از روزی که رفتی بهار بوی پاییز میدهد
به گزارش نوید شاهد، فرزند شهید قدرتاله خزائی پیرسرابی، در سالگرد شهادت پدر دلنوشتهای برای پدرش نوشت که آن را در نوید شاهد میخوانید.
آسمانیترین بابای دنیا سلام. خوبی یا امروز دلتنگی من، مثل بقیه تو را هم کلافه کرده؟ نمیدانم چرا این روزها بهانه گیر میشوم ومثل بچهگیم به هیچ صراطی مستقیم نیستم.
بهار که به نیمه میرسد، غنچهها میشکفند و دنیا جایی شبیه بهشت میشود، دل من اما دقیقا نیمه اردیبهشت شبیه یک غنچه کوچک، تنگ میشود، آنقدر تنگ که عطر دلتنگی تمام فضای سینه را میگیرد و گلویم را میفشارد. نمیدانم دلتنگ بودنت میشوم یا دلتنگ آن روزها که با بودنت لذت بستنی خوردن یواشکی و دور از چشم مادر، خریدن کفشهای صورتی و براق که تق تق صدا میداد را میچشیدم. شاید هم دلتنگ بازیهای کودکانه و روی دوشت سوار شدن هستم، که این روزها اینقدر بهانه گیر شدهام.
راستی بابا یادت هست اسباب بازیهایم را روی ایوان خانه پهن میکردم و برایت مثلا توی فنجان اسباب بازیم چای میریختم، با لذت میخوردی و میگفتی این خوشمزهترین چایی است که در تمام عمرم خوردهام. قول میدهم اگر از قاب خیالم بیرون بیایی و فقط چند لحظه روبرویم بنشینی برایت باز هم خوشمزهترین چای دنیا را دم کنم، در ایوان دلم برایت فرش پهن میکنم و همان چند لحظه از روزهایی که نبودی برایت میگویم.
میدانم بزرگ شدهام! آنقدر بزرگ که حتی دستم به قفل در میرسد، به تنهایی میتوانم کلید را در قفل بچرخانم و دیگر لازم نیست بغلم کنی و دستم را بگیری که بتوانم در را باز کنم، اما نمیدانم چرا آرزوی باز کردن قفل در با دستان کوچکم که در دستان مردانهات گم میشد، دست از سر خیالم بر نمیدارد.
این سالها حسرت ندیدن و نبودنت رنگ آرزوهایم را هم عوض کرده. کاش فقط یک شب به دیدنم بیایی، سرم را در آغوش بگیری و کودکانه، بیست و هفت سال نبودنت را ببارم، کاش بیایی، سنگینی شانههایم را سبک کنی، یا کاش حداقل آن روز که رفتی میدیدمت که حسرت یک خداحافظی این همه بر دلم سنگینی نمیکرد؛ اما تو رفتی و انگار خیلی چیزها را هم با خودت بردی، لبخند روی لب مادر را، خندههای کودکانه و از ته دل برادرم را برق شادی چشمان مرا.
تو رفتی و من ماندم و خاطراتی از بهاری که رنگ زمستان دارند، رفتی و دیگر زیبایی اردیبهشت را مثل آن روزها نمیبینم. بعد از تو انگار اردیبهشت هم دلش نمیخواهد بیاید، شاید دلتنگیهای من کلافهاش میکند، نمیدانم هرچه است اما از آن روز که رفتی دیگر بهار بوی پای پاییز میدهد.
بهترین بابای دنیا! همه میگویند دخترها بابابی هستند، کاش میشد یک شب لااقل به خوابم بیایی و فقط به اندازه یک خواب بابای من باشی تا دلتنگیهای دخترانهام را کم کنی.
«سالروز آسمانی شدنت مبارک.»
از طرف دلتنگترین دختر دنیا به آسمانیترین بابا