شنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۱۵:۰۹
کمبود سلاح و مهمات همراه با گرسنگی و بی‌خوابی‌های طولانی رزمندگان را در روزهای مقاومت خرمشهر خسته کرده بود. در یکی از فراخوان‌ها برای حضور در جنگ تن به تن،‌ نگاه افراد حاضر به هم گره خورد، اما حضور دخترانی با سلاح ژ 3 در آن شرایط مفهوم دیگری داشت.

به گزارش نوید شاهد به نقل از گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس،‌ سیاوش قدیر یکی از رزمندگان دفاع مقدس درباره روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی در کتاب «سیاوش» و شرایط آن روزهای مقاومت در خرمشهر اینچنین روایت کرده است:

دخترانی با سلاح ژ 3 و غیرتی که در خرمشهر شعله کشید

غیر از کمبود سلاح و مهمات، فرسودگی جسمی، روحی، گرسنگی و بی‌خوابی‌های طولانی ما را خسته کرده بود. از خودم می‌پرسیدم که باز هم باید در خرمشهر بمانم یا بروم؟ چه کار باید بکنم؟! توی فکر بودم که دیدم یک دستگاه وانت به سرعت به سمت مسجد آمد و یک نفر سپاهی از آن پیاده شد و به داخل مسجد رفت. به نظرم آمد که با مسؤولان مسجد مشورت می‌کند.چند  نفر به میان نیروهای پراکنده اطراف مسجد آمدند و با لحنی مهربان از همه نیروهایی که داخل و اطراف مسجد جامع بودند تقاضا کردند که به خطوط درگیری بروند.

یکی از آن‌ها گفت: برادرهای عزیز و مسلمان! می‌دانم همه شما روزها و شب‌های زیادی جلوی دشمن ایستادید و خسته هستید، ولی برای رضای خدا و برای حفظ خرمشهر یک بار دیگر شانستان را امتحان کنید. نیروهای دمشن در منطقه پلیس راه در حال ساخت استحکامات هستند دارند. تانک‌هایشان با سرعت خیلی زیاد وارد کوچه‌های کشتارگاه شده، همه ما باید به یاری خدا قبل از تاریکی هوا به دشمن حمله کنیم. الان برادرهای شما در حال جنگ تن به تن با دشمن هستند. شاید همین الان که من با شما صحبت می‌کنم، چند نفر از آن‌ها به خاطر حمله‌های دشمن شهید یا مجروح شده باشند.

همه نیروهایی که مقابل مسجد جامع ایستاده بودند در سکوت به هم نگاه می‌کردند. همه روحیه خودشان را از دست داده بودند. انگار منتظر بودیم کسی اسممان را صدا بزند و بگوید که فلانی و فلانی بیایید بروید خط تا آماده رفتن به محل درگیری شویم. اولین بار بود که برای رفتن به خطوط مقدم اظهار تمایل نمی‌کردم. 

از لابه‌لای جمعیت چند دختر جوان خرمشهری همراه با چند نیروهی لباس شخصی بیرون آمدند و همگی که سلاح ژ ۳ دستشان بود، گفتند: آقا ما را ببرید! ماشین بگیرید تا ما را به آنجا ببرند. دخترها قدرت بدنی داشتند. مشخص بود آن قدر در این چند روز دوندگی کرده‌اند که بدنشان مثل یک سرباز واقعی زبده شده بود. یک تکاور و چند ارتشی از بین نیروهای حاضر در مسجد جلو آمدند و گفتند: دیگر نیازی نیست با وانت به سمت دشمن برویم! با پای خودش طرف ما آمده است. دخترها با داوطلب‌شدنشان دوباره رگ غیرت ما را به جوش آوردند و از خودمان خجالت کشیدیم. جنب و جوش و پچ‌پچی در جمع راه افتاد. خیلی از نیروها اعلام آمادگی کردند تا به طرف دشمن بروند. من هم در دلم الله اکبر گفتم و راه افتادم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده