سردار حسنی سعدی:
سردار حسنی سعدی، از همرزمان شهید سپهبد سلیمانی می‌گوید: حاج قاسم یک تفکر، جریان و مکتب بود. او خودش صاحب سبک بود، قاطعیت، شجاعت، جسارت، رأفت، ادب، اخلاق، مهربانی و دلسوزی را همه باهم داشت و در یک کلام جمع اضداد بود. ایشان مسائل شرعی را در اوج درگیری‌ها و میدان‌ها جنگ رعایت می‌کرد. اسراف نمی‌کرد و مراقب بیت‌المال بود.

نوید شاهد: سردار محمدرضا حسنی سعدی به همراه سردار شهید سلیمانی هردو از کادری‌های سپاه استان کرمان بودند که در عملیات طریق‌القدس، فتح المبین و بیت‌المقدس در جایگاه‌های مختلف در کنار هم حضور داشتند. سردار حسنی سعدی در سال 1361 در عملیات بیت‌المقدس (آزادی خرمشهر با مسئولیت جانشینی گردان) پس از مجروحیت اسیر شده و بعد از 8 سال و 3 ماه و 20 روز پس از اسارت، حاج قاسم در فرودگاه کرمان به استقبال او می‌رود. وی روایت‌های بسیاری از سردار شهید سلیمانی به خاطر دارد. به‌خصوص زمانی که مسئولیت بنیاد شهید این استان را بر عهده داشته است. دیدار و ارادت حاج قاسم به شهدا و خانواده آنان و غم فراقش از جا ماندن قافله شهدا به‌خصوص همرزمان شهدای لشگر 41 ثارالله در روایت این سردار آزاده در گفت‌وگو با شاهد یاران وصف‌ناپذیر است.

حاج قاسم یک تفکر، جریان و مکتب بود

اولین دیدار

اولین بار در عملیات کرخه کور مرداد ســال 60 با سردار شهید سلیمانی آشنا شدم. هر دو از کادری‌های سپاه و سردار از مربیان مرکز آموزش کرمان بودند. عملیات کرخه کور در دو مرحله انجام شــد؛ اول؛ مردادماه 60 و مرحله دیگر در شهریورماه. در هر دو مرحله حضور داشتیم. سردار شهید با یک سری از بسیجی‌ها و کادر مرکز آموزش پاسداری کرمان آمــده بودند برای عملیات. مرحله بعد در عملیات آزادسازی بستان بود که طریق‌القدس نام داشت. در این عملیات من در موقعیت پشتیبانی و سردار در رزم بودند. عملیات دیگر بیت‌المقدس بود مرحله اول آزادسازی خرمشهر. آن زمان سردار فرماندهی تیپ را بر عهده داشتند و من جانشین گردان بودم. بعد از عملیات فتح المبین اسرای زیادی از دشمن گرفته شــد و ســرزمین‌های زیادی آزاد شد. حال و هوا آن روزگار یعنی اردیبهشــت سال 61 ،حال و هــوای خوبی بــود. نیروهای رزمنــده در اوج اعتماد به‌نفس و امیــد به پیروزی بودند. در مرحله اول بیت‌ا‌لمقدس داشــتم در نمازخانــه با نیروها صحبت می‌کردم و اوضاع و شرایط منطقه را تشریح می‌کــردم. به بیان نقاط قوت و قدرت رزمندگان و ضعف دشــمن پرداختم. اشاره‌ایی هم به علمیات فتح‌المبین و پیروزی‌های آن داشــتم. پس از پایان صحبت‌هایــم زمــان خــروج از نمازخانه متوجه شدم که سردار سلیمانی در بین نیروها نشسته اســت. حضورشان به این معنی بود که داشــت فرمانده‌هان و نیروها را ارزیابی می‌کرد. عملیات ساعت 30/24 دقیقه شب انجام شــد. فردای آن روز بعد از مجروح شــدن و عدم موفقیت جناحین، اســیر شدم. ایشان را دیگر تا ســال 1369 که آزاد شــدم ندیدم. 30 مرداد سال 69 در فرودگاه کرمان حاج قاسم به اســتقبالم آمده بود. با یکدیگر در اتوبوس تا سطح شهر آمدیم. ایشان یک روحیه خاصی داشــت. به عبارتی ســفره دل بازی داشــتند. به دعوتش، ناهار مهمان منزلشان بودم.

 پذیرفتن فرماندهی سپاه قدس

در سال 1379 فرماندهی نیروی قدس را بر عهده گرفتند. در مراسم تودیع و معارفه بیشتر مسئولین مرتبط حضور داشتند. در این مراسم بعد از پایان ســخنرانی برخی مســئولین، ایشان وقتی پشــت تریبون رفتند گفتند امروز صبح وقتی‌که به محل کار می‌آمدم کوله‌پشــتی خــود را نگاه کردم دیدم خالی اســت. غسل شــهادت کردم فقط به امید خدا و با این نیت که شــهید می‌شــوم آمدم. سپس شروع کردند به خواندن بخش‌هایی از دعای مکارم اخلاق امام سجاد (ع) تمامی حاضرین گریه می‌کردند. یادم است که مراسم تودیعشــان در لشگر ثارالله، جمعیت زیادی با حضور جمعی از خانواده شهدا برگزار شد. ایشــان در آنجا هم‌ پشت تریبون گریه کردند. خطاب به فرماندهی کل سپاه گفتند من در کرمان امام‌زاده‌هایی داشتم که پدران و مادران شهدا بودند و هر زمان دلم می‌گرفت می‌رفتم خدمتشان، شما من را از آنها جدا کردید.

 ارادت خــاص به خانواده شــهدا و جانبازان

در ســال 1386 وقتی‌که مســئولیت اداره کل بنیاد شــهید در کرمان را پذیرفتم. سردار تماس گرفتند و پرســیدند که شــما مســئولیت بنیاد شــهید را پذیرفتیــد؟ گفتم بله. خیلی اســتقبال کرد و گفت هر کاری داشــتی و از دســت من برمی‌آید اعلام کنید. رفتم خدمتشــان. یکسری توصیه‌های کاری کردند. ازجمله توصیه داشتند که فرزندان شهدا را بــه منزلت دعوت کن. گفتم که آنها 4624 نفرند. گفتند: گروه گروه دعوتشان کن. ما هر زمان مشکل و کاری داشتیم تماس می‌گرفتیم و ایشان پاسخ می‌گفت. فرقی نمی‌کرد که در حال استراحت بود یا در موقع کار و مأموریت. یکبار هم نشد که اعلام و احساس خستگی کند. هر زمــان به کرمان می‌آمدند هماهنگ می‌کردند که به دیــدار خانواده‌های شهدا برویــم. در روز 4 شــعبان روز جانباز، همه جانبازان شهر کرمان را به حسینیه ثارالله دعوت کردیم. با همیاری استاندار طی دعوتی از همه جانبازان اعلام شد که سخنران این برنامه سردار سلیمانی هستند. ایشان از بغداد با همان لباس کار که کتانی هم به پا داشــتند طی پروازی به کرمان آمدند و با حضور در برنامه برای جانبازان سخنرانی کردند. یک روز دیگر که تاســوعا بود از ایشــان دعوت کردیم تا برای قطع نخاعی‌ها صحبت کنند. دیدار با خانواده شهدا جزء برنامه کاری‌شان بود. یک‌زمانی در مســیر راه از من پرســید که حالا کجا خواهیم رفت؟ گفتم منزل شــهید موحدی. گفتند مصطفی موحــدی؟ گفتم بله. گفتند مصطفــی موحدی با شــهید منصور همایونفر در مشــهد زمانی که در مشــهد بستری بودم و شکمم به دلیل جراحت باز بود.» این جراحت در عملیات بستان رخداده بود« به مدت 20 روز بالای سرم بودند. آن‌ها ناجی من شدند.» ظاهراً یک پزشکی که عضو گروه منافقین بوده قصد داشــته که جای زخم ســردار عفونی شــود.» مصطفی موحــدی و منصــور همایونفر در روز 4 شــعبان روز جانباز، همه جانبازان شــهر کرمان را به حسینیه ثارالله دعوت کردیم. با همیاری استاندار طی دعوتی از همه جانبازان اعلام شد که سخنران این برنامه سردار سلیمانی هستند. ایشان از بغداد با همان لباس کار که کتانی هم به پا داشــتند طی پروازی به کرمان آمدند و با حضور در برنامه برای جانبازان سخنرانی کردند.

با کمک یک پرســتار سردار ســلیمانی را ازآنجا بــه بخش دیگری منتقل می‌کنند. ســردار وقتی به خانه مادر شهید هندو زاده می‌رفتند می‌گفتند تمام خستگی‌هایم رفع می‌شــود. ایشان ارادت خاصی به فرزندان شهدا داشــتند. خدمت مادر سه شهید سیفی الدینی رفتیم. آن روز با حضور همه فرزندان و نوه‌ها مراســم دعای ندبه برگزارشــده بود. همه فرزندان با خوشحالی با سردار عکس گرفتند. وقتی به خدمت پدر دو شهید خیامی رفته بودیم، سردار دست به گردن پدر شهیدان قرارداد و او را به گرمی بغل کرد. یادم اســت که 5 دقیقه به اذان مغــرب بود که به ایشان گفتم پشــت منزل شما خانواده شهید حاج احمد شجاعی مستقر هســتند، برویم یک احوالی بپرسیم. گفتند حالا که نزدیک اذان است. گفتم شما بعداً فرصت نمی‌کنید. کفش‌های ایشان از دری که خارج شدیم قرار نداشت. با پای‌برهنه در کوچه راه افتادند. من کفش‌هایم را درآوردم تا تقدیم ایشــان کنم. گفتند چرا کفش‌های تو را بپوشــم. به هرحال رفتیم. ایشان با آن خانواده دیدار و گفتگو کردند و به نمازشان هم رســیدند. برای دیدار با خانواده شهدا هرگز نه در کار نبود. طی دو جلســه فرزندان شــهید را دعوت کردیم تا با ایشــان ملاقاتی داشــته باشــیم. بین خانم‌ها و آقایــان پرده‌ایی بود. گفتند پــرده را کنار بزنید. می‌گفت اینها بچه‌های برادران من هستند. کارها و مشکلات خانواده شهدا را پیگیری می‌کرد. بارها شــده که نزد خانواده شــهدا در میان فرزاندشان می‌گفت دعا کنید که شهید بشوم. مادر شــهیدی داریم به نام شهید علی شفیعی که تک‌فرزند خانواده بود. ســردار سلیمانی به ایشان خیلی ارادت داشت. از بیروت، ســوریه، بغداد به ایشــان زنگ می‌زد و دلجویــی می‌کرد. خود ایــن مادر می‌گفت برخی وقت‌ها حدود ســاعت یک شب، سردار زنگ میزد و احوالپرسی میکرد. به شــوخی می‌گفتم هیچکس این موقع زنگ می‌زنه؟ ســردار می‌گفت: بله من زنگ می‌زنم. سردار می‌گفت: الان خستگی‌هام رفع شد و راحت شدم. این مادر بعد از شــهادت سردار می‌گفت: ای‌کاش خدا به‌جای ایشان مرا برده بود. نامه‌ایی برایش نوشته بودم که فرزند شهید شعاعی از شهدای غواص در یزدان شهر قم ساکن هستند و شما قول داده بودید به آنها سر بزنید. این آدرس و تلفن. اگر وقت کردید احوالی از ایشان بپرسید. از تهران به همراه دوستان رفتند منزل شهید شعاعی، ایشان کفن‌شان را نیز همراه خود برده بودند و از پسر شهید خواســته بودند که کفن را امضاء کنند و تائید کنند که ایشــان انســان مسلمان و مؤمن و خوبی هستند.

 حاج قاسم یک تفکر، جریان و مکتب بود. او خودش صاحب سبک بود، قاطعیت، شجاعت، جسارت، رأفت، ادب، اخلاق، مهربانی و دلسوزی را همه باهم داشت و در یک کلام جمع اضداد بود. ایشان مسائل شرعی را در اوج درگیری‌ها و میدان‌ها جنگ رعایت می‌کرد. اسراف نمی‌کرد و مراقب بیت‌المال بود.

می‌توانید ادامه این مصاحبه را در شماره 171 شاهد یاران بخوانید.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده