همواره در رکاب ولایت بود ...
نوید شاهد: شما متولد چه سالی هستید؟
.1356
دوست داریم نقبی بزنید بر هرچه از پدر بزرگوارتان به خاطر دارید، از آن تصویرهای کودکی که هنوز در ذهن شما باقی مانده و حتماً تا به حال آن تصویرها در ذهن و قلب شما پر و بال زیادی گرفته و قوام یافته است؛ چرا که خوشبختانه شما نیز مانند بقیه خواهران و برادرا نتان انسان تحصیلکرد های هستید. دوست داریم هر چه راجع به پدرتان در دل دارید و می توانید به بقیه مردم کشور عزیزمان بگویید، بیان بفرماید تا یادگار بماند و ثبت و ضبط شود.
خب، بنده موقع شهادت پدر، هفت سالم بیشتر نبود. خاطره زیادی از ایشان ندارم. فقط تصاویر کوتاهی از ایشان در ذهنم مانده است. خاطر های که یادم است اینکه وقتی کلاس اول بودم، یک روز که حوصله نداشتم و اصلاً دلم نمی خواست به مدرسه بروم، بدون اینکه پدرم متوجه شود احساس کردم که باید پیش ایشان بمانم و خودم را به بیماری بزنم. خلاصه، گفتم حالم خوب نیست. اتفاقاً جزو دانش آموزان شیفت ظهر هم بودم. فوراً رفتم زیر پتو، گفتم بیمار هستم و نمی توانم به مدرسه بروم. ایشان رفتند دارویی از یخچال آوردند و گفتند این دارو خوشمزه است، این را بخور و خودشان رفتند لبا سهای مرا آوردند تا روانه مدرسه شوم، چون می دانستند که دروغ می گویم!
خلاصه، دارو را به من دادند و خودشان لباس هایم را آوردند و آماده رفتن به مدرسه ام کردند. پدر حتی خود کیفم را به دستم دادند و گفتند اشکالی ندارد که مشق هایت را ننوشته ای. اگر هم حوصله نداری من به مدرسه م یآیم و به معلمت می گویم که نتوانسته ای مشقهایت را بنویسی. به هر صورت پدر همیشه به ما می گفتند باید درس بخوانید و به جامعه خدمت کنید، کلاً به کسب علم و دانش توسط ما خیلی اهمیت می دادند. یادم است آن روز به خصوص هم که به مدرسه رفتیم، از در کلاس داخل شدم و ایشان هم با معلممان صحبت کرد. دیگر از آن به بعد هیچ موقع را یادم نمی آید که به بهانه ای به مدرسه نرفته باشم. همه اینها در اثر اهمیت وافری بود که پدرم به درس می دادند. می گفتند سعی کنید که فرد مفیدی برای جامعه باشید.
در واقع شهید برونسی دوست داشتند که فرزندانشان به بهترین درجات ممکن برسند. بله .
چه خاطرات دیگری در ذهنتان است؟
زمانی که کوچکتر بودم و هنوز به مدرسه نمی رفتم، یادم است که یک روز مادرم عروسکی برایم خریده بودند. البته آن زمان از این عروسک های به قول امروز یها باربی و
نظایر آن، هنوز خبری نبود. خلاصه، من با شوق و
ذوق زیادی داشتم در حیاط خانه با عروسکم بازی می کردم. تا آ
نکه پدرم از سر کار آمدند و دیدند این عروسک در دست من است و
پرسیدند چه کسی این عروسک را برایت خریده؟ گفتم مامان. پدر فوراً عروسک را از بنده گرفتند و رفتند به مغازه روبرویی خانه که از آن جا عروسک را خریده بودیم پس دادند. وقتی ایشان برگشتند، دیدند که من دارم در حیاط گریه می کنم. پدرم هی چگاه دوست نداشتند ما را ناراحت ببینند.
به سرعت مرا بغل کردند و
به همان مغازه بردند و عروسکی بزرگ تر با لباسی مناسب تر که بر تن عروسک پوشانده شده بود برایم گرفتند. در راه به من گفتند دخترم! تو نباید عروسکی را در دست بگیری که لباس مناسبی ندارد.
یادشان به خیر؛ من حتی بعد از شهادت شان هم آن عروسک دومی را داشتم، اما یادم نیست بعداً عروسکم چه شد. در بین دخترخانم های شهید عزیز، شما از خواهران مکرمه تان بزر گتر هستید و
از ابتدای شهادت ابوی، خاطرات و شناخت بیشتری از ایشان داشتید به هر حال آ
نها از شما کوچ کتر بودند و بالطبع درک بیشتری از شرایط جدید خانواده در نبود چنان پدر بزرگواری داشتید. از طرفی در غم فقدان پدر، دل تان بیشتر از بچه هایی که از شما کوچک تر بودند تنگ می شد.
دوست داریم بدانیم در آن سنین کودکی و هفت هشت سالگی که دختر به پدر بیشترین نیاز را دارد، چگونه با این مسأله کنار آمدید؟
اتفاقاً بیش از همیشه آن زماندر نخستین ایام شهادت پدرمانمادر برای ما بچه ها، هم پدر بود و هم مادر. بحمدلله آن قدر به هم همان محبت می کرد تا ما یک وقت کمبود پدر را حس نکنیم. هرچند و به هر حال، غم فقدان پدر، آن هم برای بچه هایی در موقعیت سنی آن روزگار ما، بسیار سخت است ولی باید تحمل می کردیم. ایشان در راه اعتقاداتش به شهادت رسیده بود و همه ما به خوبی با این مسأله کنار آمدیم.
حدود و حدوداً 29 سال و نزدیم به سه دهه است که سایه ایشان بالای سر شما و خانواده نیست. می خواهیم بدانیم شما چگونه سعی کردید ایشان را بشناسید و بدانید پدرتان صاحب چگونه شخصیتی بودند؟
خوشبختانه مادر و بزرگ ترها شناخت خوبی از ایشان داشتند و دارند. یک سری خاطره ها نظیر همان عروسکی که ابتدای مصاحبه برایتان گفتم نیز در ذهن ما وجود داشت که در موقعیت های مشابه ب هخوبی می شد تعمیمش داد. خب، هما نطور که گفتم شهید برونسی بر مبحث حجاب بسیار تأکید داشتند. کلاً در بحث کسب روزی و لقمه حلال نیز خیلی حساس بودند. یکی از مواردیکه ایشان را به این مقام رفیع رساند، دقت وافر و رعایت جزء به جزء تمامی مواردی که به کسب روزی حلال می انجامد بود. الحمدلله من و همه بچه ها نیز سعی کردیم در زندگی بر همین زمینه تأکید داشته باشیم و از خود مراقبت کنیم. اخلاص، محبت، مهربانی، شجاعت، و در نهایت عشق شان به ولایت و ائمه اطهار)ع(، از خصوصیات بارز و زبانزد ایشان بود. کلاً تمام ویژگی هایی که یک انسان کامل باید داشته باشد در وجود شهید برونسی بود.
خوشبختانه شما در نبود پدر دستتان خالی نبود و الگوی خیلی زیبا و کاملی از یک مؤمن واقعی و شهید در دسترس داشتید که از قضا و به بهترین وجوه، ایشان پدرتان بود و شما از چنین الگویی استفاده کردید.
خوشبختانه ما از چنین سعادتی بهره مند بودیم، یکی از موارد، نیز رعایت بحث بیت المال در حیطه کاری توسط ایشان بود. شهید برونسی در این زمینه هم خیلی دقت می کرد، بحث دیگر این که به تصدیق همگان ایشان خیلی خوش اخلاق بودند.
از کارنامه شهید برونسی در سال های دفاع مقدس بگویید.
ایشان در آخرین سمت قبل از شهادت فرمانده تیپ جواد الائمه)ع( بودند، قبل از آن فرمانده گردان عبدالله بودند. در عملیا ت هایی همچون فتح المبین و آزادسازی خرمشهربیت المقدسنیز حضور فعالی داشتند. ... بعد از جا نفشانی در عملیات بیت المقدس برای انجام حج واجب به صورت تشویقی از طرف حضرت امامرحمت الله علیهبه مکه مکرمه مشرف شدند.
جمع بندی شما از شخصیت پدرتان چیست؟
به نظر بنده شهدای ما کلاً افرادی بودند که یکی از ویژگ یهای مهم شان عشق محض به مقام منیع ولایت بود. در یک کلام آ نها افرادی بودند که نه از ولایت دور می ماندند و نه جلوتر از ولایت حرکت می کردند. نه حتی با فاصله خیلی زیاد پشت سر ولایت قرار می گرفتند، بلکه همواره در التزام رکاب ولایت و اولی الامر به سر می بردند. ان شاءالله همه ما این توفیق را داشته باشیم که مثل شهدا یمان پشت سر ولایت حرکت کنیم. ان شاءالله انقلاب حضرت امام خمینی)ره( و در تداوم آن رهبریِ حضرت آیت الله خامنه ای؛ متصل شود به انقلاب امام زمان؛
عجل الله تعالی فرجهم شریف.
ان شاءالله. از شما سپاسگزاریم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران/ يادمان سردار شهید عبدالحسین برونسی/ شماره 94 و 95 / مرداد و شهريور 1392