با دیدن چهره شهید اعتقادش قلبی شد
نوید شاهد : روزی بر سر مزار امیر نشسته بودم. دیدم جوانی که در کناری ایستاده بود و ظاهری حزب اللهی داشت کنار من آمد و پرسید: شما نسبتی با این شهید دارید؟ خندیدم و گفتم: تقریبا او را می شناسم، وقتی اصرار کرد گفتم برادر شهید هستم.
بعد که با هم شروع به صحبت کردیم به من گفت: حقیقتش را بخواهی ما اول مسلمان نبودیم. اما به دلایل خاصی بالاجبار ظاهرا مسلمان شده ایم، ولی قلبا نه. او بر حسب اتفاق عکس امیر را دیده بود و همانطور که داشت به عکس شهید نگاه می کرد گفت: این عکس انگار با من حرف می زند. وقتی به آن دقت کردم منی که ظاهرا مسلمان شده بودم با دیدن این چهره معصوم قلبا به اسلام رو آوردم و مدتی است که هر پنج شنبه به اینجا می آیم. او در اکثر مواقع به بهشت زهرا(س) می آمد به گونه ای که یک روز جمعی از بچه های محله شان که به منزل ما آمده بودند پرسیدند: شما از قضیه مسلمان شدن ایشان خبر دارید؟ وقتی گفتم بله خندیدند و گفتند: به او بگویید اینقدر اینجا نیاید چون تمام کارش این شده که بیاید بهشت زهرا (س).
منبع :کتاب لحظههای آسمانی/غلامعلی رجایی/ناشر:نشر شاهد