امضاء بیانیه ای درون زندان
نوید شاهد: جلد هشتم کتاب «یادگاران انقلاب» در فصل «بوی انقلاب» خاطراه ای از دوران زندان «سید محمد جواد موسوی» در رابطه با امضاء بیانیه ای در زندان نوشته شده است که در ادامه می خوانید:
ماه های اول بعد از گرفتن حکمم، تمام تلاش من معطوف راضی کردن طیبه به جدایی بود، اما وقتی نتیجه ای نگرفتم، سعی کردم خودم را متقاعد کنم به این که هیچ حبس ابدی تا ابد به طول نینجامیده است. از طرفی از همسرم شنیدم که به توصیه ی آیت الله خزعلی که از دوستان پدرا نمان بود، در مدرسه ی آیت الله قدوسی قم ثبت نام کرده است تا درس بخواند. خوشحال شدم. این که طیبه در غیاب من به فکر افتاده بود تا اوقاتش را به شکل مفیدی بگذراند، خیال مرا از جانب او راحت می کرد. از او شنیدم که خواهرم نیز در نبود همسرش سید رضا که از زمان دستگیری اش از او بی خبر بودیم، همین تصمیم را گرفته است.
آدمی بسیار زود به شرایطش عادت می کند. نزدیکان من در بیرون از زندان به نبود من عادت کرده بودند؛ همچنان که من هم آرام آرام به زندان و دوستان در بندم خو گرفته بودم. یکی از کسانی که در بندهای مختلف زندان قصر مدت ها با او همراه بودم، عزت شاهی بود. او را بعد از شکنجه های فراوان و توهین و افترا، به بند پنج و شش زندان قصر آورده بودند.
در قصر، بندهای زندانیان سیاسی با محکوميت بالای ده سال، به هم راه داشت. در آن جا من او را در شرایطی دیدم که به شدت دندان درد داشت. او تعدادی از دندان هایش را زیر لگدهای بازجو محمدی از دست داده بود و باقی دندان هایش نیز به شدت درد داشتند. ملاقات و هم نشینی با او در آن وضعیت برای من بسیار جالب بود. به خصوص در شرایطی که او چند مشکل را با هم پیدا کرده بود و داشت مردانه با آن ها دست و پنجه نرم می کرد. یکی از این مسایل و مشکلات اتهاماتی بود که مجاهدین خلق به او می زدند. آن ها در میان زندانیان شایع کرده بودند که عزت در زمان حضورش در زندان قزل حصار، وقتی دوران محکومیتش را در میان زندانیان عادی می گذرانده، مبلغی پول از بازجوی خود رسولی گرفته و آن ها را میان زندانیان سیاسی تقسیم کرده است. غیر از آن همان کسانی که زمانی عزت شاهی را به عنوان نماد مبارزه و مقاومت علیه رژیم معرفی می کردند، حالا از او به مثابه ی کارگری بی سواد و کم اثر، و حتی مزاحم در فعالیت های سیاسی، نام می بردند و چون عزت به بچه های مذهبی تعلق داشت، او را بایکوت کرده بودند. با این همه من از وجود عزت نیرو می گرفتم. تنها چیزی که در آن عزلت زندان، بسیار رنجم می داد، اخباری بود که از بیرون و درون زندان می رسید و خبر از چرخش ایدئولوژیک کسانی می داد که باورش برایم سخت بود.
من در قصر از زندانی هایی که از اوین می آمدند، شنیده بودم مجید معینی دیگر آن مجید بیرون از زندان و آن مجید قزل قلعه نیست. او حالا تحت تعلیمات رجوی، به بسیاری از اعتقاداتش پشت کرده بود. در قصر هم سعادتی، به طور علنی از بچه های مذهبی جدا شده و به جمع مارکسیست ها پیوسته بود. سازمان از درون با هجمه یفکری روبه رو بود و از بیرون در اثر تصفیه های خونینی که مارکسیست های سازمان راه انداخته بودند و دستگیری های گسترده ی ساواک، داشت از هم می پاشید. در همان حال که حسین سیاه کلاه و وحید افراخته کمر به قتل کسی چون مهندس مجید شریف واقفی می بستند، ساواک هم در یک درگیری خیابانی، بهرام آرام را می کشت. در نتیجه،موجودیت سازمانی که روزگاری در همین نزدیکی دم از مبارزه علیه امپریالیسم می زد، می رفت تا پیش پای دست نشاندگان امپریالیسم نابود شود. در این شرایط بود که امریکا بیش از پیش خود را به رژیم نزدیک کرده بود، و این، مسأله ی مهم و تأثر برانگیز دیگری بود که مبارزان مذهبی را عذاب می داد.
گرایش های علنی رژیم به امریکا به نحوی بود که در زمستان سال 1356 کارتر، رئیس جمهور امریکا، به ایران آمد و مورد استقبال رسمی شاه قرار گرفت. ما این اخبار را به سختی از خارج از زندان کسب می کردیم. من در ملاقات با همسرم، خبردار شدم که مردم به حضور کارتر در ایران اعتراض کرده اند و این اعتراض به خیابان ها کشیده شده است. به نظر می رسید که موج تازه ای از دستگیری ها در راه است. معمولا چنین بود که بعد از هر اقدام و اعتراض مردمی، رژیم برای ترساندن معترضان، عده ای از مخالفان را به حق یا به ناحق، دستگیر می کرد. در همین روزها به طور جسته و گریخته به ما خبر رسید که این اعتراضات بیش تر به خاطر فوت مشکوک فرزند بزرگ آیت الله خمینی - حاج مصطفي- بوده است، زیرا مردم معتقد بودند شهادت او به فرمان امریکا و به دست رژیم صورت گرفته است.
در یکی از این ملاقات ها بود که طیبه به من گفت: در یکی از روزنامه ها، یکی از دولتی ها مطلبی علیه آیت الله خمینی نوشته است. همین مقاله، خون مردم را در قم به جوش آورده و آن ها را به خیابان ها کشانده است. پرسیدم: «تو از کجا می دانی که آن مطلب را یکی از دولتی ها نوشته است؟ »
گفت:
سه شنبه که می خواستیم با پسر آقای مشکینی و دانشجوهای دانشکده ی پلی تکنیک برویم کوه، قرار شد از میدان مجسمه راه بیفتیم. من این چیزها را دم سینما کاپری)بهمن( از دو- سه تا دانشجو شنیدم!
وقتی طیبه رفت، کنجکاو شدم بفهمم قضیه از چه قرار است. به نظر میرسید که موجی از خیزش های مردمی کشور را فرا گرفته است. چهلم شهیدان قیام قم تازه برگزار شده و بهار سال 1357 از راه رسیده بود که من از همسرم شنیدم جریان تازه ای از اعتراضات به عملکرد رژیم در سر تا سر کشور به راه افتاده است. رژیم هم البته بیکار ننشسته و با نیروهای نظامی جلو مردم ایستاده بود. به نحوی که در این درگیری ها عد های از معترضان به ضرب گلوله از پا در آمده و عده ای هم دستگیر شده بودند. من این اخبار و اطلاعات را می شنیدم و مرتب از خودم می پرسیدم آیا در کشوری که سران آن دست نشانده ی بیگانگان هستند، چنین تحرکاتی می تواند اتفاق تازه ای ایجاد کند؟
من هر بار که در وقت ملاقات، همسرم را می دیدم، از سر خوشی او می فهمیدم که در بیرون دارد اتفاقاتی می افتد؛ اتفاقاتی بسیار دور از انتظار. طیبه برای من چیزهایی را می گفت که از تغییر شرایط سیاسی کشور حکایت می کرد. به نظر می رسید که رژیم زیر فشار است، اما آیا این فشارها از سوی جوامع بین المللی اعمال می شد؟ آرام آرام در زندان شایع شد که رژیم قصد دارد با گرفتن توبه و تعهد از بعضی زندانی های سیاسی، به آن هاعفو بدهد. معلوم بود که دولت می خواهد از تعداد زندانیان سیاسی خود بکاهد.
در همین ایام بود که خبر اعلام حکومت نظامی در تهران در شانزده شهریور 1357 و متعاقب آن، خبر کشتار مردم در روز هفده شهریور در میدان ژاله، به گوش زندانی ها رسید و سبب شد تا ما بیانیه ای را که با امضای جمعی از زندانیان سیاسی مسلمان در درون زندان نوشته شده بود، در میان سایر زندانیان منتشر کنیم.
این اولین تحرک سیاسی ما در پشتیبانی از مردمی بود که داشتند خود را برای یک انقلاب بزرگ و با شکوه آماده می کردند. با این همه، در همان روزها که در تاریکی حصار زندان های ما بارقه ای از امید تابیده بود، من می دیدم فرق است میان کسی که در متن جامعه است با کسی که در کنج محبس به دام افتاده! در آن روزها من بسیار مشتاق بودم که بتوانم در بیرون از زندان، در کنار مردمی که اخبار فداکاری ها و جا ن فشانیهای شان، جسته و گریخته به گو ش مان می رسید، بایستم و به کار مبارزه بپردازم، اما دیوارهای قصر، این مجال را از من گرفته بودند!
منبع: کتاب یادگاران انقلاب، جلد هشتم، ماه برکه، عنوان فصل هفدهم: بوی انقلاب، خاطرات سید محمد جواد موسوی
نویسنده: مریم صباغ زاده ایرانی
ناشر: نشر شاهد