نسخه هايش دروغ مي گويند، من كه مي گويم او جنون دارد
من كه باور نمي كنم خورشيد، سرطاني به رنگ خون دارد
بال و پر مي زند نفس بكشد، او نفس مي كشد، كه پر بزند
عقل من واژگون شده آيا؟ يا كه او، عقل واژگون دارد
شيشه ها هرچه آهني باشد، هر چقدر او، شكستني باشد
اينكه از هم فرو نمي پاشد، در دلش كوه بيستون دارد
چشم هاي ز عشق سر مستش، نفس سينه سوز بن بستش
رعشه هاي هميشه ي دستش، دردعاي كه تا كنون دارد
تيشه ها را به ريشه مي بندد، سنگ ها را به شيشه مي بندد
شرط مي بندم او جنون دارد، شرط مي بندم او جنون دارد
منبع: كتاب سوختگان وصال، نكوداشت جانبازان شيميايي، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه تهران، دفتر هنر و ادبيات، 1381 صفحه: 66-65