مادر حاج محمود کریمی: همسرم می گفت «این پسر همان میشود که من میخواهم»/ مسئولین هوای بچههای شهدا را داشته باشند
شنبه, ۲۳ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۳۲
حاجیه خانم زهرا نگهدار همسر و مادر شهیدان کریمی روایت می کند که پدر حاج محمود کریمی در دوران کودکی اش اولین بار در همان مسجد شاهینشهر از او خواست تا مداحی کند و اولین بار 2 تومان صله به او داد و پدرش همیشه میگفت: این همان میشود که من میخواهم.
نوید شاهد: درگاه و دستگاه امام حسین(ع) جایی که اگر واردش شدی
عشقی را تجربه خواهی کرد که هرگز در هیچ جای دیگر آن را تجربه نکردهای، لطفها و
عنایاتی در این حریم مقدس میبینی که روزبهروز تو را عاشقتر از قبل میکند. حسین
(ع) تنها کسی است که با کوچکترین کار برایش بزرگترین مزدها را میدهد.
شهدای ما هم
هرکدام نجوا ها و عاشقانه هایی با امام شهیدشان داشته و دارند که زبان از گفتن آن قاصر است.
«شهیدان نقی
و ابوالفضل کریمی» هم از این شهدا هستند. به دلیل عشقی که از کودکی به اربابشان داشتند و
تربیتی که در دستگاه امام حسین به دست آورده بودند، سرانجامشان «شهادت» شد.
این
تربیت حسینی
در خانواده معزز شهید کریمی همواره پابرجا بوده و امروز که نزدیک 40 سال از شهادتشان میگذرد، فرزندانشان حاج محمود کریمی و حاج محمد کریمی مداحان اهل بیت، محرم هرسال جوانان زیادی را جذب فرهنگ و شعائر عاشورا و امام حسین (ع) میکنند.
حاجیهخانم زهرا نگهداری» همسرشهید نقی کریمی و مادر
شهید ابوالفضل کریمی، میگوید نوکری در دستگاه امام حسین حسابش جداست و جذب جوانها به
مجلس سیدالشهداء (علیه السلام)، فقط لطف و عنایتی است که اهلبیت(سلام الله علیهم) به فرزندانم دارند. حاج محمود
مداح نفس گرم و مشهور تهران برادر شهید ابوالفضل کریمی و فرزند شهید مفقودالاثر نقی
کریمی است که اوایل جنگ به شهادت رسید و تاکنون خبری از پیکر مطهر ایشان بدست نیامده است.
به بهانه ماه محرم و شهادت سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) با حاجیهخانم زهرا نگهداری
مادر حاج محمود کریمی گفتگوی صمیمی و البته محرمی پرداختیم که در ادامه میخوانید.
حاجخانم لطفاً برای آشنایی بیشتر مخاطبان خودتان معرفی کنید؟
زهرا نگهداری،
همسر جاویدالاثر نقی کریمی و مادر شهید ابوالفضل کریمی هستم . خانواده ما را
بیشتر با پسرم حاج محمود کریمی، مداح اهلبیت میشناسند.
در چه سالی با حاجآقا
کریمی ازدواج کردید؟
سال 42 با یک مراسم ساده با یکدیگر ازدواج
کردیم. زندگی خیلی خوبی داشتم و هرگز آن روزها را با همه تلخی و شیرینی هایش فراموش نمیکنم.
و حاصل زندگی مان پنج پسر است که یکی از آن ها (آقا ابوالفضل) شهید شدند.
همان سال به دلیل دستگیری امام (ره) توسط ساواک خیابانها شلوغ شده بود، حاجآقا سه روز رفتند و
هیچ خبری از ایشان نبود. وقتی برگشت دایی ام از ایشان پرسید، چرا 3 روز بیخبر رفتی ؟ حاجآقا در پاسخ گفت: این روزها از هر چیز مهمتر این است که
ما دین و رهبرمان را یاری کنیم.
همان شب خواب
امام خمینی (ره) را دیدم که بر منبر مسجد امام علی النقی (ع) که روبهروی منزل ما
بود نشسته و صحبت میکنند. در عالم خواب به
خانه آمدند. همسرم گفت: میخواهند آقا را دستگیر کنند، چهکار کنیم؟ گفتم آقا را به
خانه بیاورید. آقا را به خانه آوردند. من چادر
مشکی را به کمرم بستم و یک چادر همروی آقا انداختم. خودم جلو در ایستادم و همسرم
جلو در کوچه ایستادند که مردم سراغ ایشان نیایند. در همین ماجرای حفاظت از آقا
بودیم که من از خواب بیدار شدم.
از خصوصیات اخلاقی شهید کریمی بیشتر بگویید؟
خدایش رحمت کند. همسرم از مریدان سرسخت امام بود. زندگی ساده ای در یک اتاق اجاره ای داشتیم. بسیار هم راضی بودیم، همسرم مردی بسیار با اخلاص بود که مراعات همه را میکرد و
همیشه بچههایش را به قرائت قرآن و نماز اول وقت تشویق میکرد.
در خانه کلاسهای هفتگی برگزار میکرد و کتابهایی
که به من و بچهها میدادند هفته بعدازآن کتابها درس میپرسیدند. هر وقت میخواستیم
به خانه کسی میهمانی برویم اگر میفهمیدند که صاحبخانه خمس و زکاتش را پرداخت
نکرده است قبل از رفتن رد مظالم کنار میگذاشتند و بعد به میهمانی میرفتیم.
برایمان از فعالیتهای حاجآقا در بعد از
انقلاب بگویید؟
ما ده سال به شهر شاهینشهر اصفهان
رفتیم و در آنجا زندگی کردیم در آن زمان همسرم در کار ساختوساز ساختمان مشغول
بود. در همان زمان پیشنهاد ساخت ساختمان لانه زنبوری شرکت پست را به ایشان دادند، وقتی نقشهها را دیدند، گفتند: دو دقیقه به من فرصت دهید. رفتند و نمازی خواندند و متوسل شدند به حضرت
فاطمه (س) و از ایشان خواسته بودند که خودشان عنایت کنند و شرایط این کار برایشان
روشن شود. بعد از نماز قبول نکردند و گفتند این پروژه هر که برای خودش است و حلال و
حرامش مشخص نیست.
آن زمان ما چند خانه داشتیم که حاجآقا آن خانهها
را فروختند و به همراه چند تن از دوستانشان پولی را گذاشتند و سپاه شهر شاهینشهر
را افتتاح کردند. آن زمان مثل الآن نبود....
بعد از ده سال زندگی در شاهینشهر دوباره
به تهران برگشتیم و حاجآقا در بیت امام خمینی (ره) مشغول شدند و زمانی که جنگ شد
از ایشان اجازه گرفتند و به جبهه رفتند. آن زمان پسر کوچکم 5 ماهش بود که پدرش
به جبهه رفت. همسرم میگفت: روزی را میآید که اسلام را وارونه نشان مردم میدهند و الآن
دقیقاً آن زمان است.
چه سالی به جبهه رفتند؟
اسفند سال 60 اعزام شد. شبی
که میخواست برود، گفتم: تو بروی دیگر برنمیگردی. گفت: میدانم و ادامه داد، فرزندان
من را حسینی بار بیاور و اسلحه من را زمین نگذار و از خانه خارج شد. بعد از مدتی
به خانهیکی از همسایهها تلفن زد و به من گفت: خواب سال 42 یادت هست؟ گفتم بله خیلی خوب. گفت:
چادری را که به کمرت بسته بودی را باید الآن به کمر ببندی و از آقا پشتیبانی کنی.
همسرم روز چهارم
فروردین سال 61 در عملیات فتح المبین شهید و مفقودالاثر شدند بعد از آن برادر و شوهرخالهشان
رفتند اما حاجآقا را پیدا نکردند شاید خودش خواسته که قبرش مشخص نباشد. بعد از 38 سال به اصرار نوهام (پسر حاج
محمود کریمی) آزمایش DNA دادیم چون همیشه میگوید:
دوست دارم پیکر پدربزرگم پیدا شود و در گلزار شهدای امامزاده علیاکبر دفن شود تا
بتوانم همیشه سر قبرش بروم.
شهید نقی کریمی (پدر محمود کریمی) نفر سوم ایستاده از سمت راست
پس از شهادت حاجآقا فرزندانتان هم به جبهه رفتند؟
بله، بعد از حاجآقا
ابوالفضل، احمد و محمود هم به جبهه رفتند. ابوالفضل در سال 65 در عملیات کربلای 5 در
منطقه شلمچه به شهادت رسیدند. 13 سال بعد از شهادتش بالاتنه، پوتین و حتی بلیت
برگشت هواپیمایی که میخواست با او برگردد و در جیبش بود پیدا شد و در بهشتزهرا در قطعه 29 دفن شد.
حاجخانم با توجه به اینکه حاجآقا و
خودتان اهل هیئت و عزاداری بودید از ارادتتان به اهلبیت بهخصوص امام حسین برایمان
بگوید؟
همسرم به اهلبیت سلام الله علیهم خیلی ارادت داشتند و
فرزندانمان هم علاقهمند به اهلبیت و امام حسین بزرگ شدند و حاجآقا خودشان هم
ذاکر اهلبیت بودند و اولین مداحی خود را در مسجد شاهینشهر اصفهان خواندن من خودم
هم ذاکر اهلبیت بودم و فرزندانم را هم ذاکر اهلبیت بار آوردم.
پدر حاج محمود
کریمی در دوران کودکی اش اولین بار در همان مسجد شاهینشهر از او خواست تا مداحی کند
و اولین بار 2 تومان صله به او داد و پدرش همیشه میگفت: این همان میشود که من میخواهم.
از آقا ابوالفضل فرزند شهیدتان بگویید؟
ابوالفضل در 15 سالگی به جبهه رفت . نوجوانی بود که مردانه زنگی میکرد. هیچوقت نماز اول وقت و نماز
شبش قضا نشد یکشب که از جبهه برگشته بود حدود ساعت 2 بامداد به خانه رسیده بود،
ولی زنگ خانه را نزده و تا صبح پشت در خانه خوابیده بود که من را از خواب
بیدار نکند.
(شهید ابوالفضل کریمی (برادر محمود کریمی) نفر اول ایستاده از سمت چپ)
حاج خانم صحبتی دارید که بخواهید در پایان
مطرح کنید؟
خواهشمندم که مسئولین هوای بچههای شهدا و
جانبازان و ایثارگران را داشته باشند اگر برایشان کاری نمیکنند حداقلش احترامشان
را حفظ کنند و با تکریم با آنها برخورد بشود چون بعضی وقتها برخوردهایی میبینم که خیلی ناراحت میشوم و غصه میخورم که خانواده شهدا از یک
احترام اندک هم محروم هستند.
گفتگو از فائزه حیدری
انتهای پیام/
نظر شما