آبراه بیراهه
به محلی رسیده بودیم که سنگرهای آبی عراقی ها بین نیزار پنهان شده بودند. خبری ازشان نبود. انگار قبل تر از ما پا گذاشته بودند به فرار. نزدیکی های صبح بود. نور میان آسمان تیره، شکاف می انداخت.
به سیم خاردارها نزدیک شده بودیم. غواص ها مثل ماهی های بی جان به تور سیم خاردارها گیر کرده بودند. بچه ها خط را شکسته بودند. نیروها را پیاده کردیم. موقع برگشت، زخمی ها و شهیدها را خواباندیم توی قایق ها. برای هر گردان هجده تا قایق بود. با تمام سرعت می آمدیم که نفرات بعدی را ببریم خط. آبراهه ها تنگ بود. وقتی قایقی از رو به رو می آمد، باید می زدیم کنار تا رد شود. پیچ را که رد کردم، قایقی با سرعت از دور پیدا شد. بارش مهمات بود. هردوترسیدیم که قایق ها شاخ به شاخ متلاشی بشوند؛هردو کشیدیم توی نیزارها. پره های موتورگیرکرده بودند به نی های مرده و خشک. چند ساعتی طول کشید تا قایق ها را دوباره راه بیندازیم.
راوی: ابوالحسن احمدی
منبع: در انحنای هور/ خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر 31 عاشورا/ لیلا دوستی