پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳۶
فرزند شهید آیت الله اشرفی اصفهانی روایت می کند: بعد از اینکه ما بدن ایشان را در گلزار شهدای اصفهان دفن کردیم، آمدیم و در یک کارتنی لباس های شهید محراب را از بیمارستان آوردند، دیدیم که سنگین است، دیدیم پای قطع شده شهید در بین لباس هاست.

 

چرا شهید آیت الله اشرفی اصفهانی دو مزار دارد؟

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، شهید آیت‌الله عطاءالله اشرفی اصفهانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی نقش موثری در خنثی کردن توطئه‌ی گروهک‌های ضد انقلاب در غرب کشور داشت. وی طی حکمی در 23 / 7 / 1361 از سوی امام(ره) به عنوان امام جمعه‌ی کرمانشاه منصوب شد. با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 شهید اشرفی اصفهانی، به مدت 25 ماه در نماز جمعه‌ مردم را تشویق به حضور در جبهه‌های جنگ می‌کرد و خود نیز بارها به دیدار رزمندگان در خط مقدم می‌رفت و با آنها گفتگو می‌کرد. او سه نوبت ترور شد: نخست در سال 1359 که هدف یک بمب صوتی قرار گرفت. دوم در تیر ماه 1360 که سه فرد مسلح هنگام ورود ایشان به مسجد بروجردی به وی شلیک و حتی یک نارنجک نیز پرتاب کردند که باعث شهید و زخمی شدن تعدادی از مردم بی‌گناه استان شد. سرانجام در 23 مهر 1361 در روز جمعه هنگامی که شهید اشرفی اصفهانی خطبه‌ی اول نماز را آغاز کرده بود در هنگام سجده بر اثر انفجار نارنجک به شهادت رسید. به بهانه فرا رسیدن سالروز شهادت این شهید عالی مقام، خاطراتی از سجایای اخلاقی ایشان را از زبان فرزندان، نزدیکان و آشنایان او را که در شماره 44 مجله شاهد یاران از سوی بنیاد شهید و امور ایثارگران، منتشر شده، مرور می کنیم؛

 

علی حسین کوه نشین یکی از محافظان

مدتی بنده محافظ شخصی ایشان بودم. در آن زمان یک نفر از بچه های سپاه به اسم سعید صادقی هم راننده بود. آن موقع یک پیکان داشتیم و حاج آقا با آن وسیله در مراسم شرکت می کردند و به نماز جمعه می رفتند. بارها و بارها من خودم ایشان را با تاکسی به این طرف و آن طرف برده بودم. با تاکسی، در تشییع جنازه ها و نمازجمعه ها شرکت می کرد. بیشتر وقت ها با تاکسی می رفتیم و این وضعیت تا یک سال ادامه داشت.  بعد از یک سال چند نفر از بچه های سپاه آمدند به عنوان محافظ معرفی شدند که من هم در کنار آن ها بودم. برخورد ایشان با من و بقیه محافظ ها، مثل یک پدر بود. بعد از یک سال که بچه های سپاه آمدند و به عنوان محافظ ایشان معرفی شدند، وقتی ما به جایی یا مراسمی می رفتیم، ایشان از ماشین پیاده می شد، تکان نمی خورد تا ما ماشین را پارک و قفل می کردیم. ما باید جلوتر از ایشان می رفتیم. اصلا به این صورت نبود که ایشان یک شخصیت مهم است و ما محافظش. از طرف دیگر منزل ایشان طوری بود که نوکر و کلفتی در آن نداشت. همه مردم به ملاقات ایشان می آمدند. زنگ در منزل را که می زدند، خودش در را باز می کردو خودش از مردم پذیرایی می کرد.

 

حاج احمد اشرفی آخرین فرزند شهید

ایشان در مسائل جبهه بسیار ثابت قدم بودند. در حرکاتی که برای رفتن به جبهه انجام می دادند و پوشیدن لباس بسیجی که در چند نوبت این کار را کردند و با لباس بسیجی حتی نماز جمعه هم خواندند، مردم را دعوت می کردند در حرکت به سوی جبهه ها. حاج آقا با آن کبر سن و با این که فتق دو طرفه عمل کرده بودند و راه رفتن برای شان بسیار سخت بود ولی مرتب به جبهه های قسمت غرب کرمانشاه که همه اش پستی و بلندی بود، سر می زدند و هیچ ترس و نگرانی نداشتند. یکی از نوبت های رفتن به جبهه که بنده هم خدمت ایشان بودم، گیلان غرب بود که زمانی که به بلندی های چریمان از فتوحات رزمندگان در جبهه های غرب رسیدیم، یادم هست که یک روز صبح خیلی زود با برادران سپاهی حرکت کردیم به سمت اسلام آباد و به اصطلاح به طرف گیلان غرب. در آنجا ایشان حتی ناشتایی نخورده بودند و به محض این که نماز صبح را خوانددن هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که حرکت کردند به سمت منطقه. موقعی که رسیدند شاید ساعت هفت یا هشت صبح بود که فرماندهان سپاهی و بسیجی و ارتشی در انتظار حضور ایشان بودند و استقبال گرمی کردند. حاج آقا شروع به بازدید منطقه کردند و دقیقا یادم هست که در هنگام بازدید می رفتند داخل سنگرها وبغل رزمندگان عزیز می نشستند و با آن ها گفت و گو می کردند. ظهر که شد نماز ظهر را در یکی از بلندی های آن منطقه به امامت ایشان خواندیم. آن وقت فرماندهان گفتند شما دیگر خسته شده اید و بهتر است منطقه را ترک کنید. در حالی که در آنجا در کوه ها، صداهای وحشتناکی از گلوله های دشمن به گوش می رسید مرتب فرماندهان در خصوص پدرم احساس ناامنی می کردند که یک وقت دشمن متوجه حضور ایشان نشود اما ایشان می گفتند که نه من باید تمام این سنگرها را ببینم.

 

حجت الاسلام محمد اشرفی اصفهانی فرزند شهید

ایشان مدتی در مدرسه فیضیه در حجره ای زندگی می کردند. ما هم رفتیم به همان حجره و با پدر زندگی می کردیم. ما دو چراغ نفتی داشتیم که با آن آشپزی می کردیم. حاج آقا هفته ای یک شب آبگوشت می پختند یا با آرد گز، حلوا درست می کردند. غذای اعیانی ما حلوا بود و در زمستان از نان و پنیر و لبو استفاده می کردیم. حاج آقا برای ما هم پدر بود و هم جای مادر را پر می کرد و چون ما از مادر دور بودیم، سعی می کردند بیشتر به ما محبت کنند، ولی ایشان از نظر مالی خیلی ضعیف بودند. سالی یک بار برای ما لباس می خریدند آن هم فقط قبل از عید نوروز. گاهی ایشان به قدری در فشار قرار می گرفتند که کتاب درس شان را به قیمت نازل تری می فروختند تا بتوانند با پول آن خرج زندگی روزمره را تامین کنند.

 

حجت الاسلام شیخ حسین اشرفی اصفهانی فرزند ارشد شهید

در کرمانشاه قسمتی از بدن شهید، با لباس هایی که آغشته به خون بود و تکه های بدن ایشان که در اثر انفجار به همراه یک پای ایشان قطع شده بود، بعد از اینکه ما بدن ایشان را در گلزار شهدای اصفهان دفن کردیم، آمدیم و در یک کارتنی لباس های شهید محراب را از بیمارستان آوردند، دیدیم که سنگین است، دیدیم پای قطع شده شهید در بین لباس هاست. در اثر انفجار، پا از ناحیه ساق قطع شده بود. به دفتر حضرت امام (ره) زنگ زدیم، گفتیم چه کار کنیم؟ فرمودند که چون یک هفته گذشته دیگر جایز نیست نبش قبر کنید. قسمت های باقی مانده از بدن ایشان را با لباس هایی که سوخته و آغشته به خون است در گورستان شهدای کرمانشاه دفن کنید. الان شهید محراب دو مزار دارند یکی در اصفهان و دیگری در کرمانشاه که آن جا شب های جمعه زن و مرد می آیند و مانند یک امامزاده حاجت می طلبند.

 

آیت الله محمد علی گرامی قمی از مراجع تقلید

آقای اشرفی بسیار متواضع بود به قدری که که اصلا در مورد خودش ادعایی نداشت هر چند در آن منطقه از نظر علمی اول بود. بسیار ملایم بود و اهل طعنه زدن به کسی نبود. بعضی ها وقتی موقعیت پیدا می کنند، به رقبای خود طعنه می زنند. خیلی بد است که آدم تا یک جایگاهی پیدا کرد، رقیب کشی راه بیندازد. مرحوم آقای بروجردی هم در مرجعیت این طور نبود؛ آقای اشرفی هم که از شاگردان مرحوم بود، همین طور. آقای کاشانی وقتی به قم تشریف آوردند، آقای بروجردی به دیدن ایشان رفتند و بر حسب اتفاق آقای کاشانی به جایی رفته بودند و آقای بروجردی منتظر ایشان نشستند و زمانی که آقای کاشانی آمدند، بنا به ضرورت عبا را بر زمین گذاشتند و باز هم چند دقیقه ای غایب شدند و بعد آمدند، این را کسانی که آنجا بودند نقل کردند.

 

آیت الله احمد جنتی

صبوری این مرد و مقاومت و اخلاصش برای من بسیار عالی و آموزنده بود. هیچ اهل هوی و هوس نبود، آنجا که احساس وظیفه می کرد، حرکت می کرد و به دنبال وظیفه می رفت. اما کوچکترین توقع و انتظاری از کسی نداشت.

شهید مردی زاهد و وارسته بود. من خودم از کسانی بودم که به منزل محقر ایشان اعتراض داشتم و معتقد بودم باید منزل وسیع تری در خور مراجعات شان داشته باشند و این مساله را هم با خود ایشان در میان گذاشتم ولی این مرد هیچ گاه حاضر نبود با این اصرارهای زیادی که از ناحیه مردم شده بود، بپذیرد که جای دیگری را انتخاب کند و در آنجا ماند تا به شهادت رسید.

انتهای پیام/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده