یادداشت های سفر(8)؛ مناطق تشكيل قرارگاههاي كربلا
سهشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۱۸
نوید شاهد: ساعتي مانده به اذان صبح ، صياد شيرازي در نمازخانه حاضر است و پس از اقامه ي نماز شب ، با تلاوت قرآن ،عبادت شبانه اش را به نماز صبح پيوند مي دهد .
ساعتي مانده به اذان صبح ، صياد شيرازي در نمازخانه حاضر است و پس از اقامه ي نماز شب ، با تلاوت قرآن ،عبادت شبانه اش را به نماز صبح پيوند مي دهد . پس از اذان افراد نيز يک به يک در نمازخانه جمع مي شوند و نماز به جماعت گذارده مي شود .
تيمسار طبق معمول پس از ورزش و نرمش صبحگاهي براي صرف صبحانه مي آيد . در محل صرف صبحانه ، تغييرات ايجاد شده در برنامه را به تيمسار رياحي گوشزد مي کند :
اول ـ چون ( سروقت ) به اهواز نمي رسيم ، از محل نمايش تانکها با لندکروز به گلف مي رويم .
دوم ـ آقايان بروند به مزار شهدا ، من به دوکوهه مي روم و يک ربع مانده به ساعت 9 در کارخانه لاستيک سازي به شما مي رسم .
صياد به همراه سردار فضلي ( که نمي دانم کي از دوکوهه برگشته است ) به سمت دوکوهه حرکت مي کنند و ما به سمت مزار شهدا مي رويم . در مزار شهداي دزفول باغباني پير، نزدمان مي آيد و با سادگي تمام مي گويد : اگر مقامات اينجا هستند من بالا نروم " و سرگرد کلانتر با تأمل به او مي گويد : همه مقامات اينجا خوابيده اند . شما کار خودتان را بکنيد " !! پيرمرد باغبان به گرمي مي گويد : " هر کدام خدمت جناب آيت الله ( خامنه اي ) رفتيد ، از طرف ما دست او را ببوسيد . ما خاک پاي او هستيم . او نامش را نمي گويد . اما اظهار خلوصش ،در اين مجموعه جاودانه مي شود . پس از قرائت فاتحه ، به سمت کارخانه ي لاستيک سازي مي رويم . کارخانه ي لاستيک سازي دزفول، زيرزميني به عمق 14 متر دارد . براي رسيدن به کف زيرزمين بايد از 60 پله پايين برويم . يکي از اتاقها براي تصويربرداري آماده مي شود . تيمسار بختياري مي گويد : آن موقع اين اتاقها مملو از نقشه و ميز کار بود . هريک از عناصر پرسنلي ، اطلاعاتي ،عملياتي ، لجستيکي و افسران مهندس مخابرات هوانيروز در اين اتاقها بودند . افسران در طول شبانه روز يک ساعت مي توانستند براي هواخوري از زيرزمين بيرون بيايند . رئيس جمهور وقت ( مقام معظم رهبري ) از اينجا ديدار کرده اند و تيمسار صياد از دوکوهه به کارخانه مي آيد و با کارگران کارخانه بي هيچ تکلفي ديده بوسي مي کند . پس از تصوير برداريهاي لازم از اتاقها و راهرو زيرزمين ،از کارخانه خارج شده و به سمت محل نمايش رژه تانکهاي تيپ 2 مي رويم .
براي رسيدن به جايگاه اصلي ،از کنار صفوف تانکها و نفربرهاي زرهي عبور مي کنيم . دقايقي بعد برنامه نمايش رژه ي تانکها شروع مي شود ،تماشاي اين صحنه هاي زيبا ، مستحکم و پر قدرت غرورانگيز و افتخارآفرين است . عکاس و فيلمبردار گروه سعي زيادي مي کنند تا اين صحنه هاي زيبا را به تصوير بکشند . با پايان يافتن رژه تانکها ، سردار حاج علي فضلي از اعضاي هيأت خداحافظي کرده و به طرف تهران رهسپار مي شود .
پس از سازماندهي خودروها ، ما نيز به اطراف اهواز و قرارگاه مقدم جنوب لشگر 7 زرهي ولي عصر (عج) ـ گلف ـ حرکت مي کنيم .
نزديک اذان ظهر در " زيارتگاه سيد عباس موسوي " واقع در 70 کيلومتري شهر اهواز ، متوقف مي شويم، در مجاورت زيارتگاه مسجدي به نام " حضرت ابوالفضل (ع) " وجود دارد که اعضاي هيأت در آن نماز جماعت را اقامه مي کنند .
در بين راه آنچه که آزارم مي دهد ، مشاهده ي فقر و حرمان مردم اين مناطق است ، زمينهاي مجاور جاده هموار و مسطح است و آنچه که در آن پيداست ، خارهاي خشک شده است . زناني را مي بينم که مشغول چراي گاوها در خارستانها هستند .
در داخل خودرو ، گرم گفتن هستيم که ناگهان صداي ناهنجاري از کف ماشين مي شنويم . گويا اگزوز ترکيده است . تيمسار هاشمي به راننده هشدار، مي دهد که اگر ترکيدگي اگزوز از نزديکي باک بنزين باشد احتمال انفجار وجود دارد و راننده اطمينان مي دهد که ترکيدگي از نزديکي باک نيست .
در ده کيلومتري اهواز ،به مخازن بزرگ نفت مي رسيم . وقتي وارد شهر اهواز مي شويم ،نخل برنزي در يک ميدان، توجهم را جلب مي کند و از خود مي پرسم که چرا از نخلهاي طبيعي استفاده نکرده اند و اين همه هزينه را !
پس از پرس و جوي زياد در شهر ،سمت و سوي گلف را مي يابيم و به آن سمت مي رويم . در ميدان شهيد بندر ( فلکه چهار شير ) تعدادي منتظر ما هستند . از خودروهاي سواري پياده شده و سوار ميني بوس مي شويم و با آنها به طرف گلف مي رويم .
وقتي وارد قرارگاه مقدم جنوب لشگر 7 زرهي ولي عصر (عج) مي شويم ، مي بينيم که صياد شيرازي و چند نفر همراه او از ما زودتر رسيده اند و در اتاقي مشغول صحبت با برادران سپاهي هستند ، ما به حسينيه اي که در قسمتي از آن يک ميز کنفرانس قرار دارد وارد مي شويم .
سفره ي غذا در وسط حسينيه گسترده است ، از شدت گرسنگي ، حاضرين ، غايبين را از ياد مي برند ، فقط تيمسار هاشمي و تيمسار بختياري منتظر بقيه مي شوند . لحظاتي بعد غايبين نيز سر مي رسند ، صياد با ديدن صحنه ي صرف غذا به مزاح مي گويد : اين آخرين باري باشد که شما را تنها مي گذارم " ! پس از صرف ناهار ، گرداگرد ميز کنفرانس مي نشينيم و صياد مي گويد که در تماس ديشب خود با فرمانده ي قرارگاه جنوب سپاه ، ايشان جمع ما را به اين قرارگاه دعوت کرد و ما در واقع با يک تير دو نشان زديم : 1ـ عرض تبريک به برادران پاسدار در سومين روز از هفته ي پاسدار 2ـ دنبال کردن مأموريتمان . او براي تبريک روز پاسدار به عنوان هديه از خاطرات خود چنين مي گويد :
" در دو مقطع ، پيوند قلبي و روحي ما با برادران سپاه برقرار شد : اول ـ درصدر انقلاب و درمتن مردم انقلابي اصفهان ، که با سردار سرتيپ صفوي ،پيوندي براي خدا بستيم که همرزم و همدوش باشيم ، که اين پيمان خيلي با برکت بود و آخرين يادآوري ( اين پيمان ) هم دو هفته قبل بود که سرتيپ صفوي ( به دانشگاه افسري آمده بودند ) . سردار صفوي يک اسوه ي سپاه است . خود يک پاسدار سرافراز انقلاب و منشاء خير در خوزستان براي سپاه بوده است . مقطع دوم ( پيوند ) بعد از پايان مأموريت ما در شمال غرب و کردستان ( تصدي ) مسئوليت نزاجا بود . وقتي وارد خوزستان شديم در کمتر از يک ساعت در جلسه به نتيجه رسيديم که قرارگاهمان بايد ( با سپاه ) يکي باشد . اسم آن نيز ،نام مقدس کربلا باشد . که برادران سپاه توانستند ( اين نام مقدس را ) حفظ کنند ياد شهيد حسن باقري را گرامي مي داريم. من حتي قبل از مسئوليتم ، 4 ماه در سپاه بودم و به صورت غير رسمي به اهواز مي آمدم و خط را هم مي ديديم . در اولين برخورد با سرلشگر شهيد حسن باقري آشنا شدم ،چهره اي کوشا که دنبال برقراري ارتباط سپاه با ارتش بود. آخرين قسمت مربوط است به عمليات طريق القدس . وقتي رزمندگان در شمال کرخه به طرف بستان پيشروي کردند و در مرحله ي پاکسازي حميديه در بديه ( جايي که سپاه، قرارگاه عملياتيش را جلو برده بود ) بحثي برايمان پيش آمد و بايد بحث در يک جاي آرام ادامه پيدا مي کرد .
به پيشنهاد برادر رضايي ، به گلف آمديم و هنوز پايمان را به اتاق نگذاشتيم که پيام رسيد بايد برويم جلو .در رودخانه ي سابله، وضع بحراني بود. گردان شهيد مخبري و گردان سردار قرباني و لهراسبي از 92 زرهي در ساعت 5/12 شب حرکت کردند . ( وضع ) در ساعت 6 مقداري آرام شد خود عمليات طريق القدس يک طرف و عمليات سابله در طرف ديگر ياد کرديم از شهداي همرزم مان اينجا جايگاه مقدسي است و پايگاه منتظران شهادت و از همرزمان و پاسدارانمان قدرداني و قدرشناسي مي شود و اما مأموريتمان ، چهار،پنج ماهي است که به ما توفيق داده در جهت روش جديد خاطرات و درسهاي جبهه و جنگ به تلاش افتاده ايم و اجازه نيز گرفته ايم ، يک جلسه با تيمسار شهبازي و دو جلسه هم با سردار رضايي داشته ام ، تا به بررسي جامعي از پيوند ارتش و سپاه بپردازيم و بايستي خلا نوشته هاي سپاه و ارتش يکي شود. براي تمرين هم که شده آمديم از مبارزه با ضد انقلاب شروع کرديم و در پنج مرحله به منطقه رفتيم و در هر مرحله سازماندهي را با خود مي برديم که يادآوري آن صحنه ها باشد. گرايش کار ، آموزشي است و تاريخي نيست . اين بار که آمديم ، شروع کار در خوزستان است و چون شروع کار سنگين بود ، همرزمانمان را نياورديم و فقط گروه برداشت کننده را آورده ايم و از قرارگاه نيروي زميني در کارخانه ي لاستيک سازي شروع کرديم . مرحله ي اول کارمان امکان دارد قبل از ماه رمضان باشد " فرمانده ي قرارگاه جنوب نيز متقابلاً از طرف مجموعه ي پاسداران جنوب هفته پاسدار را تبريک گفت و پس از خير مقدم اضافه کرد : ( براي همکاري با شما ) در حد توان حاضريم و مدارک را در اختيار برادران قرار مي دهيم . "
پس از پايان جلسه ، از مکانهاي مختلف فيلم و عکس تهيه شد . به ويژه از ميدان صبحگاه که در آن پرچم متبرک بارگاه مقدس حضرت اباعبدالله الحسين (ع) در اهتزاز بود .
پس از بازديد از قرارگاه گلف ، به شرکت مجتمع فولاد اهواز مي رويم . در آنجا نيز با استقبال گرم مسئول حراست شرکت مواجه مي شويم . در محوطه ي اين کارخانه ،به دليل وجود ذرات آلوده در هوا ، فضاي سبز زيادي ايجاد شده است . محوطه ي وسيع کارخانه را دور مي زنيم تا محل خوابگاه افسران و مرکز قرارگاه جنوب را در سال 60 پيدا کنيم . اين محل اکنون اتاق مهندسين فولاد و سايت کامپيوتر است .پس از ورود به ساختمان ،صياد گويي که گم شده اي را يافته و صيد کرده با خوشحالي در برخي از اتاقها را باز مي کند و به آن نگاهي مي اندازد و با اشاره به اتاقي که الان سايت کامپيوتر است ،مي گويد که در اين محل بسيار نماز خوانده ايم و بعد اضافه مي کند : " حاج آقاي اراکي هم پيش نمازمان بود و آقاي بهادري در نماز اول وقت ، کمک مي کرد "
پس از ورود به ساختماني که گفته مي شود محل اصلي قرارگاه بوده است ، صياد شيرازي دو انگشتري و ساعتش را بر روي ميز گذاشته و براي تجديد وضو مي رود . آقاي فخرزاده آنها را نشان مي دهد و به شوخي مي گويد که هديه را نمي توان هديه داد و يا فروخت ولي مي توان ربود . در اين لحظه تيمسار برمي گردد و مي گويد : هر دو يادگاري از دو شهيد محراب ـ شهيد آيت الله اشرفي اصفهاني و شهيدصدوقي ـ است . آيت الله اشرفي اصفهاني دو انگشتري يادگار دادند که اولي را دادم به کسي وقتي دوباره مرا ديد گفت: مي دانم آن ( اولي ) را به کسي داده ايد ولي اين (انگشتر دوم ) را به کسي ندهيد . شهيد صدوقي هم در حالي که با هم مشهد مي رفتيم انگشتري را هديه دادند .
تيمسار در يکي از اتاقها ، در ادامه ضبط برنامه ها مي گويد :
" در مهر ماه سال 60 ،بعد از انتصاب اينجانب به عنوان فرمانده نيروي زميني ،به منطقه دزفول وارد شديم . به مسئول قرارگاه قبلي سه روز مهلت داديم محل قرارگاه را به اهواز انتقال دهد . سرتيپ شهيد نياکي مأمور يافتن محل بود و محل ( مورد نظر ) همين مجتمع فولاد اهواز بود . ( در آن زمان مجتمع فولاد در حال نصب بود - و گروهي - مجموعه را نگه مي داشتند و از آن حفاظت مي کردند و مسئولين وقت همکاري کردند تا جاي مناسبي پيدا شود . از ساختمان دو نقطه مد نظر بود يکي همين منطقه و يکي هم ساختمان استراحتگاه که الان به آن " ساختمان" ذوب مي گويند ، اين نقطه مورد نظر ،اتاقي ( به اندازه ي ) 3-2 از آن باقي مانده بود که آن را به عنوان دفتر فرماندهي انتخاب کردم و مستقر شدم . مقدمات طراحي عمليات طريق القدس در همين جا شروع شد و ( از سوي ) مسئولين ستادي ،هماهنگي هاي لازم با سپاه انجام مي گرفت تا زمينه انجام عمليات طريق القدس فراهم شد که به قدرت خداوند متعال به اين پيروزي رسيديم . "
تيمسار بختياري نيز با اشاره به محلي ديگر از اين ساختمان مي گويد :
اين سالن که در حال حاضر اتاق مهندسين فولاد است ، در مهر و اول آبان 1360 ،اتاق عمليات مقدم فرماندهي نيروي زميني ارتش در جنوب بود و افسران ، برآوردهاي اوليه خود از عمليات طريق القدس را در همين جا انجام مي دادند . تصميم اوليه براي منطقه عمومي سوسنگرد ،در اينجا اتخاذ شد و
پس از اقامه نماز جماعت ،به بازديد از چند کوره مي پردازيم . در آنجا از عمليات ذوب ،تخليه ذوب ، رفع سرباري ( تفاله ) ،حمل مذاب ، انتقال مذاب به پاتيل از نزديک آشنا مي شويم . گرماي بيش از حد ، سر و صداهاي ناهنجار ، هواي آلوده ، مواد مذاب و گداخته ،انسان را به سختي آزار مي دهد .
پس از برنامه ي پذيرايي به طرف پادگان زرگان ( قرارگاه جنوب ) حرکت مي کنيم . در قرارگاه زرگان، شام را خورده و نخورده در اتاق کنفرانس ساختمان فرماندهي ، جلسه ي ارزيابي تشکيل مي شود . در ابتداي اين جلسه ي صياد شيرازي ضمن جمع بندي برنامه هاي امروز ، مي گويد : از مجتمع فولاد ، چند خاطره دارم يکي مربوط به شناسايي رودخانه ي کرخه است که توسط شهيد نياکي و سردار رشيد ( صورت گرفت ) و من گزارششان را در آنجا گرفتم و يا برآورد مهمات عمليات طريق القدس که براي 15 روز توسط تيمسار اميربيگي پيش بيني شده بود و در همان اتاق- برايم - آورده بود ، اينها همه آنجا بود ،ما زرگان را براي اين گرفتيم که آنجا ( مجتمع فولاد) برايمان موقت بود و اين قسمت را تيمسار بختياري دنبال و بررسي کنند .
صياد ، آنگاه برنامه هاي فردا را توضيح داد و ضمن آن به خاطره اي اشاره کرد و گفت : در سوسنگرد نقطه اي داريم که بايد پيدايش کنيم در ضمن ما گردانهاي بلال هم داشتيم . به مرکز توپخانه ي اصفهان که رفته بودم پرسنل باقي مانده پادگان دور ما جمع شدند و گفتند چرا ما را به جبهه نمي بريد . من به ذهنم رسيد که فرمي تنظيم کنيم و فردا که به اهواز آمدم ،گفتند گردانهاي آنها آمده است ،فرداي آن روز نماز را در سوسنگرد با آنها ( گردانهاي بلال ) خواندم .در کل 1800 شهيد داشتيم ،مانند شهيد سرهنگ مخبري ( فرمانده ي تيپ سنندج ) ، شهيد نياکي ، شهيد خرازي ،شهيد رداني پور ( مفقود الجسد ) "
او براي هيأتي ديگر به سرپرستي حاج آقاي فخرزاده مأموريتي تعيين مي کند : (فردا) 1ـ پس از گذشتن از سوسنگرد در دهلاويه محل شهادت شهيد چمران توقف کنيد و از طرف همه فاتحه قرائت کنيد . 2 ـ به بدريه 1 و بدريه 2 که رسيديد از اهالي بپرسيد آيا اطلاعي از محلي که در آن قرارگاه زده شده بود ، دارند يا نه ؟ 3ـ اطراف پل سابله را بگرديد، ببينيد که از تانکها چيزي باقي مانده است يا نه ؟ 4ـ از پل سابله به طرف بستان برويد ، پلي قبل از بستان است که به طرف تپه الله اکبر مي رود ، خلاصه قبل از بعد از ظهر نماز خوانده و ناهار نخورده (!) به اهواز برسيد ( تا ) ساعت 2 تا 15/2 ( بعد از ظهر ) به طرف فرودگاه حرکت کنيم شما تا نزديکي هاي ( تپه ) الله اکبر مي آييد " ، حاج آقاي فخرزاده مي گويد : نزديکيهاي الله اکبر که نماز ظهر است " !!
تيمسار بختياري هم مي گويد که اسم پل بستان " پل حاج مسلم است " ، صياد در جواب مي گويد : حالا زياد اصرار نداشته باشيم ، شايد يک حاجي ديگر آمده باشد " !! اين جملات انبساط خاطري را فراهم آورده و خستگي سفر و کار امروز را از تن بيرون مي کند .
در ساعتهاي آخر شب ، جلسه اي نيز براي توجيه بچه هاي هوانيروز نسبت به برنامه هاي پروازي فردا گذاشته مي شود و بعد کم کم افراد براي استراحت به اتاقهاي تعيين شده مي روند . تيمسار هم بر روي کاغذ، نقشه اي از منطقه را ترسيم مي کند .
نظر شما