مادر شهید «عیسی شجاعی» اظهار کرد
يکشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۱۷
«نرجس رضاخانی» اظهار کرد: همیشه از تربیت این کودک در عجب بودم. عیسی را من تربیت کردم اما انگار نیرویی ماورایی در او هدایش می‌کرد. هر چه از ایمان و مردمداری عیسی بگویم کم است. دین در وجودش ریشه‌دار شده بود و هیچ چیز او را از این مسیر دور نمی‌کرد.

«نرجس رضاخانی» مادر شهید «عیسی شجاعی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. او مادر مهربان و دلسوزی است که فرزند غیور خود را فدای این انقلاب کرده است. عیسی فرزند «نرجس رضاخانی» هم زندگی شیرین دنیوی را رها کرده و به دامن آتش و دود می‌زند و تا پای شهادت و مفقود الاثری پیش می‌روند. خبرنگار نوید شاهد همزمان با انتشار خبر تفحص پیکر این شهید گرانقدر به پای صحبت‌های این مادر فداکار نشست که در ادامه آن را می‌خوانید.

«عیسی» را نیرویی ماورایی هدایت می‌کرد

عیسی بچه‌ای مومن، عاقل و آرام بود

مادر این شهید گرانقدر درباره خاطرات کودکی فرزند ارشدش توضیح داد: «عیسی» فرزند ارشد خانواده من بود که در سال 1344 در روستای «دنبلید» از توابع شهرستان طالقان به دنیا آمد. بعدها ما به دلیل نبود امکانات برای ادامه تحصیل بچه‌ها به شهر تهران رفتیم. 9 سال در «تهران» زندگی کردیم تا اینکه به دلیل شرایط سخت زندگی در این شهر به کرج عزیمت کردیم. آن زمان عیسی نوجوانی 10 ساله بود.  

وی افزود: عیسی بچه‌ای مومن، عاقل و آرام بود. البته در عین حال زرنگ و فعال هم بود. در درسش هم بسیار موفق بود و همیشه به او افتخار می‌کردم. تابستان‌ها هم سرکار می‌رفت. آن زمان بچه‌ها علاوه بر درس خواندن یک کاری را هم دنبال می‌کردند. جبهه هم که رفت کتاب‌هایش را برده بود. من به عنوان یک مادر آنقدر از او راضی بودم که در هرحالی دعایم بدرقه راهش بود. عضو مسجد بود و در آنجا مسئولیت داشت. سه سال داوطلب به جبهه می‌رفت تا اینکه خبر شهادتش را آوردند.

در مسیر پیروزی انقلاب اسلامی مشوق عیسی بودیم

«نرجس رضاخانی» در ادامه به بیان روایت‌هایی از فعالیت فرزندش در ایام شکل‌گیری انقلاب اسلامی پرداخت و گفت: جریانات انقلاب اسلامی که شروع شد، نوجوان دوازده ساله من آرام و قرار نداشت. مسئولیت پخش اعلامیه‌‎های امام را بر عهده گرفته بود. او عاشق امام بود. در این راه به خطر هم می‌افتاد. به خطر هم که می‌افتاد امکان نداشت دست بردارد. بعد از پیروزی انقلاب در بسیج فعالیت می‌کرد. چون همه خانواده انقلاب را همراهی می‌کردیم، در این مسیر مشوق عیسی بودیم. حتی روزی که در منزل حرف از جبهه و جنگ زد؛ من مخالفتی نکردم و رضایت خودم را اعلام کردم.

عیسی عاشق تمام امامان معصوم علیه‌السلام بود و همیشه می‌گفت: «خون ما از هیچ کدام از امامانمان که در راه مبارزه با ظلم رفتند و شهید شدند سرخ‌تر نیست.» و همیشه از ارادت قلبی‌اش نسبت به امامان برایم می‌گفت.

این مادر فداکار ادامه داد: همیشه از تربیت این کودک در عجب بودم. عیسی را من تربیت کردم اما انگار نیرویی ماورایی هدایش می‌کرد. هر چه از ایمان و مردمداری عیسی بگویم کم است. دین در وجودش ریشه‌دار شده بود و هیچ چیز او را از این مسیر دور نمی‌کرد. آنقدر دین‌مدار بود که خانواده‌اش را امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد. شهید عیسی شجاعی فرزند ارشد، عاقل‌ترین و صبورترین عضو این خانواده بود.

این مادر شهید از انگیزه و اولین اعزام پسرش به جبهه اینگونه بیان می‌کند: همسرم یک روز بعد از نماز به پیش من آمد و از تصمیم قطعی عیسی برای رفتن به جبهه گفت. من هم اظهار نارضایتی نکردم. عیسی سه‌ سال به جبهه اعزام شد تا اینکه آخرین بار بهمن‌ماه 1361 رفت و اصلا به مرخصی هم نیامد. او در منطقه فکه به دیدار حق شتافت. فرزند من رفت و حتی پیکرش هم باز نگشت.

عیسی به آرزوی قلبی‌اش که شهادت بود؛ رسید

«نرجس رضاخانی» درباره اینکه چگونه خبر شهادت فرزندش را شنیده، گفت: خبرهای زیادی در خصوص او بود. یکی می‎‌‌گفت: «اسیر شده» دیگری می‌گفت: «مجروح شده و بیمارستان بستری است.» سال‌ها چشمم به در خانه خشک شد و چشم انتظاری عیسی را کشیدم. عیسی همیشه دوست داشت از شهدای گمنام باشد. او به آرزویش رسید اما با این چشم انتظاری فکر حال دلِ منِ مادر را نکرد.

این مادر دلسوز و مهربان درباره دیدن خواب فرزندش روایت کرد: آرزوی اینکه یک بار پسرم را درست و حسابی در خواب ببینم بر دلم ماند. دوست دارم فقط به پای حرف‌هایش بنشینم.  فقط یکبار در عالم رویا او را در زیرزمین خانه‌مان دیدم، پاهایش را بغل کرده بود و نشسته بود. مرا که دید بلند نشد. گفتم: «عیسی جان خوبی مادر؟ مجروح شدی؟ نمی‌توانی بلند شوی؟» بلافاصله به خودش آمد و گفت: «نه! نه! من مجروح نیستم.» این اولین و آخرین باری بود که پسرم را در خواب دیدم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده