برای شهید اقتدار شهید «مهدی نواب»:
پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۰۳
رفاقت مثال زدنی شهیدان اقتدار «حسن طهرانی مقدم» و شهید «مهدی نواب» برای همگان مثال‌زدنی بود. در مصاحبه پیش رو شهید «مهدی نواب» از شهدای اقتدار را از زبان همسرش خانم «آزاده سیف» بیشتر می‌شناسیم.

 

رفاقت شهید نواب و شهید طهرانی مقدم ابدی شد/ مهدی از بیت‌المال مانند فرزندش مراقبت کرد

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، رفیق شش دانگ روزهای سخت شهید حسن طهرانی مقدم نابغه موشکی ایران و شهید محمدقاسم سلگی بود، سالها مجاهدت کرد. به معنای واقعی مرد میدان بود. کسی که با دانش و آگاهی که داشت، حق مطلب را برای کشورش ادا کرد. مشاور و مسئول آزمایشگاه پژوهشکده و تست سوخت پادگان شهید مدرس، کسی نبود جز شهید «مهدی نواب».


همه ما شنیده ایم که شهدا، شهید زندگی می کنند و این مطلب درباره شهید نواب نیز صدق میکند. زندگی خانوادگی سراسر عشق و محبت و زندگی اجتماعی و شغلی پر از دستاورد داشت. احترام به همسر و محبتش به خانواده تامل‌برانگیز است.

شهید مهدی نواب در نهایت ۲۱ آبان‌ماه سال ۹۰ و در انفجاری که در پادگان شهید مدرس رخ داد به همراه ۳۸ نفر از همکاران و رفقایی چون شهید سرلشگر حسن طهرانی مقدم و شهید محمدقاسم سلگی، در زمره شهدای اقتدار قرار گرفت. 


در این گفتگو، شهید مهدی نواب را زبان همسرش خانم «آزاده سیف» می‌شناسیم. در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد را با این همسر شهید عزیز می‌خوانید.

 

لطفا کمی بیشتر خودتان را معرفی کنید.


من آزاده سیف هستم در سال 74 با شهید مهدی نواب ازدواج کردم که ثمره آن دختری با نام مطهره است و عمر زندگی مشترکمان 16 سال بود. در حقیقت معرف این ازدواج شهید محمد قاسم سلگی از دوستان نزدیک شهید و وابستگان ما بود. شهید سلگی که همسر خواهرم نیز هستند با شهید نواب از سال 63 دوست و همرزم بودند. شهید سلگی و شهید نواب از سال 63 با شهید طهرانی مقدم آشنا شده بودند و تا زمان شهادت  نیز این دوستی ادامه داشت. عروسی ما یک میهمانی بسیار خصوصی و خانوادگی بود که در منزل نیز برگزار شد؛ اما شهید طهرانی‌مقدم زمانی که متوجه شد عروسی مهدی است از آقای سلگی می خواهد تا به دنبالش برود و اینگونه ایشان بعنوان میهمانی عزیز در جشن ما شرکت کردند که از این موضوع بسیار شگفت زده شدیم.

 

چرا اینقدر مراسم عروسی تان ساده برگزار شد؟ خواست شهید نواب بود؟

در حقیقت این موضوع خواسته من بود و شهید نواب همیشه از من می خواست که لباس عروس بپوشم مبادا این موضوع برایم آرزوی در دل مانده ای شود؛ اما من خودم عقیده داشتم جشن عروسی مان باید به ساده ترین شکل ممکن برگزار شود، مبادا دختر یا پسر جوانی دلش بلرزد که نمی تواند چنین عروسی داشته باشد و بسیار این موضوع برایم اهمیت داشت؛ بنابراین تصمیم گرفتیم که جشنی بسیار ساده برگزار کنیم و حتی مدنظرم هست که دخترم نیز چنین جشنی برای ازدواجش داشته باشد مبادا جوانی حسرت بخورد.

 

ماجرای مرخصی شهید نواب از سپاه پاسداران چه بود؟

ببینید باید به این نکته اشاره کنم که شهید نواب پدری متمول داشت؛ خانواده پدری مهدی نیز بسیار متدین بود. قبل از ازدواج ما پدر شهید دچار کسالت می شود و شهید نواب از سال 72 تا 73 از سپاه پاسداران مرخصی میگیرد که در کنار ایشان باشد. میخواهم این را بگویم که شهید نواب به دلیل جایگاه شغلی پدرش می توانست تا آخر عمر در کنار ایشان  باشد و بدون اینکه کار کند از امکاناتی که وجود داشت استفاده کند؛ اما به محض اینکه پدرشان به رحمت خدا رفت، به خواست شهید مقدم دوباره به سپاه برمیگردد و بی توجه به آن جایگاه به دنبال شغل خودش میرود.

جالب است بدانید شرط ازدواج من این بود که همسرم فردی نظامی نباشد چون زندگی خواهرم را دیده بودم و نمی خواستم من هم مانند خواهرم زندگی کنم؛ اما شهید سلگی به من گفته بود که مهدی دیگر نظامی نیست.

شهید «مهدی نواب» را از زبان همسرش بشناسیم

پس برگشت دوباره شهید به سپاه پاسداران چگونه رخ داد؟

بعد اینکه ما عقد کردیم شهید طهرانی مقدم و شهید سلگی به سراغ آقا مهدی آمدند و از او خواستند که دوباره به سپاه برگردد چراکه کار جدیدی شروع شده بود که به ایشان نیاز مبرم داشتند. ایشان در کار بسیار حرفه ای بود اما آنچه بیش از همه مهدی را در کار ممتاز می کرد رازداری ایشان بود. به قول سردار سیدمجید موسوی جانشین نیروی هوافضای سپاه پاسداران شهید نواب فردی بود که هر فرمانده ای با خیال راحت با او کار می کرد، چراکه آن کار را به نحو احسن را انجام می داد. او بسیار خستگی ناپذیر بود و با وجود آنکه به دلیل سختی های شغلش بیمار شده بود اما من هرگز ناله و گلایه او را نشنیدم.


شهید نواب در نهایت با تلاش های شهید طهرانی مقدم به سپاه برگشت اما این بار بعنوان نیروی فوق سری ساخت موشک و در جاهای فوق سری بود.

شهید «مهدی نواب» را از زبان همسرش بشناسیم

چه شد که شرط ازدواجتان با یک غیرنظامی به کلی از میان رفت؟

ببیند من عقیده دارم خداوند روند زندگی ما را هدایت کرد. دختری که شرط ازدواجش نظامی نبودن همسر آینده اش بود، به انسانی رازدار برای فردی نظامی تبدیل شد! در این مسیر هم به او قول دادم که در کنارش می مانم.

 

روحیات و اخلاق شهید مهدی نواب در منزل و محل کار چگونه بود؟

ما 16 سال با هم زندگی کردیم اما در این مدت هرگز با یکدیگر کوچکترین جدلی نداشتیم. چراکه ظرفیت یکدیگر را می دانستیم. شهید هرگز در زندگی به من دستور نداد و هرگز چیزی را اجبار نمی کرد. فردی که تمام زندگی اش برای رضایت خداست همقدم شدن با او بسیار سخت است اما زمانی که گام به گام با او راه می روی می بینی که نبودنش خیلی سخت است. مهدی برای من استاد معرفت، رفاقت، اخلاق و صداقت بود. شهید نواب یک شیعه واقعی بود. به حدی به او اعتماد داشتم که حرفهایش برایم سند بود. به همین میزان نیز شهید طهرانی مقدم به او در کار اعتماد داشت.

برای من همین بس است که سردار حاجی زاده درباره او می‌گفت شهید مهدی نواب بیت‌المال را مانند فرزند خود می‌دانست و از آن نگهداری می کرد.

 

شنیدم که شهید نواب به نوعی مشاور و مسئول آزمایشگاه پژوهشکده و تست سوخت و مسئول سمعی بصری جهاد خودکفایی نیز بود، کمی برایمان شرح دهید.

زمانی که کار سری مهدی شروع شد نیاز بود تا ابتدا مستندات کار مهیا شود و نیاز به فردی بود که دوربین دست گرفته باشد و البته چون انجام این کار نیاز به فردی بسیار مورد اعتماد داشت، لاجرم مهدی بدون هیچ تخصصی دوربین دست گرفت و به بهترین و اولین مستند ساز هوا و فضا تبدیل شد.


او با دوربینی بسیار حرفه ای کار می کرد و در مدت دو روز کار کردن با آن را آموخت. ایشان همزمان در آزمایشگاه پژوهشکده سوخت جهاد خودکفایی نیز مشغول بود و تنها کسی بود که همزمان با شهید طهرانی مقدم درباره سوخت موشک ها کار می کرد و فرمول اصلی را میدانست. در پادگان نیز همه می دانستند که بعد از شهید طهرانی مقدم حرف شهید نواب در صدر است در آخر نیز قرار بود کارشان 22 بهمن همان سال رونمایی شود که عمرشان کفاف نداد.

شهید «مهدی نواب» را از زبان همسرش بشناسیم

کمی بیشتر از روحیات و ویژگی های اخلاقی شهید نواب در زندگی مشترکتان برایمان بگویید.

عرض زندگی ما بیشتر از طولش است، همیشه می گویم عرض زندگی من 160 سال بود با اینکه طول زندگی ام 16 سال بود. حالا با اینکه مهدی نیست هر زمان بخواهم کاری انجام دهم به این فکر میکنم که اگر مهدی بود این کار را انجام می داد یا نه و هنوز به مهدی معتقدم و مسیری که به من یاد داد را طی می کنم. دلم میخواد مسیرم با او یکی باشد، خدا را شکر می کنم  دخترم در تحصیل، اخلاق و علم جا پای پدرش گذاشته است.

 

آیا ایشان راجع به شهادت صحبت میکردند؟

مهدی همیشه زمانی که درباره شهادت صحبت میشد اذعان میکرد که من هرگز لایق شهادت نیست یا اینکه می‌گفت ای بابا ما کجا و شهادت کجا.
در واقع شهید مهدی نواب و شهید محمد قاسم سلگی باجناق بودند. یادم می آید روزهای آخر شهادتشان آقای سلگی بسیار آرام شده بود اما مهدی نه. انگار برای همه چیز عجله می کرد گویی می خواهد همه محبت و عشقی که به ما داشت را به پایمان بریزد. مهدی چهار سال برای رسیدن به من صبر کرده بود و در آخرین روزها انگار دل کندن برایش سخت شده بود.

مهدی شب 21 ماه رمضان مرا از حضرت زهرا(س) و حضرت (ع) خواسته بود که بعد از آن روز ازدواج ما سر گرفت. در واقع 21 ماه رمضان شروع خمس و زکات زندگی ما شد،  به‌ویژه اینکه عدد 21 برایمان قداست پیدا کرده بود. دخترمان مطهره 21 محرم به دنیا آمد، 21 آبان شهید نواب شهید شدند، 21 آبان سال 75 زندگی مشترکمام شروع شد و اینگونه زندگی ما به عدد 21 گره خورد و اردات شهید به این دو امام باعث شد مثال زدنی شد.

 

ایشان در زمینه اهمیت به جوانان چگونه بود؟

شاید برایتان عجیب باشد بیشتر دوستان مهدی از جوانان بود، اهمیت به جوانان و ارتباط با آنان بسیار برایش مهم بود چراکه معتقد بود آنان فرماندهان کشور هستند مهدی همیشه با جوان‌ترها  رفیق می شد و معتقد بود باید به آنان بال و پر داد تا فرصت بیابند استعدادهای خود را کشف کنند.

 

با توجه به ارتباط قلبی نزدیکی که با شهید داشتید روزهای منتهی به شهادتش آیا احساس ویژه ای را دریافت کرده بودید؟

من می دانستم مهدی شهید می شود. 8 ماه بود که خانه را آماده کرده بودم چون مطمئن بودم روزهای آخری است که او در کنارمان است. چشمانش پر از محبت و عشق و حسرت بود و گویی زمانی برای محبت نداشت و همه کارها را با عجله انجام می داد.


روز آخر مطهره از پدرش خواست که در ساختن کار دستی کمکش کند. او کنار مطهره نشست و با خنده و علاقه ای که به دخترمان داشت کارش را انجام داد. در آن زمان به یکباره دلم نویدی داد. دستم را روی سرش کشیدم و گفتم لیاقت تو شهادت است و لیاقت تو در رختخواب مردن نیست.

پس از آن، مهدی ساعت 2 که کاردستی مطهره را درست کرد، ساعت 3 رفت و دیگر برنگشت. انگار خداوند منتظر دل کندن من بود که به او بگویم مهدی دل بکن و برو؛ من هم برایت دعا می کنم. مهدی همیشه کنار ما بود و مطمئنم اگر رضایت من نبود هرگز ما را تنها نمی گذاشت، کمااینکه هنوز هم لحظه لحظه در کنار خودمان حسش میکنیم.

 

از روزی که خبر شهادت همسرتان را شنیدید برایمان بگویید.

من هر روز برای مهدی صدقه کنار می گذاشتم و آیت الکرسی می خواندم و سمت کرج فوت می کردم؛ اما آن روز به طرز عجیبی فراموش کردم این کار را بکنم و همیشه مایه تاسفم است.

آن روز صبح با مادرم بیرون از خانه رفته بودیم و ساعت 1 عصر احساس کردم سمت چپم بدنم به یکباره کنده شد و پایین افتاد، از درد به خودم پیچیدم و این درست زمانی بود که مهدی شهید شده بود.
زمانی که به منزل رسیدیم برادرم پرسید صدای انفجار را شنیدید؟ تلویزیون را که روشن کردیم خبر شهادت را شنیدیم و در آن لحظه به مادرم گفتم من 8 ماه است که منتظر شهادتش هستم، حتی شب شهادت مهدی به خوابم آمد و گفت تو به من قول دادی که جا نزنی، پاشو یا علی بگو و دستت را به زانو بگیر و بلند شو. در حقیقت من تا روز چهلم فقط عمل به وصایای مهدی برایم در اولویت بود. دلم میخواست مراسمش به بهترین نحو برگزار کنم.

شهید «مهدی نواب» را از زبان همسرش بشناسیم

 

آیا وصیت خاصی به شما کرد؟ آن چه بود؟

وصیتش این بود که من حتی یک روز نماز و روزه قضا ندارم و اگر خواستید بعد رفتن من می توانید نماز و روزه به من هدیه کنید. فقط دو چیز را به من سپرد؛ یکی بیت المال و دیگری دخترمان مطهره و من تا چهل روز دقت کردم تا بیت المال ناب و دست نخورده ای که مهدی به من سپرده بود را به دست فرمانده اش بسپارم.

انتهای گزارش

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده