روایتِ شهید ستاری از واپسین پرواز برادرم به ما آرامش داد
نوید شاهد: «باور کنید از روی تعصب و علاقه به برادرم این حرفها را نمیزنم؛ هر کس او را میشناخت میتواند حرفهایم را تائید کند. تمام وجود برادرم خیر و برکت بود. اگر کاری از دستش برمیآمد و میتوانست مشکل کسی را حل کند امکان نداشت دریغ کند. برادرم سنگ صبور من بود و هر وقت مشکلی برایم پیش میآمد، از او کمک میخواستم. هیچوقت فراموش نمیکنم که همیشه خالصانه و بیدریغ در کنارم بود. یکی دیگر از ویژگیهای اخلاقی پسندیده برادر شهیدم این بود که همیشه خنده بر لب داشت و خوشرو بود. در چهره برادرم مهربانی و ابهت خاصی توامان موج میزد.» اینها بخشی از صحبتهای «رضا درویش»، برادر شهید سرهنگ خلبان شهید «عبدالباقی درویش» است. با او به مناسبت روز نیروی هوایی گفت و گو داشتهایم که در ادامه میخوانید.
برادرم عاشق خلبانی بود
«رضا درویش» بین گرفتاریهای زندگی همین که صحبت از برادر شهیدش شد همه کارها را به بعد موکول کرد تا از برادر شهیدش «عبدالباقی» روایت کند. او که بازنشسته شرکت مترو است و 57 سال سن دارد به خبرنگار نوید شاهد گفت: ما در خانواده 5 پسر و یک دختر بودیم که افزون بر عبدالباقی یکی دیگر از برادرهایم فوت کرده است. عبدالباقی نخستین فرزند خانواده ما بود و من به قول معروف ته تغاری هستم. اهل روستای «کهرودبی» شهر «نوشهر» هستیم و چند سالی را در آنجا زندگی کردیم اما پس از آن به تهران آمدیم. پدر من کارمند شهرداری بود و زندگی معمولی داشتیم. پدرم ما را با نان حلال بزرگ کرد و بر تاثیر آن در عاقبت بهخیری سفارشهای بسیاری میکرد.
درویش به صحبتهایش ادامه داد: برادر شهیدم تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در زادگاهمان و تهران گذراند. در سال 1346 به استخدام نیروی هوایی درآمد و در آموزشگاه کمک مهندسی به یادگیری مهارتهای خلبانی پرداخت. عبدالباقی علاقه فراوانی به خلبانی داشت و سرانجام همین موضوع باعث شد که در سال 1349 وارد دانشکده خلبانی بشود. او دوره مقدماتی پرواز را در ایران و مرحله تکمیلی را در آمریکا گذراند و در نهایت با دریافت مدرک خلبانی به جمع خلبانان اف 27 پیوست. البته برادرم دوره مربیگری خلبانی را هم گذراند و شاگردان بسیاری را آموزش داد که خلبانان تیزپروازی شدند. وقتی برادرم به شهادت رسید 36 سال داشت و از او چهار فرزند یادگار ماندهاند.
شهادت، در آسمان قسمتش شد
برادر شهید درباره واکنش خانواده به اینکه عبدالباقی میخواست خلبان شود، تعریف کرد: همانطور که میدانید مادرها همیشه نگران فرزندانشان هستند. مادر من وقتی فهمید فرزندش قصد دارد خلبان شود کمی ابراز نگرانی کرد اما در نهایت تمام اعضای خانواده به تصمیم عبدالباقی احترام گذاشتیم. برادرم نمونه فرزند صالح بود و همه به او اعتماد داشتند که تصمیم اشتباه نمیگیرد. او عاشقانه خلبانی را دوست داشت. در نهایت هم شهادت، در آسمان قسمتش شد.
تمام وجود برادرم خیر و برکت بود
درویش در ادامه صحبتهایش از ویژگیهای اخلاقی پسندیده شهید گفت: باور کنید از روی تعصب و علاقه به برادرم این حرفها را نمیزنم؛ هر کس او را میشناخت میتواند حرفهایم را تائید کند. تمام وجود برادرم خیر و برکت بود. اگر کاری از دستش برمیآمد و میتوانست مشکل کسی را حل کند امکان نداشت دریغ کند. برادرم سنگ صبور من بود و هر وقت مشکلی برایم پیش میآمد، از او کمک میخواستم. هیچوقت فراموش نمیکنم که همیشه خالصانه و بیدریغ در کنارم بود. یکی دیگر از ویژگیهای اخلاقی پسندیده برادر شهیدم این بود که همیشه خنده به لب داشت و خوشرو بود. خوشرویی برادرم به همه انرژی میداد. برادرم همزمان که همه وجودش مهربانی بود، ابهتی مثالزدنی در چهرهاش موج میزد.
حمام روستا از برادرم به یادگار مانده است
درویش در ادامه صحبتهایش از یادگاری برادر شهیدش در روستای مجاور زادگاهشان گفت: حمام روستای «علویکلا» که در مجاورت زادگاهمان قرار دارد به کوشش برادرم ساخته شده و از او به یادگار مانده است. آن روزها را خوب به یاد دارم که نقشه حمام را با خودش به خانه میآورد و مدام درباره اینکه قصد دارد چه کارهایی را در آنجا انجام دهد، صحبت میکرد. این حمام هنوز هم برقرار است و اهالی آنجا در حق برادرم دعای خیر میکنند. برادرم با کمک نیروهای جهاد سازندگی این کار را انجام داد.
هیچوقت از موقعیتش سوءاستفاده نکرد
درویش خاطره دیگری را از برادرش تعریف کرد: یک روز همراه هم در مسیر بازگشت به خانه بودیم و برادرم کمی آن طرفتر از مغازه میوه فروشی توقف کرد. عبدالباقی دستش را در جیب کرد و مقداری پول به من داد و خواست، بروم کمی میوه برای خانه بگیرم. من هم در جواب گفتم: برادر من مثل شما میوه خوب را از بد تشخیص نمیدهم، بیزحمت خودت هم بیا.» عبدالباقی گفت: من لباس نظامی به تن دارم و نمیخواهم کاسب آنجا کمتر از قیمت حقیقی نرخ میوه را حساب کند.» برادرم همیشه مردمدار بود و به نکات جزئی و پیش پاافتاده هم دقت میکرد. عبدالباقی همیشه و تحت هر شرایطی مراقب بود که مبادا کاری کند تا باعث رنجش خاطر کسی شود.
همکاران برادرم مثل خانواده او داغدار بودند
درویش با اشاره به ناراحتی همکاران شهید بعد از شهادت برادرش به صحبتهایش ادامه داد: بعد از شهادت برادرم شهیدان «ستاری» و «صدیق» که همرزم برادرم بودند به خانه ما آمدند و بسیار زیاد از عبدالباقی تعریف و تمجید کردند. در آن شرایط سخت شنیدن این جملات از زبان دوستان برادرم برای ما قدری التیامبخش بود. همکاران عبدالباقی بعد از شهادت برادرم کمتر از ما داغدار او نبودند.
هنگام تماشای پرواز برادرم احساس غرور میکردم
برادر شهید خاطرهای را از برادرش را تعریف کرد: دوران آموزشی سربازی را در اروگاه ستاد مشترک نوشهر گذراندم. در آن دوران ستاد مشترک در مجاورت فرودگاه نوشهر قرار داشت و مربیان خلبانی برای اینکه بتوانند نکات آموزشی را بتوانند بهتر به شاگردان منتقل کنند از آن فرودگاه استفاده میکردند. جوانی 19 ساله بودم و عاشقانه برادرم را دوست داشتم. از ساعت پرواز برادرم خبر داشتم و کارهایم را طوری تنظیم میکردم که پروازهای او را تماشا کنم. با حس غرور و افتخار پرواز برادرم را تماشا میکردم. آن لحظات را هیچوقت فراموش نکردهام و هنوز هم تصورش برای من غرورانگیز است.
خاطره آخرین دیدارمان، یادش بخیر
درویش وقتی خواست درباره اینکه چگونه خبر شهادت برادرش را به او دادهاند تعریف کند، صدایش به لرزه افتاد و بغضی که در گلویش نشسته بود در آستانه شکستن قرار گرفت. خاطره آن لحظه، هنوز هم برای برادر شهید تازه است و این داغ دلش را میسوزاند. برادر شهید به سختی خاطره آخرین دیدارشان را اینطور روایت کرد: برادرم باغچه کوچکی در زادگاهمان داشت و 15 بهمنماه سال 64 برادرم به زادگاهمان برگشته بود تا به کارهایی که آنجا داشت رسیدگی کند. بعد از اینکه برادرم کارهایش را انجام داد، با خودروی او به تهران برگشتیم. این آخرین بار بود که برادرم را دیدم. عبدالباقی دو روز بعد از آخرین دیدارمان، در نخستین روز از اسفندماه سال 64 وقتی با تعدادی از همرزمان خود راهی منطقه عملیاتی اهواز شده بود، مورد اصابت پدافند دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. او هنگام شهادت سرهنگ دوم بود و در عملیاتهای مختلفی سابقه حضور داشت.
برادرم همیشه همراه من است
درویش درباره آرامگاه ابدی برادر شهیدش گفت: مزار شهید در قطعه 50 بهشت زهرا (س) قرار دارد که وقت دلتنگی به آنجا میروم. البته من همیشه دلتنگ برادرم هستم و این داغ هنوز هم برای من و خانوادهام تازه است. آنجا به یاد برادرم اشک میریزم و سنگ مزارش را میشویم تا قدری از دلتنگیام کاسته شود. اما یقین دارم که برادرم همیشه همراه من است. از خدا میخواهم که روحش شاد و راهش پر رهرو باشد.
خبرنگار: رضا افراسیابی