شعری از شهيد شيميايي سيد مصطفي موسوي
مستيم و مستي ما از جام عشق باشد
زين نام اگر بر آريم از نام عشق باشد
روزي كه كشته گردم در آستانة او
تاريخ بهترينم ايام عشق باشد
ز پاي فتادم و رويم به منزل است هنوز
شكست كشتي و رويم به ساحل است هنوز
چه حالتي است ندانم كه بارها از دل
شدم خراب و مرا كار با دل است هنوز
دلم آشفتة آن مايه ناز است هنوز
مرغ پر سوخت در پنجره باز است هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز
گرچه بيگانه ز خود گشتم و ديوانه ز عشق
يار، عاشق كش و بيگانه نواز است هنوز
يا رب اين مرغ بهشتي ز گلستانِ كهِ بود
اين دو رخ تازهتر از لاله ز بستان كهِ بود
از شميم نفسش خانه نوراني شد
يا رب اين غاليه بو شمع شبستان كه بود
گرچه هر لحظه مدد ميدهدم چشمِ پر آب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به جز من و پروانه و شمع
قصة ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
گرچه رفتي ز دلم حسرت روي تو نرفت
درِ اين خانه به اميد تو باز است هنوز
اين چه سوداست «عمادا» كه تو در سر داري
اين چه سوزي است كه در پردة ساز است هنوز