شنبه, ۰۹ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۰۲
نوید شاهد - «پای کوب» عنوان اثری است نوشته یاسر محمدی نژاد که با طراحی جلد و صفحه‌آرایی حامد امامی از سوی ستاره‌ها روانه بازار شد.

پای کوب منتشر شد/ روایتی از زندگی اولین شهیدِ روحانیِ فاطمیون

به گزارش نوید شاهد، پای کوب عنوان اثری است نوشته یاسر محمدی نژاد که که زندگی روحای شهید فاطمیون «شیخ محمد رضایی» می پردازد، با طراحی جلد و صفحه‌آرایی حامد امامی از سوی انتشارات ستاره‌ها روانه بازار شد.

درباره کتاب می خوانیم:

بعضی آدم‌ها را نمی‌شود با خواندن چند صفحه کتاب و یا با دیدن چند مستند شناخت. برای فهمیدن و شناخت بعضی‌ها باید با آن‌ها زندگی کرد و قدم به قدم همراه شد ولی صد افسوس که همیشه زود دیر می‌شود.

شهید محمد رضایی یکی از همان آدم‌هایی بود که خیلی زود از بین ما رفت؛ قبل از اینکه فرصت باشد که او را زندگی کنیم و حالا باید او را در میان برگ‌های کتاب‌ها بجوییم. کتاب پای کوب حاصل ساعت‌های زیادی کار و تحقیق در مورد زندگی این شهید عزیز است. 

تولدش با صدای اذان همراه شد و مادر با شنیدن «محمد رسول‌الله» اسمش را انتخاب کرد و بعد خودش لباس روحانیت و لباس پیامبر را پوشید و دست به زانو گرفت و بلند شد و اسلحه در دست گرفت و پای‌کوبِ جامعه روحانیت در مبارزه و جنگ با دشمن زمانه خود شد و شد  اولین شهید روحانیِ فاطمیون.

توقع نداریم که با خواندن این چند صفحه کتاب شیخ رضایی را بشناسید چون خود ما نیز که ساعت‌های زیادی پای مصاحبه با دوستان همرزمش بوده‌ایم و فیلم‌ها و دست‌نوشته‌هایش را خوانده‌ایم هنوز نمی‌توانیم به جرأت بگوییم که او را شناخته‌ایم! این کتاب فقط برگ سبزی است تحفه درویش.

پای کوب منتشر شد/ روایتی از زندگی اولین شهیدِ روحانیِ فاطمیون

برشی از کتاب پای کوب:

ماشین که حرکت کرد، بعد یک ساعت تک تیرانداز ماشین را زد. گلوله اول از پشت ماشین رد شد. چند دقیقه بعد گلوله دوم آمد. شیخ پشت سر راننده نشسته بود. گلوله از شیشه رد شد و خورد به عمامه شیخ. بعد به شیشه بعدی گیر کرد و رد نشد. بچه‌ها گفتند: شیخ، حالت خوبه چیزیت نشد؟

- حالم خوبه. اونا قصد کردن راننده رو بزنن. اگر راننده رو بزنن ما هم رفتیم هوا.

بچه‌ها پرده‌ جلوی راننده را کشیدند تا تیک تیرانداز نبیندش. به راننده گفتیم: با بالاترین سرعت برو!

راننده سرعتش را بیشتر کرد و دیگر تک تیرانداز نزد. من که عقب ماشین بودم واقعاً ترسیده بودم. بیرون را که نگاه می‌کردم کلا شهر تخریب شده بود. شهر ارواح بود، سوت و کور.

وقتی به خط رسیدیم، بچه‌های خط گفتند: ما خبردار شدیم توی مسیر شما رو زدن.

ما گفتیم: چیزی نشد فقط عمامه شیخ سوارخ شد.

شیخ که عمامه‌اش را نشان داد، عراقی‌ها عمامه را گرفتند و برای تبرک تکه‌تکه کردند و بردند. شیخ فقط توانست یک تکه‌اش را بردارد. آن یک تکه را هم نمی‌دانم چه کار کرد.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده