دلم مثل نفسهايت، گرفته است...
يکشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۰۱
انگار دريا،دل به رودي مي سپارد/ برسينه اش،وقتي سرم را مي فشارد/ بابا!دلم مثل نفسهايت،گرفته است
اما خجالت مي كشم،باران ببارد
انگار دريا،دل به رودي مي سپارد
برسينه اش،وقتي سرم را مي فشارد
بابا!دلم مثل نفسهايت،گرفته است
اما خجالت مي كشم،باران ببارد
تاول زده روي تو،ديگر با چه رويي
بر روي گل ،دست سحر،شبنم بكارد
هرشب نگاهم،روي بام بي كسي ها
جاي ستاره،تاولت را مي شمارد
از بس نشسته در گتويت،روي هم،بغض
حتي نفسهاي تو،سوز ناله دارد
مثل يتيمان،نان نمي خواهيم،اي كاش!
مولايمان،اكسيژن بيارد
خود را بزن به خواب شبهايي كه آرام
طفلي به روي صورتت،لب مي گذارد
سروده: دكتر عباس سودايي
منبع: كتاب سوختگان وصال، نكوداشت جانبازان شيميايي، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه تهران، دفتر هنر و ادبيات، 1381 صفحه: 39
نظر شما