«عارف بارانی» روانه بازار نشر شد
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، کتاب «عارف بارانی» نوشته مصیب معصومیان به زندگینامه روحانی شهید سید حسین مقیمی اختصاص دارد.
نویسنده درباره زمینههای نوشتن کتاب «عارف بارانی» در مقدمه نوشته است: «تلفن همراهم زنگ خورد. خانمی سلام کرد. وقتی مطمئن شد معصومیان هستم خودش را معرفی کرد. خواهرزاده شهید مقیمی بود. درباره بزرگواریها و عنایتهایی حرف زد که از ناحیه شهیدشان میشد. تقاضایش این بود که برای دایی شهیدش کتاب خاطراتی را گردآوری و تدوین کنیم.
اهل شهر بابل هستند؛ روستای «درزیکلانصیرایی». از پدر و مادر شهید پرسیدم. پدر شهید زندهاند و مادر شهید هم چند سالی است به رحمت خدا رفتهاند. در آن صحبت تلفنی قولی ندادم، اما قرار گذاشتیم که جهت دیدار هم که شده به دستبوسی پدر شهید برویم.»
بنا بر آنچه در مقدمه کتاب آمده است، بخشی از اطلاعات درباره شهید مقیمی از سوی خواهرش «محدثه مقیمی» گردآوری شده بود. وی برای تکمیل این اطلاعات به ثبت خاطرات خانواده شهید پرداخت.
نویسنده که با مادر شهید مقیمی، «مرحومه صغری محمدعلیپور» نیز برای ثبت خاطرات گفتوگو کرده، درباره ویژگیهای این شهید از زبان مادرش در صفحه 31 کتاب نوشته است: «سیدحسین از کودکی اهل نماز بود. با لحن صمیمی و صدای کودکانهاش روی سجاده میایستاد و قنوت دستهایش پر میشد از گلبرگهای معصومیت و زلالی. خیلی کوچک بود که پدرش او را بیدار میکرد. بهسختی از خواب برمیخاست. تنش هنوز زیر گرمای پتویی که رویش انداخته بودیم گرم بود. دلم میسوخت، اما میدانستم پدرش کار درستی میکند. این سختی و زحمت بیدار شدن برکتهای فراوانی داشت. مطمئن بودم قلب سیدحسین بر اثر همین بیداریها نورانیتر میشود. حسین را که هنوز خوابآلود بود، میبرد پایین، داخل حیاط و به نیت وضو دستها و صورتش را میشست. با اولین آبی که پاشیده میشد به صورتش هرچه خواب بود از چشمهای زیبایش کوچ میکرد. بعد همراه پدرش میایستاد به نماز. بلد نبود، اما از نماز خواندن پدرش تقلید میکرد. بهسختی بیدار میشد، اما با اشتیاق ادامه میداد. ذوق و عشقی الهی در دلوجانش وجود داشت. شخصیت و رفتار حسین با همین شیوه شکل گرفت. مبادیآداب بود و سربهزیر و باحیا. شرع را بهدقت رعایت میکرد و اخلاق خوشش زبانزد خاص و عام بود.»
«دیدار با دکتر سیده خدیجه مقیمی، فرزند شهید»، «مراقبتهای همسرم»، «عارف بارانی»، «ادامهدهنده راه اجدادمان»، «دیر رسیدم، اما رسیدم»، «زیر گوشش اذان گفت»، «رضایت و حلالیت گرفت»، «پارچه سبز سیدی»، «19 نفر از آن 20 نفر» «نخ تسبیح» و «حسرتی عاشقانه» عنوان برخی سرفصلهای خاطرات کتاب است.
در بخشی از صفحه 108 کتاب میخوانیم: «شب از نیمه گذشته بود. داشتم از کنار رودخانه عبور میکردم. نور نقرهای ماه روی سطح آب رودخانه میرقصید. متوجه شدم کسی در آن تاریکی دارد چیزی را با آب شستشو میدهد. چشم تنگ کزدم، متوجه نشدم کیست؛ اما یک مرد بود. کنجکاو شدم. رفتم جلو، جلوتر. به نظرم آشنا آمد. صدایش زدم و درست حدس زده بودم. سید حسین بود. مشغول لباس شستن بود. گفتم: «سید حسین مگر روز رو ازت گرفتن؟ الآن چه وقت لباس شستنه؟ گفت: «طی روز سرم شلوغه، لباسهای بچه رو میآرم میشورم.» دخترش تازگی به دنیا آمده بود. برای اینکه به همسرش فشار نیاید لباسهای کثیف و کهنه بچه را میآورد لب رودخانه می شست...»
در پایان کتاب «عارف بارانی» تصاویری از حضور شهید حسین مقیمی در جبهه، وصیتنامه او و نحوه خاکسپاریاش درج شده است.
انتشارات شهید کاظمی، کتاب «عارف بارانی» را با شمارگان یکهزار نسخه، قطع رقعی، 180 صفحه و به بهای 40 هزار تومان روانه بازار نشر کرده است.