«و ناگهان باران» تاریخ شفاهی با زبانی داستانی
دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۰۸
«و ناگهان باران» خاطرات سید یوسف رضوی است که در قالب تاریخ شفاهی و از سوی نشر سوره مهر به چاپ رسیده است.
به گزارش نویدشاهد به نقل از کتاب ایران (ایبنا) نویسنده در این کتاب قلمی ساده و روان دارد و سعی میکند با مخاطب ارتباط برقرار کند.
در بخشی از این کتاب که نویسنده زبانی ادبی را برای روایت خود برگزیده میخوانیم: «آفتاب هرآنچه میدید بر آن میتابید و صولتش را تحمیل مینمود؛ اما در مجموع هوا خوب و مطبوع بود. راه به آخر رسید؛ اهوازِ منتظر با سر و رویی زخمی و غبارآلود؛ اما آغوش گشاده و تبسمی میهماننوازانه رخ نمود؛ سربازها بیدار شده بودند و هیجان دیدار اهواز از پردههای تا بیخ کنار زده شده و هیاهوی بپا شده در میان بچهها میبارید. چشمان منتظر و نگاههای خیره، به سرعت این طرف و آن طرف را میکاوید. اتوبوس در ورودی شهر از یک سه راهی بزرگ که اوضاع آشفتهای داشت و آسفالت کف خیابان آن فقط از رد چرخ وسایل نقلیه دیده میشد عبور کرد؛ «سه راهی خرمشهر» صدایی بود که از درون اتوبوس شنیده میشد؛ فهمیدم که اسم این سه راهی است.
اتوبوس پس از یک ربع در مقابل در بزرگ نردهای که بالای آن تابلوی ارتش جمهوری اسلامی ایران ـ پادگان لشکر 92 زرهی اهواز نصب شده بود توقف نمود.»
این کتاب مانند سایر آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس بخشی توانسته بخشی از عملیاتها را بازگو کند. توصیف سنگرها، خاکریزها، مناطق عملیاتی از موضوعاتی است که در کتاب به آن اشاره شده است.
در بخشی از این کتاب آمده است: «روز سوم فروردین 1361 برای پاکسازی منطقه از بقایای دشمن، به جستوجوی سنگرها، خاکریزها، گودالها و خودروهای منهدم شده پرداختیم تا اگر نیروهای فراری دشمن در آن پنهان شدهاند دستگیرشان کنیم و اگر جنازهشان آنجاها افتاده باشد رویشان خاک بریزیم تا بو نگیرند و باعث بیماری نشوند. شروع کردیم به گشتن منطقه عملیاتی، خاکریز به خاکریز و سنگر به سنگر پیش میرفتیم؛ به هر گودال و پشت و پناهی سرک میکشیدم. در بعضی قسمتها تعداد کشتههای دشمن زیاد بود به صورت رقتانگیزی کنار هم افتاده بودند و بوی تعفن برخاسته از خون سیاه جاری شده در زیر بدنهایش هوا را بدبو کرده بود.
راه رفتن پشت آن خاکریز بسیار خطرناک بود و به افرادی که آنجا راه میرفتند از سوی فرماندهان تذکر داده میشد. حدود ساعت ده بود که رفتم دوستهایم را پیدا کنم و بدانم چه کسی زنده مانده و چه کسی زخمی یا شهید شده است؛ بین دوتا نفربر پی.ام.پی.وان که سیزده چهارده نفر کیپ هم نشسته بودند من هم دقایقی همان ابتدای جمعیت نشستم و توی جمعیت را نگاه کردم؛ تعدادی از آنها را قبلاً دیده بودم و آشنایی مختصری داشتیم از جمله بهیارگردان که جوانی بسیار درشت هیکل و چاق بود که آدم تعجب میکرد که این آدم را چطوری و برای چی به جبهه فرستادهاند؛ اینکه نمیتواند تند راه برود، چه برسد به اینکه بخواهد بدود یا شیرجه برود و از این جور کارها.
یکی از ویژگیهای تاریخ شفاهی دفاع مقدس بیان مستندات است. با تاریخ شفاهی دفاع مقدس میتوان به ناگفتههای بسیاری درباره جنگ دست یافت.
در این کتاب به یکی از شبهای عملیات اشاره شده و آمده است: «با تلاشی که برای اطلاعرسانی در بین نیروها صورت گرفت تردیدی نداشتم که اکثر نیروها اعم از ارتشی و بسیجی در جریان اوضاع قرار گرفتهاند و باید برای نجات خودشان، فکری بکنند. یا باید تصمیم گرفته بشود که همه تا آخرین نفر در برابر دشمن بجنگیم که با تعداد کم نفرات ما و بسته شدن راه پشتیبانی با صدها تانک دشمن، این تصمیم میتوانست به معنی کشته شدن تمام نفرات ما و البته آسیب و تلفاتی هم برای دشمن باشد و تصمیم به شکستن محاصره و خروج از آن فواید و آسیبهای خودش را داشت؛ اما به نظر میرسید تصمیم عاقلانهتری باشد؛ چون به هر تقدیر تعداد زیادی از نیروها میتوانستند نجات پیدا کنند. چنین تصمیمی در مجموع میتوانست آسیب کمتری به نیروهای ایرانی وارد کند و از یک آسیب نظامی؛ فاجعه انسانی و لطمه روحی بزرگ جلوگیری کند.»
کتاب «و ناگهان باران» نوشته سید یوسف رضوی در 256 صفحه به بهای 35 هزارتومان از سوی نشر سوره مهر راهی بازار کتاب شده است.
انتهای پیام
نظر شما