خاطره ای خواندنی از برادر شهید پهلوان اسماعیل سلیمیان
نویدشاهد: بحبوبهی انقلاب بود و همه گوش به فرمان حضرت امام (ره) سربازان به دستور حضرت امام از پادگانها فرار میکردند و مردم همه در این راه آنها را یاری میکردند، پناهشان میدادند، لباسهایشان را عوض میکردند. حتی کمک هزینه سفر به آنها میدادند و رهسپارشان میکردند برای شهر و دیار خودشان.
جوانان شهر ما از جمله شهید حسین قجهای، شهید اسماعیل و شهید محمد سلیمیان به نزدیکی پادگان مجاور شهر میرفتند و سربازان را تشویق به فرار میکردند و سربازان گریخته از پادگان را به خانهها میآوردند تا از گزند ارتشیان شاه در امان بمانند. شبی از شبها که به همین منوال میگذشت، اسماعیل سربازان فراری را به خانه آورد، اطعامشان نمود و با تعویض لباسهایشان به امان خدا یاری وطنشان کرد.
شاهبیت این غزل اینجا بود که در میان اینها، سربازی بود، بسیار درشت هیکل و قوی، هر لباسی برایش میآوردند اندازهی قامتش نبود، مغازهها هم که کلاً تعطیل بودند و خلاصه کلام، راه چارهای وجود نداشت. اسماعیل اما با نشان دادن گوشهای از سجایای اخلاقی و مرام پهلوانی که همان گذشت و ایثار است؛ گرهی کار را گشود. رفت و کت شلوار گرانقیمتی که برای مقدمات عروسی و ازدواجش خریداری شده بود را آورد و تقدیم آن سرباز کرد. از آن جایی که خود اسماعیل نیز درشت اندام و رشید قامت بود، کت و شلوارش نیز برای آن سرباز اندازه درآمد و مناسب بود.
خانواده و مادرم تمایل به این کار را نداشتند و دلشان نمیآمد که کت و شلوار عروسی اسماعیل بر اندام فرد دیگری خودنمائی کند. ولی اسماعیل با دست خودش کت و شلوار را بر تن آن سرباز پوشاند و تماشایش کرد. سرباز نیز که متوجه اصل مطلب شده بود، هنگام رفتن اسماعیل را در آغوش کشید و با جملاتی برخاسته از دل گفت: واقعا که پهلوان به شما میگویند، عاقبتبخیر باشی که امشب به من درس گذشت دادی.
خبرنگار: مائده پارسا