گفتگوی شاهد یاران با مهوش آگاهی دوست و همکار شهید حسنی آذر:
پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۲۴
نوید شاهد: همه گیری ویروس کووید 19 جوهره جهد تلاشگران و ایثارگران عرصه سلامت را به منصه ظهور و بروز رساند. کادر بهداشت و درمان در خط مقدم این تلاش مقدس خوش درخشیدند و برای کسب رضایت الهی در خدمت بیماران و هموطنان خود ایثارگرانه کمر همت بستند و دلاورانه در این میدان به جدّ و جهد پرداختند، حماسه آفریدند و حتی از نثار جان پاک و ارزشمند خود دریغ نکردند. خانم «مهوش آگاهی» از پرستاران و کادر درمان با سابقه بیمارستان شریعتی تهران سالها دوست و همکار شهید مدافع سلامت «فرحناز حسنی آذر» بوده  و در این گفتگو  خاطرات  ناب از او بازگو کردند که خواندنی است.

به گزارش نوید شاهد، اولویت را به نجات جان بیمارش اختصاص داد. کسی که من می‌دیدم در طول روز یک‌لحظه هم از دخترش جدا نمی‌شود و همیشه به ساغر نزدیک بود که نکند اتفاقی برای او بی افتد در آن لحظه ساغر را هم فراموش کرده بود و فقط دغدغه‌اش نجات جان بیمار بود.

ما برای شهادتش در بیمارستان مراسم گرفته بودیم. روی ایستگاه پرستاری عکس شهید را با شمع  قراردادِ بودیم. زمانی که دخترش  وارد بخش شد چند دقیقه فقط به‌عکس مادرش خیره شده بود. چون خاطرات بسیاری از مادرش در نقطه‌نقطه آن بیمارستان داشت و آن صحنه مواجهه ساغر با عکس مادرش بسیار برای من و همکارانم صحنه دردناکی بود.

شهید حسنی آذر؛ پرستاری که بعد از شهادتش بیشتر شناخته شد

در ابتدا خیلی متشکرم که وقت خودتان را در اختیار ما قراردادید. لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید:

من سرپرستار بخش خون و انکولوژی بیمارستان شریعتی هستم. بیش از بیست سال است که در بیمارستان شریعتی مشغول به کار هستم.

با شهیده فرحناز حسنی آذر چگونه آشنا شدید؟

اولین بار حدود بیست سال پیش  فرحناز عزیز را در اورژانس بیمارستان شریعتی دیدم و  با او آشنا شدم. مدت‌ها باهم همکار بودیم و پس ‌از آن ‌هم چون مسیر منزلمان تقریباً با هم یکی بود، با یک سرویس به خانه برمی‌گشتیم و در سرویس هر روز یکدیگر را می‌دیدیم و از احوال هم باخبر بودیم.

از ویژگی‌های اخلاقی شهید حسنی آذر در محل کار بفرمایید.

خانم حسنی آذر فوق‌العاده دلسوز، مهربان و پرستاری سخت‌کوش بود. من همیشه ایشان را در حال فعالیت و کار می‌دیدم. هیچ‌وقت بیکار نبود. یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های اش این بود که بسیار نسبت به دیگران و اتفاقات خوش‌بین بود . اصلاً اهل غیبت کردن و پشت سر کسی حرف زدن نبود. هر وقت درباره کسی حرف می‌زد همیشه نظرات مثبت درباره او می‌داد. امکان نداشت بدگویی کسی را بکند. بسیار به خدا باور داشت و همیشه می‌گفت: ما همه از این دنیا می رویم. باید در دو متر جا بخوابیم و برای کارهایمان جواب پس بدهیم پس چرا اخلاق و انسانیت را رعایت نکنیم! دوست عزیزم فرحناز حسنی آذر بسیار بی‌آزار، ساکت و بی حاشیه بود. کسی اصلاً شاید نمی‌دانست ایشان اینجا چه خدماتی دارد و با چه انگیزه و تلاشی کار می‌کند و  بعد از شهادتشان بود که بیشتر شناخته شد.

خاطره‌ای از ایشان دارید برایمان بازگو کنید؟

دخترش «ساغر» بیشتر روزها از مدرسه به بیمارستان می‌آمد تا با مادر به خانه برود. من او را در سرویس می‌دیدم. بسیار دختر شیرین و بانمکی بود. کمی هم شیطنت داشت، که البته آن‌هم برای ما شیرین بود. یک روز آخر وقت سوار سرویس شده بودیم. دیدم ساغر تنهاست. از او پرسیدم پس مادرت کجاست؟ گفت:کار داشت. به من گفت: تو برو. من می‌آیم. راننده سرویس هم مدام می‌گفت باید حرکت کنیم و عجله داشت. تلفن همراهم را به ساغر دادم و گفتم شماره مادرت را بگیر و بگو ما منتظرش هستیم. هر چقدر تماس گرفت، خانم حسنی آذر جواب نمی‌داد. نگران شدم. ساغر هم خیلی نگران بود. راننده هم مدام می‌گفت که باید حرکت کنیم. شماره بخش را گرفتم و گفتم: به خانم حسنی آذر بگویید دخترش خیلی نگران شده و راننده هم می‌خواهد برود.

گوشی را به خانم حسنی آذر دادند. به او گفتم کجا هستید؟ خیلی به تلفن همراهتان زنگ زدیم، ولی جواب ندادید. گفت: راستش بیماری در وضعیت وخیم قرار داشت و داشتیم احیا می‌کردیم. دیگر حواسم به گوشی و اینکه  شما منتظرم هستید نبود و کلاً فراموش کردم.

می خواهم بگویم. این‌قدر غرق در کارش بود که حتی فرزندش را هم فراموش کرده بود.  نجات جان بیمارش از هر چیزی مهم تر بود. کسی که من می‌دیدم در طول روز یک‌لحظه هم از دخترش جدا نمی‌شد و همیشه به ساغر نزدیک بود که نکند اتفاقی برایش بیافتد در آن لحظه ساغر را هم فراموش کرده بود و فقط دغدغه‌اش نجات جان بیمار بود. آن روز خانم حسنی آذر تلفن همسرشان را دادند من با ایشان تماس گرفتم هماهنگ کردند که ساغر به منزل همسایه‌شان برود تا مادرش از بیمارستان برگردد. 

شهید حسنی آذر؛ پرستاری که بعد از شهادتش بیشتر شناخته شد

از روزهایی که شهید حسنی آذر همراه فرزندش به بیمارستان می‌آمد بیشتر برایمان بگویید:

هر وقت یاد سختی‌هایی که در دوران کاری اش کشید می‌افتم، بی‌اختیار گریه‌ام می‌گیرد. یادم می آید با چه سختی دخترش را صبح با خودش به بیمارستان می‌آورد. صبحانه‌اش را می‌داد و بچه را به مدرسه می‌فرستاد و ظهر فرزندش از مدرسه به بیمارستان می‌آمد تا بعدازظهر باهم به خانه بروند و من لحظه‌لحظه بزرگ شدن ساغر، دختر شهید حسنی آذر را می‌دیدم .

جالب اینکه بعضی درس‌های ساغر را در همان سرویس و در مسیر رفت‌وآمد به محل کار با او مرور می‌کرد و به تکالیف مدرسه دخترش می‌رسید. یادم هست ساغر داخل سرویس نقاشی‌های مدرسه‌ را به مادرش و ما نشان می‌داد و ما تشویقش می‌کردیم. برای دخترش خیلی امید و آرزو داشت به من می‌گفت: اگر روزی ساغر ازدواج کرد، با من بیا برویم وسایل جهیزیه‌اش را بخریم . همیشه دغدغه فرزندش را داشت و برای آینده‌اش برنامه‌ریزی می‌کرد. می‌گفت ای‌کاش زودتر بازنشست بشوم و بتوانم با دخترم بیشتر وقت بگذرانم.

خانم حسنی آذر چگونه به کرونا مبتلا شد و به شهادت رسید؟

در اوج پیک کرونایی تیرماه 1399 بودیم و بیمارستان شلوغ بود. روزهای بسیار سختی را پشت سرگذاشتیم. فرحناز وقتی به کرونا مبتلا شد به‌سرعت بیماری در بدنش پیشرفت کرد و نتوانست بیش از سه روز مقاومت کند.  وقتی به شهادت رسید، من هم به کرونا مبتلا شده بودم و در منزل استراحت می‌کردم. خبر شهادت ایشان را در یکی از گروه‌هایی که همکاران بیمارستان در فضای مجازی ایجاد کرده بودند دیدم. بی‌اختیار اولین جمله‌ای که نوشتم این بود: «ای وای حالا ساغر چه خواهد کرد؟». آن‌قدر این مادر و دختر به هم وابسته بودند که وصف ناشدنی است. الآن که به یادشان می‌افتم گریه‌ام می‌گیرد. ما برای شهادتش در بیمارستان مراسم گرفتیم. روی ایستگاه پرستاری عکس شهید را با شمع  قرار دادیم. زمانی که دخترشان  وارد بخش شد چند دقیقه فقط به‌عکس مادرش خیره شده بود. چون خاطرات بسیاری از مادرش در نقطه‌نقطه آن بیمارستان داشت و آن صحنه مواجهه ساغر با عکس مادرش بسیار برای من و همکارانم  صحنه دردناکی بود.

وقتی رفتیم که پیکرشان را از بیمارستان آپادانا تحویل بگیریم همکاران پرستار آنجا به من گفتند که خود شهید می‌دانست حالش چقدر وخیم است و به ما گفته بود برای من کار لوله‌گذاری داخل نای را انجام ندهید چون من مدت‌زمان زیادی است که کمبود اکسیژن‌دارم و خیلی آسیب‌دیده‌ام و می دانم که از دنیاخواهم رفت .

ما هرسال در سالگرد شهادتشان یا روز پرستار به سر مزار ایشان می‌رویم و سعی می‌کنیم همیشه یاد ایشان را زنده نگه‌داریم .

در پایان اگر نکته‌ای دارید بفرمایید.

اکثر این ویژگی‌هایی که درباره شهید حسنی گفتم ، درباره همه کادر درمان به‌ویژه پرستاران صدق می‌کند. به‌واقع پرستاری شغل پرزحمتی است. شغلی است که سختی‌های زیادی را هم برای پرستاران و هم برای خانواده‌هایشان به همراه دارد ولی این سختی‌ها همراه با شیرینی هم هست. شیرینی لحظه نجات یک انسان و یا درمان یک بیمار چیزی است که تمام این سختی‌ها را جبران می‌کند. خود من بارها شده که حال روحی یا جسمی خوبی نداشتم یا حتی بیمار بوده‌ام ولی همین‌که وارد بخش شدم حالم خوب شده، انگار اصلاً یادم می‌رود که مشکل داشتم . امیدوارم بیماری‌هایی مانند کرونا دیگر برای مردم ما و همه مردم جهان اتفاق نیفتد و همه مردم در صحت و سلامتی زندگی کنند.

  پایان/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده