد، پرسیدم «آقای کاوه کجاست؟» گفتند «کاری پیش آمد و ایشان به فرودگاه رفت» مسئولیتی که برعهده داشت از هر چیز دیگری برایش مهمتر بود. شهید کاوه و بسیاری از شهدای دیگر خود را وقف دفاع از این آب و خاک کردند که امیدارم به خوبی و بدرستی بتوانیم حقشان را ادا کنیم.