كنار هم كه مي‌نشستيم، صحبتهاي مختلفي پيش مي‌آمد. يكي از دوستان از اوايل اسارت ـ بعد از عمليات طريق‌القدس ـ خاطره‌اش را چنين تعريف كرد: «بعد از عمليات كه عراق تلفات زيادي داد، يك روز عراقيها ريختند به اردوگاه؛ با چوب و چماق. ما اول فكر كرديم مجاهدين عراقي هستند كه آمده‌اند به كمك ما، ولي چرخيدن كابلها در هوا و پايين آمدن آنها كه به هيچ جا جز بدن دوستانمان نمي‌خورد، خيلي زود ما را مطمئن كرد كه آنها نيروهاي ضد شورش هستند. آن روز به هيچ كس رحم نكردند؛ حتي مجروحها. همه را فرستادند به آسايشگاه‌ها و تا يك هفته در را باز نكردند. در آن يك هفته، جيره غذايي فقط يك ليوان پلاستيكي آب بود و يك قرص نان. تشنگي كه به بچه‌ها فشار مي‌آورد، زبانشان را به شيشه پنجره مي‌چسباندند تا شايد با عرق، آن عطش را آرام كنند. آنها به همين هم اكتفا نكردند. يكي از برادران سپاه را جلو چشم همه روي صندلي نشاندند و با ريختن بنزين رويش زنده زنده او را سوزاندند.» يكي ديگر از برادران كه مدتي را در اردوگاه رُمادي گذرانده بود، تعريف كرد: «يكي از بچه‌ها را بردند براي بازجويي و كف پايش را اتو گذاشتند. او تا شش ماه ناله مي‌كرد و از خدا مرگش را مي‌خواست.»
حميد كاووسي حيدري
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده