دلجویی سرباز مسلمان از ارمنی های تعمیرکار برای نماز صبح
استارت که زدم، روشن شد. دیدم برادرمان که آن طرف تر ایستاده بود، دارد کف می زند! پرسیدم:
چه شد مگر؟
گفت:
آخر، یک سال این این جا افتاده و کسی نتوانسته بود درست اش کند!
گفتم:
این زبان بسته عیبی نداشته، عیب از خود شما بوده که می بایست هفته ای یک مرتبه این را استارت می زدید و بعد از ده بیست دقیقه کار کردن پر گاز، دوباره خاموش اش می کردید. اینطوری باطری اش هم خالی نمی شد.
دستگاه برای زمین سازی و کارهای ساختمانی، خیلی لازم شان بود و به کارشان آمد. البته دستگاه های دیگری هم داشتندکه بتوانند با آن ها کارشان را پیش ببرند؛ اما وقتی این دستگاه که با آن عظمت آن جا خوابیده بود راه می افتاد، بقیه دستگاه ها دوزار هم نمی ارزید.کار چندین دستگاه را با هم انجام می داد و پیش می برد.
بیش ترین مشکل هم برای خودروهایی بود که خمپاره یا گلوله ها ی سنگین بهشان اصابت می کرد. کلی کج و کوله می شدند. اصل این خرابی ها کار برقشان بود. یک سیم کوئل که قطع می شد،علاوه بر این که خودرو را از کار می انداخت، پیدا کردن خرابی آن هم کار ساده ای نبود. برق خودرو خیلی پنهان و پیچیده است.
یک روز صبح توی تعمیرگاه بزرگ شرکت واحد اهواز، دیدم سربازی بلند شده و آمده دم آسایشگاه ما و صدا می زند:
بلند شوید، بلند شوید..!
من نیم خیز شدم و پرسیدم:
چه خبر شده مگر؟
گفت:
نماز شده!
یکی از تعمیر کارهای گروهمان هم در آمد و گفت:
آقا برو، برو ما نماز نمی خوانیم.
بعد گویا خودش یا یکی از دیگر بچه ها به زبان ارمنی حرف تندی زد که با زبان خودمان بهش گفتم:
تو چیزی نگو، این بندۀ خدا که خبری از جایی ندارد.
بلند شدم و سرباز را صدا زدم و گفتم:
ببین! ما آمدیم این جا کار کنیم، نه این که نماز خوان بشویم.
جا خورد و گفت:
یعنی که چی؟! این جا جبهه است و مقدسات دارد !خجالت نمی کشید نماز نمی خوانید؟!
گفتم:
پسرم! ما همه از ارامنه هستیم، حالا برو. یعنی به تو نگفته اند که مزاحم ما نشوی؟! ما از کلۀ صبح تا نه شب یک بند توی تعمیرگاه کار می کنیم و همه خوشی مان به همین چند ساعت استراحتمان است، پس خرابشان نکن وگرنه برای خواب که این جا نیامده ایم.
حالا توی وضیعتی هم بودیم که اگر توی بیابان خودرویی هم خراب می شد و می ماند، می آمدند دنبال ما تا ببرند پای همان دستگاه؛ به خاطر این که حوزۀ کاریمان تنها توی همان تعمیرگاه و خودروهای مراجعه کننده نبود.
دیدم رفت؛ ولی بعدا با فرمانده اش بازگشت و ازمان عذرخواهی کرد.
منبع: کتاب سمبات/ مصطفی تمنایی/ ناشر: نشر شاهد