ارتش جمهوری اسلامی در طول تاریخ انقلاب وفادار مردم بود
نوید شاهد: پس از پیروزی انقلاب، در شرایطی که دشمنان کمین کرده انقلاب و به تبعیت از آنان دوستان نا آگاه، نغمه شوم و خطرناک انحلال ارتش را سرداده بودند و ارتش در حساسترین شرایط حیات خود قرار گرفته بود، امام خمینی (ره) به عنوان بزرگترین حامی ارتش پای در میدان نهاد و نقشه شوم دشمنان انقلاب را نقش بر آب نمود و طی پیامی، با قاطعیت هرچه تمامتر، ضرورت حفظ ارتش را اعلام و در جهت انسجام، یکپارچگی و وحدت ارتش، فرمان تاریخی و مهمی را صادر کرد و روز 29 فروردین را روز ارتش نامگذاری کردند. به همین بهانه خبرنگار نوید شاهد به صحبتهای زیبا و دلنشین و صمیمانه «رسول بایرامی» که یکی از جانبازان دو پاقطع ارتش جمهوری اسلامی ایران است، نشست. در ادامه این گفتوگو را میخوانیم.
«رسول بایرامی» در شانزدهمین روز از دیماه 1347 در «هشترود» یکی از شهرستانهای نزدیک تبریز دیده به جهان گشوده است. پدر این جانباز گرانقدر کشاورز بود و حدودا 4 سال پس از تولدش به همراه خانواده به تبریز مهاجرت کرده بود. این جانباز میگوید: «زمانی که تازه به تبریز مهاجرت کرده بودیم، در خیابانی به نام شاه زندگی میکردیم که بعد از انقلاب، نامش خیابان طالقانی شد. آن روزها بعد از مدرسه به کار قالیبافی مشغول بودم.»
در دوران کودکی قالیبافی میکردم
این جانباز درباره خانوادهاش توضیح داد: ما 5 خواهر و دو برادر هستیم و من دومین فرزند این خانواده 9 نفره بودم. در بین پسرهای خانواده نخستین فرزند و در بین مجموع فرزندان دومی هستم.
وی درباره مادرش اظهار کرد: مادرم خانهدار بود و علاوه بر آن فرش هم میبافت. اصولاً در تبریز و اطرافش زنان علاوه بر خانهداری قالی هم میبافند و زنها به اقتصاد خانواده کمک میکنند.
بایرامی ادامه داد: من روزها مشغول کار قالیبافی بودم و شبها به مدرسه میرفتم. به خاطر دارم روزهایی را که من و بچههایی که قالیباقی میکردند، در محلی جمع میشدیم و ما را در ماشین میگذاشتند و به محلهمان میبردند. من آن زمان تقریباً 9 سالم بود. یادم هست که روزی همهی ما را جمع کردند و به اتاقی بردند، گفتند که صدایتان در نیاید؛ بعدها فهمیدیم که از بیمه آمده بودند چون کار کردن بچه ممنوع بود.
کودکی بسیار شلوغ و شیطان بودم
این جانباز به شیطنتهای زمان کودکیاش اشاره کرد و درباره آن روزها بیان کرد: در دوران کودکیام بسیار شلوغ و شیطان بودم. روزی نبود که انگشت پا و دستم در نرود! از دیوار میپریدم! در هنگام بازی دوستانم دو تا بودند و من تنهایی با آنها بازی میکردم؛ یعنی از لحاظ قدرت بدنی برتر از یک نفر بودم ولی مزاحم هیچ کس نمی شدم.
بایرامی با اشاره به اینکه در تبریز عضو بسیج بوده بود گفت: در تبریز عضو بسیج بودم و و در گروه «واحد احتیاط» فعالیت میکردم. این گروه مربوط به کمیتهها میشد. من چون قدّم کوتاه بود، به من اسلحه نمیدادند و چراغ قوه میدادند. من از چراغ قوه برای شناسایی استفاده میکردم. بعداً پدرم در تبریز بازنشسته شدند و ما به تهران آمدیم و مستأجر شدیم. تقریباً سال 1361 بود که من به باشگاه تکواندو رفتم. روزها کار میکردم و شبها به باشگاه دخانیات در خیابان قزوین میرفتم. عضو تیم تکواندو بودم. در سال 1364 تصمیم داشتم به جبهه بروم که پدرم گفت: «بچهها کوچک هستند، صبر کن و بعداً برو.» این شد که من سال 1365 به جبهه اعزام شدم.
میتوانستم خدمت نروم
این جانباز ورزشکار با اشاره به افکار اعتقادی پدرش توضیح داد: این واقعیتی است که پدر و مادر فرزندانشان را خیلی دوست دارند، به خاطر همین موضوع از ته دل راضی به رفتن من به جبهه نبودند.
وی ادامه داد: من جوان 17 سالهای بودم که میتوانستم به خدمت نروم. چون تکواندوکار حرفهای بودم و در این عرصه مدالهای زیادی کسب کرده بودم. اما ورزش را کنار گذاشته و به خدمت رفتم. در دوران خدمتم، من را به گردان تکاور بردند و آموزشهای ویژهای را گذراندم. سپس به تکاور 28 سنندج که اطراف مریوان بود، منتقل شدم. آن زمان منافقین، ضد انقلابها، کومله و دموکراتها در آن منطقه حضور داشتند. ما جزء نیروهایی بودیم که فعالیتمان در شب بود. به هر نیرویی که کمین میزدند، ما کمک میکردیم.
بایرامی افزود: ما در شبها حدود 3 ساعت با ماشین گشت، شناسایی را انجام میدادیم. احتمال اینکه ماشین روی مین برود، وجود داشت؛ چون آن مناطق دست کومله و دموکرات بود. به خاطر همین مسائل و زبده بودنمان تشویقی میگرفتیم. من بدون داشتن دیپلم، گروهبان سوم شدم. بچهها هم ورزشکار بودند و هم جسارت زیادی داشتند؛ یعنی سرشان برای درگیری درد میکرد. ما به روستاهایی میرفتیم که نه آب و برق داشت و نه حتی جادهای وجود داشت.
هر لحظه از روزهای جنگ ترسناک بود
رسول بایرامی روزهای سختی که در زمان جنگ میگذشت را اینچنین روایت میکند: هر لحظهاش ترس و وحشت بود. ارتش عراق توپ دوربرد میزد و شما به چشم میدیدی که سنگر کناری با دوستانت روی هوا رفت!
وی ادامه داد: در آن شرایط ما آنجا مستقر بودیم، به شناسایی میرفتیم و با کومله و مخالف درگیر میشدیم. دور پایگاه ما هشت سنگر با هشت نگهبان وجود داشت. داخل پایگاه 120 نفر بودیم که 100 نفر ثابت و 20 نفر متغییر که در رفت و آمد و مرخصی بودند. ما در هر 45 روز 13 روز مرخصی داشتیم. مثلاً کوملهها میآمدند و سنگ میانداختند اما جرأت تیراندازی نداشتند و از نیروها میترسیدند.
شناسایی دختری که عضو کومله بود
وی خاطر نشان کرد: اطراف ما روستاهای زیادی وجود داشت و مردم روستا اطلاعاتی را به ما میدادند. بعضی از جوانان میآمدند و شیر و ماست میفروختند و به ما می گفتند؛ «مواظب باشید.» یادم میآید یک روز آمدند و به ما گفتند؛ «این دختری که میآید با کومله است، مراقب باشید!» ما به سراغش رفتیم و فرار کرده بود. روزها با ما بودند اما شبها بر علیه ما بودند. در منطقه پنجوین زمانی که نیروها میخواستند از آنجا رد شوند، ما تا صبح شناسایی انجام میدادیم. به این صورت که ماشین ها را این طرف پل با 4 نفر نگه میداشتیم، 2 نفر دیگر زیر پل میرفتند و چراغ قوه میانداختند تا ببینند مین یا تیانتی نباشد تا برای نیروها اتفاقی نیفتد. هر لحظه امکان داشت که خودمان روی مین برویم یا با آرپیجی ما را بزنند.
آموزش و پرورش بهترین نهاد برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است
بایرامی در پایان از آموزش و پرورش به عنوان نهادی برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت یاد کرد و گفت: ابزار هنر، بهترین راه انتقال فرهنگ دفاع مقدس به نسل جوان جامعه است. و در این مسیر میتوانیم از آموزش و پرورش کمک بگیریم. آموزش و پرورش وظیفه آماده کردن جوانان در آینده را بر عهده دارد و آموزهها و ارزشهای دفاع مقدس که ویژگیهای یک علم را دارد باید از این طریق به جوانان انتقال یابد.
وی در ادامه درباره وفاداری ارتش به مردم اظهار کرد: ارتش در همان یک سال نخست جنگ نشان داد که به مردم، ایران و انقلاب اسلامی وفادار است. این نهاد به سرعت خود را در راستای اهداف انقلاب اسلامی بازسازی کرد و به وظیفه دفاعی از کشور مشغول شد. امام خمینی(ره) در پیامی که در روز دوم جنگ خطاب به نیروهای مسلح صادر فرمودند، از ارتش پشتیبانی و از زحمات ارتشیان قدردانی کردند. ایشان همچنین تضعیف نیروهای مسلح را عقلا و شرعا حرام و کمک به ضد انقلاب عنوان کردند. در چنین شرایطی امام به ارتش هویت دادند و در افزایش روحیه و انگیزه جنگی آن کوشیدند.
خبرنگار: آرزو رسولی