نفس کشیدن کنار او، برای من نعمت بود
«ابتدا به نیت اینکه او جانباز است و با کمک به او ثواب عظیمی نصیب من میشود، به خواستگاریاش جواب مثبت دادم. اما در 37 سال زندگی مشترکمان تمام لحظاتی را که کنارش بودم برایم جذاب و تکرارنشدنی هستند. من در کنار او بیش از هر چیز درس زندگی و بندگی خدا را آموختم. همسرم نه تنها برای من و فرزندانش بلکه برای هر کس که او را میشناخت تکیهگاهی مطمئن و همیشگی بود.» اینها بخشی از صحبتهای «مریم رشیدی» همسر سردار شهید جانباز 70درصد «جواد رجبپور» است. به مناسبت سالروز ولادت با سعادت حضرت اباالفضل العباس (ع) که روز جانباز نامگذاری شده با همسر این شهید والامقام گفتوگو کردهایم.
آگاهانه و عاشقانه با او ازدواج کردم
سردار شهید جانباز 70درصد «جواد رجبپور» پای چپش قطع شده بود و از کار افتادگی دست راست داشت. ریههای رجبپور شیمیایی بود و چند ترکش هم در نقاط مختلف بدنش از سالهای حماسه و ایثار به یادگار مانده بود. رشیدی در میان دغدغههای آخر سال همین که صحبت از همسر شهیدش به میان آمد مشتاقانه آماده گفتن شد. رشیدی که سال 47 به دنیا آمده درباره ازدواجش با شهید رجبپور به خبرنگار نوید شاهد گفت: همسرم دوست برادر من بود و از این طریق با هم آشنا شدیم و در نهایت ازدواج کردیم. شهید وقتی به خواستگاری من آمد جانباز بود و من همه چیز را درباره او به خوبی میدانستم. آگاهانه و عاشقانه با او ازدواج کردم. او جانش را کف دست گرفته و برای دفاع از کشور به میدان رفته بود. همین موضوع برای من کافی بود تا به پیشنهاد خواستگاریاش جواب مثبت بدهم. قصد داشتم با حضور در کنارش و کمک به او برای انجام کارها باری از روی دوشش بردارم تا این جهاد من باشد.
زندگی در کنار شهید توفیق بزرگی بود که نصیبم شد
رشیدی در ادامه صحبتهایش انگار که چیز مهمی به یادش آمده باشد گفت: ابتدا به نیت اینکه او جانباز است و با کمک به او ثواب عظیمی نصیب من میشود، به خواستگاریاش جواب مثبت دادم. اما در 37 سال زندگی مشترکمان تمام لحظاتی را که کنارش بودم برایم جذاب و تکرارنشدنی هستند. من در کنار او بیش از هر چیز درس زندگی و بندگی خدا آموختم. همسرم نه تنها برای من و فرزندانش بلکه برای هر کس که او را میشناخت تکیهگاهی همیشگی بود. زندگی در کنار همسرم برای من نعمت بزرگی از سوی خدا بود. تصور ابتدایی من که گمان میکردم به او کمک میکنم اشتباه بود و آنقدر روح بزرگی داشت که اجازه نمیداد کسی برایش کاری انجام دهد. برای همین بیاغراق میگویم که من خدمتی نکردهام و زندگی در کنار شهید توفیق بزرگی بود که نصیبم شد.
همسر شهید با صدایی بغضآلود به صحبتهایش ادامه داد: زندگی در کنار شهید برای من موجب کسب فیض معنوی بود. همسرم به شدت دل بزرگی داشت و مردانگی در وجودش موج میزد. از اینکه با این شهید والامقام زندگی کردهام شکرگذار خدا هستم.
جانبازی، یادگاری جنگ برای همسرم بود
رشیدی وجود شهید را یکپارچه خیرخواهی توصیف کرد و ادامه داد: نه تنها اجازه نمیداد کسی کارهایش را انجام دهد بلکه اگر میتوانست به کسی کمک کند دریغ نمیکرد. تا آخرین لحظه زندگیاش هم این روحیه خیرخواهی در او وجود داشت و هیچوقت ندیدم از حضور در جنگ که جانبازی برایش به یادگار مانده بود ابراز نارضایتی کند و همیشه بر لب شکر خدا را داشت.
همسر شهید گفت: همسرم نمیتوانست ببیند کسی گرفتار است و دست روی دست بگذارد. هر طور شده باید کمک میکرد تا گرفتاریاش حل شود. بعد از شهادت همسرم در جریان بسیاری از کارهای خیری که میکرد قرار گرفتم. برای هر کس که شهید را میشناخت او تکیهگاهی مطمئن بود که میتوانست روی کمکش حساب کند. به همین دلیل برای همه قابل احترام و محبوب بود. حتی از زبان بعضیها شنیدم که شهید در حین انجام کاری بوده که به شهادت رسیده است.
شهید میگفت «خدایا شهادت را نصیبم کن.»
همسر شهید درباره سختیهای زندگی با یک جانباز 70درصد روایت کرد: تابستانها به دلیل اینکه پاهای همسرم خونریزی میکرد، تاول میزد یا اینکه زخمها چرکی میشد، به سختی راه میرفت و خیلی اذیت میشد. بعضی وقتها نمیتوانست حتی پای مصنوعی را پا کند. اما در این شرایط هم خم به ابرو نمیآورد و مدام خدا را شکر میکرد. بی اغراق زندگی با شهید برای من نه سختی نداشت بلکه لبریز از عشق و خوشبختی بود. هنوز این جملهاش را توی گوشم میشنوم که میگفت «خدایا شهادت را نصیبم کن.»
خواهرزادههایم گفتند: دوباره یتیم شدیم
رشیدی در ادامه صحبتهایش خاطرهای را از وابستگی خواهرزادههایش به شهید تعریف کرد: همسر خواهر من یازده سال پیش فوت کرد و در این مدت خواهرم شهید را برادر خود میدانست و فرزندانش انس عجیبی به شهید پیدا کردند. این علاقه موجب شد تا خواهرزادههایم از صمیم قلب داغدار شوند. بعد از شهادت همسرم خواهرزادههایم در حالی که بیقراری میکردند و اشک میریختند به من گفتند: دوباره یتیم شدیم.
مخالف سرسخت ولخرجی بود
شهید از گذشته تا امروز به شهرهای دور و نزدیک بسیاری سفر کرده بود و با مردم از طبقات مختلف نشست و برخواست داشته است. رشیدی خاطرهای را از این سفرهای استانی همسرش تعریف کرد: شهید هر وقت که در سفرهای استانی متوجه میشد بیش از اندازه ولخرجی کردهاند حسابی ناراحت میشد. البته سعی میکرد خودداری کند تا کسی ناراحت نشود. اما در فرصت مناسب به بانیان مراسم تذکر میداد تا دیگر چنین کاری را انجام ندهند و از آنها میخواست که خوراکیهای رنگارنگ را بین مستضعفین تقسیم کنند و خودش هم این کار را میکرد. بعد از شهادت بسیاری از افراد آمدند تا بدانند آن کس که به آنها غذا را داده چه کسی بوده است. شهید مخالف سرسخت ولخرجی بود.
مزار شهید دلخوشی من و فرزندان است
رشیدی در پایان صحبتهایش گفت: همسرم کمتر از دو ماه پیش به مقام رفیع شهادت رسید. مزار شهید در قطعه 27 بهشت زهرا (س) قرار دارد. حالا من و فرزندانم هر وقت که دلتنگ شهید میشویم به آنجا میرویم تا بلکه قدری حالمان بهتر شود. یاد همسرم در تمام لحظات زندگیام جاری است و هنوز نبودنش را باور ندارم.