پدرم ناجی زائران بی پشتوپناه خانه خدا بود
نوید شاهد : در سراسر گفتگو بغض داشت، به چشمانش که نگاه میکردم حلقهای اشک جا خوش کرده بود. بغضی که نه فروخورده میشود و نه دیگر مجالی برای رهایی دارد. گنجشکی غمگین گوشه سینهاش بال و پر میزند تا خود را از قفس تنهایی رها کند؛ اما دیگر آن آغوشی که مامن اصلی هر دختریست برای او گشوده نمیشود. شهید ما، پدر این دختر است.
فاطمه کلاته، دختر شهید حاج علی اکبر کلاته از شهدای حادثه منا (سال 1394) با نوید شاهد، از پدر و نحوه شهادتشان گفت. خانم کلاته آخرین دیدارشان را مقدمه مظلومیت پدرش دانست و تعریف کرد: دیدار آخرمان روز رفتنشان بود؛ سحرگاه حرکت کردند. شب قبل برنامهریزی کردند که فامیل، دوستان، آشنایان و هرکس که دوست دارد خانهمان بیاید؛ تا چون عزیمتشان به مکه مکرمه، در سحرگاه بود کسی اذیت نشود و در اینباره خیلی اصرار داشتند، میگفتند نیاز به همراهی نیست همینجا خداحافظی کنید که فردا صبح نیاز به آمدن نباشد.
برای همین من، همسر و برادرم همرهشان رفتیم؛ مقدمه مظلومیتشان همین رفتنشان بود که تنها ما 3نفر، مادر و پدرم را بدرقه کردیم. آخرین دیدار ما همان سحرگاه رفتن بود.
انتظار 13 ساله پدر برای دیدار با کعبه
فرزند شهید کلاته از انتظار پدرش برای اعزام به حج چنین گفت: تقریبا 13 سال از نامنویسی پدر و مادرم برای مکه میگذشت؛ هر سال که اسامی اعزامیها را اعلام میکردند، مادرم تعریف میکرد که استرس زیادی میگرفت اما پدرم میگفت من هر لحظه منتظرتر هستم و خیلی دوست دارم که به مکه بروم. قبل از تشرف به مکه، مادرم میگفت بیشتر برای اعمال مطالعه میکنیم که بدانیم چه کارهایی باید انجام بدهیم، اما پدر میگفت که باید بیشتر ببینیم چه کارهایی میتوانیم آنجا برای زائرها انجام بدهیم.
از همین جا، از ابتدا، در کاروان برای کمک در هر زمینهای اعلام آمادگی کرده بود؛ قبل از رسیدن به عربستان هم مسئول قربانی کاروان شده بود. قرار شد پیش از آنکه حاجیها سر بتراشند، پدر برای قربانی گوسفندها اقدام کند و یکی یکی با حاجیها تماس بگیرند که محرم شوند و برای مراسمهای بعدی آماده شوند.
فاطمه کلاته همچنین به کمکهایی که پدرش در آن سفر به همراهیان خود کرده بود نیز اشاره کرد و توضیح داد: هنوز با چند نفر از دوستانی که هم کاروانی پدر بودند در ارتباط هستیم؛ آنها تعریف میکنند چندین نفر از زائرانی را که با ولیچر بودند، طواف داد و محرم کرد؛ حتی به کسانی که بنا به هر دلیلی در میان راه، طوافشان بهم میخورد و مجبور بودند تا مجددا احرام را از سر بگیرند نیز کمک میکرد.
همچنین تعریف میکردند به آشپز هتل نیز که فردی ایرانی بود هم بسیار کمک کرد؛ حتی موقع حادثه جرثقیل، مناسک قربانی کردن برای سلامتی حاجیان را نیز به عهده گرفته بود.
کمکرسانی تا لحظه شهادت
شهید کلاته حتی روز فاجعه منا نیز دست یاریاش را به سمت همنوعان خود دراز کرده بود، دختر شهید درباره آن زوز میگوید: 2 نفر از کسانی که در روز فاجعه همراه پدر بودند و الحمدالله به سلامتی بازگشتند برای ما تعریف کردند که در آن لحظه پدر چندین نفر از زائران را از زیر هجوم جمعیت نجات داده و به گوشهای هدایت کرده بود؛ یکی از آنها که جثهای کوچک هم دارد به یاد آورد که پدر به او کمک کرد تا به بالای چادرهای منا برود اما خود پدر پایین ماند، ضعف کرده بود و گوشهای نشست؛ آب کولری که بالای کانال بود را روی صورتش ریخت و پدر برای او دست تکان داد که بهتر هست...
عکس آخری که از پدر برای ما فرستادند مربوط به همان جاییست که این بنده خدا تعریف کرد پدر ضعف کرده بود، یعنی همان لحظه شهید شدند.
پدر کسی نبود که در میان جمعیت بماند
فاطمه کلاته نحوه مطلع شدن از شهادت پدرش را اینطور تعریف کرد: به واسطه وابستگی زیادی که بین ما و پدر بود، مادر قبلش اطلاعی به ما نمیداد؛ یعنی این طور تعریف میکرد که عدهای را دستگیر کردند. مادر خبر شهادت پدرم را 5روز بعد فاجعه متوجه شد. هیچ کس چنین احتمالی نمیداد؛ به واسطه آنکه پدر کمکرسان بود و کسی نبود که در میان جمعیت بماند، حتی پسرخاله پدر هم که با آنها همراه بود، با توجه به روحیات پدر، تصورش این بود که احتمالا او در جایی یا بیمارستانی مشغول کمکرسانی است و فراموش کرده از سلامت خودش به ما خبری بدهد تا نگران نباشیم. در نهایت زمانی که عکسش را برای ما آوردند از شهادت او مطلع شدیم، یعنی زمانی که مادر از سفر بازگشت. دقیقا چهلمین روز، روز اول محرم مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر پدر در تهران بود.
دختر این شهید منا از سالهای سخت پس از پدرش گفت: این 6 سال، سالهای بسیار سختی بود، هر چقدر هم میگذرد سختتر میشود؛ به خاطر اینکه کسی پشت ما را نگرفت و حمایتی نکرد حتی همین الان هم نمیدانیم دقیقا چه اتفاقی افتاده چرا این حادثه پیش آمد و شکایتی نشد؟ هیچ سازمانی جواب قاطعی به ما نداده است که این پدری که سایهاش از سر ما کم شد، دلیل رفتنش چه بود و واقعا چرا این اتفاق افتاد.
گفت و گو از: نجمه علینقیان