روایتی از نحوه شهادت و درسهای زندگی شهید «اندرزگو»
آقای صالحی، شما و خانواده تان از دوستان و همراهان نزدیک شهید «اندرزگو» در دوران فرار ایشان بودید. از نحوه آشنایی تان با شهید اندرزگو برایمان بگویید.
خانواده ما از سال 1343 و در ارتباط با ترور «حسنعلی منصور» با شهید اندرزگو آشنا شد. ایشان بعد از ترور «حسنعلی منصور» تحت تعقیب قرار گرفت و به همین دلیل باید به مکان هایی که ساواک شناسایی نکرده بود، می رفت. منزل ما در خیابان خراسان قرار داشت و زیر نظر ساواک نبود به همین دلیل شهید اندرزگو به منزل مان رفت و آمد می کرد. ایشان به طول معمول با افرادی تعامل داشت که سنشان بالا نبود زیرا نمی خواست مورد توجه ساواک قرار بگیرند. از آنجا که بنده در آن دوران نوجوان بودم، بیشتر با من رفت و آمد می کرد. به این ترتیب ارتباطم با شهید اندرزگو شکل گرفت و زمانی که به تهران می آمد و کاری داشت، با من تماس می گرفت و بدون آن که کسی متوجه شود، موارد مورد نظر ایشان را انجام می دادم.
درخواست ایشان از شما چه بود؟
شهید اندرزگو بعد از ترور «حسنعلی منصور» فراری شد و نمی توانست کاری انجام دهد تا درآمدی داشته باشند بنابراین از دوستانش پول جمع آوری می کرد تا بتواند اسلحه بخرد. هدف اصلی شهید اندرزگو، ترور شاه بود تا به اهداف انقلابی شان برسند.
شهید اندرزگو در دورانی که مخفی بود چه فعالیت هایی انجام می داد؟
ایشان درمورد کارهایش با هیچ کس صحبت نمی کرد. برای مثال زمانی که نزد من می آمد، نمی دانستم از کجا آمده و به کجا می رود بنابراین هیچ اطلاعی از کارهای شهید نداشتم. اگر با 20 نفر ارتباط داشت، هیچکدام نمی دانستند که با دیگری در ارتباط است. برای مثال بنده حتی اطلاع نداشتم که شهید اندرزگو با برادرم ارتباط دارد. پیش من که می آمد می گفت: «پول بده می خواهیم اسلحه بخریم» و یا «از فلانی اسلحه بخر، من از شما می گیرم.» زمانی که از پاکستان یا افغانستان بر می گشت، همراه خود اسلحه می آورد البته هیچ ردی از خود به جای نمی گذاشت.
در این رفت و آمدها و دیدارها ساواک به شما مشکوک نشد؟
ساواک تعدادی از دوستانم را دستگیر کرد که یکی از آنها زیر شکنجه گفته بود که «احتمال دارد شهید اندرزگو با این خانواده در ارتباط باشد» به این ترتیب مغازه پدرم تحت نظر گرفت و رد پای ایشان را پیدا کردند و شاید شهادت ایشان هم به این دلیل رقم خورد.
از دیدارتان با شهید اندرزگو در روز شهادتشان بگویید. شهادت ایشان چگونه رخ داد؟
زمانی که از مشهد با بنده و برادرم تماس می گرفت، تلفن ها کنترل می شد. از آنجا که از منزلش در مشهد با مغازه پدرم تماس گرفت، نیروهای ساواک شب نوزدهم ماه رمضان سال 1357 به منزل ایشان می رفتند اما خوشبختانه به تهران و نزد ما آمده بود و آن شب خبر نداشت که به منزلش در مشهد حمله کرده اند. روز نوزدهم به منزلمان و نزد بنده آمد. از ایشان خواستم که برای افطار خانه ما بماند. گفت «کاری دارم و باید منزل اخوی تان بروم» آن لحظه عجله برای شهادت را در چهره ایشان دیدم و اصرارم برای ماندنش در خانه مان فایده ای نداشت. ما در منزل اعلامیه تکثیر می کردیم. تعدادی از اعلامیه ها را از بنده گرفت و رفت. از قرار معلوم با شهید «ابوترابی» قرار داشت. با ماشین ایشان به میدان شهدا رفته، از ماشین پیاده می شوند تا به منزل برادرم بروند که در کوچه «سقاباشی» سابق و «شهید قادری» فعلی جلوی درب منزل امام جمعه به ایشان ایست می دهند. زمانی که شروع به فرار می کند، نیروهای ساواک متوجه می شوند که شهید اندرزگو را درست شناسایی کرده اند و در حین فرار به ایشان تیراندازی می کنند. گویا یکی از افرادی که با شهید اندرزگو ارتباط داشته ایشان را لو می دهد.
اگر امکان دارد یکی از ماندگارترین خاطراتتان با شهید اندرزگو را برایمان تعریف کنید.
همسر شهید اندرزگو هیچگاه نمی توانست به منزل والدینش رفت و آمد کند زیرا منزلشان تحت نظر ساواک بود. یک روز به بنده گفت « همسرم پولی را جمع کرده و از من قول گرفته این پول را به خانواده اش بدهم. من هم قول داده ام این کار را انجام دهم.» از بنده خواست تا کمک کنم تا به این قول عمل کند. سوار ماشین شده و به منزل پسردایی همسر ایشان که افسر نیرو هوایی بود، رفتیم. من از ماشین پیاده شدم و زنگ خانه شان را زدم. زمانی که جلوی در آمد به ایشان گفتم «لباس بپوشید و با من بیائید.» فکر کرد از طرف ساواک آمده ایم. عقب ماشین سوار شد و شهید اندرزگو هم جلوی ماشین کنار من نشسته بود. زمانی که شهید به عقب برگشت و به او نگاه کرد، پسردایی همسرش ترسید و غافلگیر شد. شهید اندرزگو گفت: «نترس! از ما محافظت می کنند. هیچ اتفاقی نمی افتد. من می خواهم عمه تان (مادر همسر شهید اندرزگو) را ببینم.» ایشان اظهار کرد که منزل عمه شان تحت نظر است اما شهید اندرزگو گفت: «ایشان را از هر طریقی که می توانی از خانه بیرون بیاور.»
به سمت خیابان پاسداران رفتیم. ایشان جلوی در خانه عمه شان پیاده شد. حدود 10 دقیقه طول کشید تا مادر همسر شهید اندرزگو سوار ماشین شود. ایشان هم زمانی که دامادش را دید، ترسید و تعجب کرد. شهید اندرزگو تعریف کرد که به همسرش قول داده امانتی را به دستشان برساند. مادر همسر ایشان گفت: «ساواک خیلی ما را اذیت می کند و به دنبال شماست.» شهید اندرزگو به ایشان اطمینان خاطر داد که نگران نباشند و حال بچه هایشان هم خوب است. حدود 20 دقیقه در خیابان گشتیم و با هم صحبت کردند. مادر همسر شهید اندرزگو امانتی را نپذیرفت و درخواست کرد پول را به دخترش برگرداند.
ساعت شهید اندرزگو، یادگاری آقای مرتضی صالحی از شهید
شما از همراهی با شهید اندرزگو نمی ترسیدید؟
آن زمان خیلی جوان بودم و یک لحظه هم احساس ترس نداشتم. گاهی پیش می آمد که با شهید داخل ماشین بودیم و خودرو پلیس از کنارمان می گذشت. با شوخی به ایشان می گفتم «می خواهی به پلیس معرفی ات کنم!» ایشان هم هیچ واهمه ای نداشت و بی خیال از کنار ماشین پلیس عبور می کرد.
شهید اندرزگو در تاریخ یکم بهمن 1343 در کنار شهدای موتلفه و آماده شلیک به «حسنعلی منصور» بود. ایشان در این ترور چه نقشی ایفا کرد؟
حزب موتلفه چند گروه داشت که شهید اندرزگو در شاخه نظامی آن فعالیت داشت. شهیدان «صادق امانی»، «مرتضی نیک نژاد»، «محمد بخارایی» و «صفار هرندی» در این گروه فعالیت داشتند. برنامه این گونه طراحی شده بود که ابتدا شهید «بخارایی» تیراندازی کند. شهید بخارایی زمانی که ایشان نامه را به دست «حسنعلی منصور» داد، به او شلیک کرد. شهید اندرزگو چند متر آن طرف تر ایستاده بود که اگر مشکلی پیش آمد به «منصور» شلیک کنند. شهید بخارایی همان روز و سه شهید دیگر در روزهای بعد دستگیر شدند اما شهید اندرزگو فرار کرد و حدود چهارده سال به صورت مخفیانه به زندگی اش ادامه داد.
آقای صالحی از شهید اندرزگو چه درسی آموختید؟
ایشان تقوای خاص و علاقه ویژه ای به امام خمینی (ره) داشت. مجاهدت در راه اسلام و حق را بر خود واجب می دانست و از نوجوانی برای تحقق آرمان هایش تلاش می کرد. بسیار ساده زیست و زاهد بود و شهادت حق شهید اندرزگو بود.