زندگی‌نامه شهید «علی‌اصغر اعتمادی مهرنجان»
نوید شاهد- شهید علی اصغر اعتمادی مهرنجان می‌گفت: «ندای "هل من ناصر ينصرنی" حسين(ع) را بايد پاسخ گفت. می‌گفت بايد به جبهه برويم و قدرت اسلام را در جهان مانور دهيم.»

باید قدرت اسلام را در جهان مانور دهیم

به گزارش نوید شاهد، شهيد «علی اصغر اعتمادی مهرنجان» فرزند «حاجی»، 5 شهریورماه 1344 در مهرنجان به دنیا آمد. در خانواده مذهبی رشد کرد و از روزی که خود را شناخت به تدريج با دستورات اسلام آشنا شد. به حق می‌توان گفت، قبل از رسيدن به بلوغ جسمی، به بلوغ فکری رسيده بود. در سن شش سالگی روانه مدرسه شد. دوره ابتدایی را در روستا، دوره راهنمايی را در مدرسه وحدت در روستای مهرنجان به پایان رساند و دوره دبيرستان را در کازرون تا سوم متوسطه در رشته علوم تجربی گذراند که توفيق شهادت تحصيل او را پايان داد. در دوران تحصيل تلاشش در درس خواندن چشم گير و ملموس بود. قبل از اينکه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمينی(ره) به اوج خود برسد.

شهید در جلسات مذهبی و سياسی شرکت می‌کرد و نسبت به فراگيری دستورات اسلام و مبارزه مذهبی-سياسی برعليه رژيم شاهنشاهی مبادرت می‌ورزید. عاشق مبارزه مکتبی برعليه رژيم طاغوت بود و بر همين اساس در انقلاب، با شعار نوشتن و شرکت در تظاهرات، مردم را به حضور در اين مراسم‌ها تشويق می‌کرد. تلاش او در پياده کردن قانون اسلام چشم گير بود و روح تعبدانه او باعث می‌شد مسأله ولايت فقيه برايش سرلوحه کارها در عمل و در افکار باشد. هم‌زمان با پیروزی انقلاب اسلامی، در روستا با دوستانش فعاليت داشت و همواره از امام(ره) رهنمود می‌گرفت. زمانی که تشکیل مسأله انجمن اسلامی دانش آموزان در روستا مطرح شد، يکی از بنيانگذاران آن بود که افکارش در فعاليت روی دو جهت حرکت می‌کرد، يکی تشکيلات و انسجام منظم و ديگری تقوی که از مولايش آموخته بود. در انجمن اسلامی با تشکيل جلسات مذهبی برای نوجوانان و جوانان، آنان را با مسائل مذهبی آشنا می‌کرد. روزی که رهبرش ندای ارتش بيست ميليونی را سر داد، به عضويت بسيج درآمد و زمانی که مسأله جنگ مطرح شد و رژيم بعثی صدام به خاک اسلامی ما حمله کرد خود را آماده نبرد با بعثيان کافر کرد. اولين بار که به جبهه رفت، در حصر آبادن بود که با برادران رزمنده خود و با پيروزی کامل و شکست رژيم بعث و آزادی آبادان از حلقه محاصره بازگشت و در حالی که به تحصیل مشغول بود، روحش به طرف جبهه‌ها پرواز می کرد و می‌گفت که جبهه‌ها را بايد پرکرد و اسلام را بايد آبياري نمود. ندای "هل من ناصر ينصرنی" حسين(ع) را بايد پاسخ گفت.

شهید اعتمادی می‌گفت بايد به جبهه برويم و قدرت اسلام را در جهان مانور دهيم، درس خوانده می‌شود؛ اما زمانی که کشور اسلامی ما در هجوم کفار باشد بايد اول کفار را سرنگون نمود و حريم کشور اسلامی‌مان را حفظ کنيم، بعد درس بخوانيم. مسأله اصلی را جنگ می‌دانست و با اعتقاد راسخ به اين اصل که جنگ به ما تحميل شده، جنگ را در رأس امورات زندگی خود می‌دانست. دومين بار وقتی شنيد حمله فتح‌المبين می‌خواهد آغاز شود به سوی شوش و دزفول رفت. موقعی که برای ديدار خانواده و گذراندن امتحانات خود بازگشت، مسأله خوانين مزدور در فيروزآباد به وجود آمد که با برادران هم‌رزم خود به آن سو رفت و هنگامی که نوبت عملیات رمضان رسید، در حالی که به شميم شهادت معطر بود، برای اينکه والدینش مانع رفتنش به جبهه نشوند، بدون خبر و با شوق بی حد به سوی جبهه روانه شد. پس از رشادت‌های بسیار، در عملیات رمضان، با بدنی زخمی به دست مزدوران بعثی اسیر و 19 خرداد ماه 1361 در عراق غريبانه به فیض شهادت نائل آمده و همچون حسين(ع) در خاک غربت آرام گرفت.

زندگی شهید اعتمادی چونان کتاب اخلاقی که با خون امضاء شده به سر آمد و اندوه و حسرت دوستان و خانواده را از اينکه شهید را نشناختند برجای گذاشت.

«روحش شاد و راهش پررهرو باد.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده