تنها مرهم دلم سلامتی و بازگشت مهدی بود
بعد از اینکه نتوانستیم خبری از مهدی بگیریم گفتند باید منتظر باشید، ما خبری قطعی نداریم.
اما من در من در آتشی می سوختم که جز دیدن روی مهدی آرام بخشی نداشت. مرهم دل بی قرار من سلامتی و بازگشت مهدی بود. چند ماهی که گذشت پدرش گفت :
- من می دانم که مهدی شهید شده و دیگر امکان ندارد که برگردد.
وقتی آزاده ها بازگشتند هر روز منتظر بودم که از راه برسد، صدای در را بشنوم و مهدی را ببینم یا تلفن زنگ بزند و آن سوی خط مهدی به من سلام کند. اما خبری نشد. چند سالی به انتظار گذشت تا این که شب نیمه شعبان به امام زمان (عج ) گفتم :
- یا مهدی (عج ) در شب میلاد تو خداوند پسری به من عنایت کرد و نام تو را بر او نهادم تا تو نگه دار و حافظش باشی اکنون از تو می خواهم از خداوند متعال بخواهی یک بار دیگر مهدی را به من نشان دهد، خبری از او به من بدهد، اگر شهید شده، اگر زنده است و.... مرا از این بی خبری و چشم انتظاری نجات دهد.
همان شب در خواب دیدم که نشسته ام یک گوسفند که سرش را بریده اند مقابل من گذاشته اند. بعد از آن شب فهمیدم و مطمئن شدم که مهدی من شهید شده و دیگر باز نخواهد گشت. داغ اولاد سخت است اما خداوند همان طورکه او را به من هدیه داد خودش این گل زیبا را از من گرفت ولی تحمل صبر بر این سختی را نیز به من عطا کرد.
مادر شهید