مهارت شکستهبند اردوگاه
فهمیدم شکسته بند ماهری در اردوگاه داریم که از بچه های کردستان است. وقتی شکستگی استخوان مرا دید، گفت با این که وضع دستت خیلی خرابه، ولی انشاالله به کوری چشم دشمن و به لطف امام زمان (عج الله)، دستت خوب میشه.
او با نمک و دنبه و چیزهای دیگری که می شد از آشپزخانه تک زد، پماد مخصوص برای من و مجروح های دست و پا شکستۀ دیگر درست کرد.
رو حساب این که هیچ داروی بیهوشی ای نداشتیم و ضمنا عراقی ها هم نباید صدای داد و فریادمان را می شنیدند، وقتی که او می خواست استخون های شکسته را جا بیندازد، پارچه ای می چپاندیم توی دهان مان تا همه فریاد ناشی از درد را در خودمان بریزیم.
بین اسرا دکتری داشتیم به نام «حسین» که از آن آدم های با معرفت بود. هر کاری از دستش بر می آمد، برای بچه ها می کرد. دو تکه چوب دو طرف دست من گذاشت و دورش را باند پیچید و به اصطلاح آن را آتل بندی کرد.
درست بیست روز بعد، دست من کاملا خوب شد. این در حالی بود که دکتر حسین و آن شکسته بندِ کرد می گفتند: پنج، شیش ماه وقت لازمه تا استخون دستت جوش بخوره؛ تازه اونم اگر خوب جا افتاده باشه.
این لطف الهی همیشه شامل حال همه اسرا بود؛ همه اسرایی که می خواستند به دین و آیین شان پایبند باشند.