والفجر؛ شعری از «سنیه صالح» تقدیم به شهیدان که سرود عدالت سرودند
شهیدان سرود عدالت را بسرایند،
باد نه توفنده است، نه خشن.
در سرودشان راز آزادی نهفته است
و سحر با شیپورشان بیدار میشود.
در لجّۀ مرگ پنهانند
میدرخشند،
روشنی میبخشند
پنهان و نمایانند
در هیئتی خداگونه شکل میگیرند.
و آن زن فرتوت، نفس نفس میزند و میگرید
و پسرانش هنوز به یاد میآورند:
در طواف بزرگ خویش
پرچمهای دراهتزازش را به دوش دارند
بیرون از شب،
جایی که:
آتش دلها، چشمها را مبهوت میسازد.
آنجا سپاه حقیقت اردو زده است
ای خون شکوهمند!
اینک پرچم آزادی است که،
در تو شناور است
تو زشتی طغیانش را میزدایی،
شکوه را به پارچه آلوده و پوسیدهاش بازمیگردانی
و چه بهای گرانی!
ای قهرمانان!
این خون شماست
در قلب من
که چون شهابها فرو افتاد
و عشق مرا انگیخت
کدام پیکر
با این خون تطهیر نمییابد؟
ای بادهای مدیترانه بوزید
با بالهای آبیتان،
بر تمام ساحلها بکوبید
بشریت را بیدار کنید
گلهای بابونه،
بر نقشههای گسترده شن و ویرانی،
روییده است
بگذارید شهیدان سرود عدالت بسرایند
رازها را بسرایند
که بادی از آن خشنتر و توفندهتر نیست.