یادداشت های سفر(17)؛ مأموريت به منطقه عملياتي طريق القدس
چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۰
نوید شاهد: براي مأموريتي که در پيش است جلسه هماهنگي و برنامه ريزي در مرکز پشتيباني آموزش تشکيل مي شود . تعدادي از دوستان آشنا را نيز در همين جا ملاقات مي کنم
براي مأموريتي که در پيش است جلسه هماهنگي و برنامه ريزي در مرکز پشتيباني آموزش تشکيل مي شود . تعدادي از دوستان آشنا را نيز در همين جا ملاقات مي کنم . دربندي را مي بينم که به تازگي به درجه نظامي اش افزوده شده و سرهنگ تمام شده است .
در سالن ، نقشه اي از مناطق عملياتي طريق القدس و فتح المبين بر روي ديوار نصب است . جلسه رسماً با قرائت سوره " شمس " آغاز مي شود ،تيمسار صياد شيرازي رئيس هيئت معارف جنگ در جملاتي به افتخاري و خودجوش بودن کار هيئت و رسالتي که در اين کار وجود دارد اشاره ميکند و از موافقت رهبر معظم انقلاب با اين حرکت ؛ مبني بر اين که "اگر بتوانيد ( مأموريتهاي هيئت ) را ادامه دهيد ،خيلي خوب است " به عنوان پشتوانه اي ارزشمند ياد مي کند و مي افزايد که بررسي عمليات طريق القدس در دو مرحله ( بخش ) : اول ـ بخش شمال کرخه با نقش بارز قرارگاه کربلاي 1 دوم ـ در بخش جنوب کرخه با نقش قرارگاه کربلاي 2 انجام شده و تنها حادثه پله سابله و پاتک دشمن در تنگه چزابه ناتمام مانده است . او خاطره اي را نيز به ياد مي آورد :
" ( پس از پاتک سنگين دشمن و آتش يک هفته اي بر روي رزمندگان ) وضع طوري شده بود که بين فرماندهان ارتش و سپاه اختلاف افتاد ،سپاه مي گفت ارتش دارد عقب مي آيد (و ارتشيها مي گفتند که در مواضعشان هستند ) ،من کار را کنترل مي کردم که ( ديدم ) اين طور نبود ( به هنگام کنترل ) به جايي رسيدم که برادران سپاه با صلابت بيشتري مي گفتند که ارتشيها عقب آمدند ،من خيلي ناراحت بودم . ( با خود ) مي گفتم چطور بگويم که اين طور نيست حضرت امام (ره) هم که فرموده بودند شما دو نفر (تيمسار صياد و سردار رضايي ) آنجاهايي که لازم نيست ،نرويد " اجراي اين (امر) برايم سنگين بود . احساس ناراحتي مي کرديم که کجا بايد برويم و کجا نبايد برويم ،در چزابه من ناخودآگاه به نزديک خط سوم رفتم . آتش آنقدر زياد بود که فهميدم اينجا ،همان قسمت است که نبايد بروم ،با جيپ ميول بودم که برادر سپاهي شهيد رداني پور بدو بدو آمد و خوشحال ( با او از اصفهان آشنا بودم ) پس از روبوسي گفت براي چي آمديد اينجا ؟گفتم که ميگويند ارتش عقب آمده ، گفت نه اين طور نيست و دست مرا گرفت و برد ( و حالا من نمي توانستم به او بگويم که جلو نمي توانم بيايم ) ، ( گشتي ) پراکنده زدم ، در خط سوم در لشگر 16 ديدم که اينها خيلي محکم ايستاده اند و خيلي قبراق و آماده اند ، خط دوم هم همين طور جوان بسيجي را ديدم خيلي شاداب . با او احوالپرسي کردم ،او رفت بالاي خاکريز که خمپاره 60 به او خورد و تکه تکه اش کرد . ( با ديدن اين صحنه ) غم مرا فرا گرفت و ديدم که چطور چنين گلي پرپر شد . اين ( صحنه ) حجت را براي رفتن من تمام کرد ( در همين حال و هوا بودم ) که احساس کردم يک خمپاره دارد سقوط مي کند بلافاصله شيرجه رفتن توي سنگر ،ولي خمپاره به خاکريز خورد و منفجر نشد ( در همين احوال ) رداني پور دست به شانه ام زد و گفت : " خوب خط را ديدي پس برو ! و من مطمئن شدم و خيالم راحت شد "
او ضمن توضيح نحوه حفظ تنگه چزابه از دعاي توسلي صحبت مي کند که به پيشنهاد شهيد رداني پور برگزار شد . در اين دعا شهيد نياکي فرمانده 58 ساله آنقدر منقلب شد و گريه و ناله کرد که در باورها نمي گنجيد . صياد ادامه مي دهد : " در پايان گزارش به حضرت امام (ره) از ايشان اجازه خواستم که خاطره اي را بازگو کنم ،گفتم ، اي امام ! ما در جبهه ها چه چيزهايي مي بينيم ، ما در جبهه معجزه مي بينيم ، فرمانده 58 ساله ما در دعاي توسل دلش از ما شکسته تر بود . که حضرت امام (ره) فرمودند : اين اصل رجعت انسان است به فطرتش ، اينها چون نور ديده اند قلبشان نوراني شده ،شما برويد روي اين سرمايه گذاري کنيد
بعد از توضيحات مفصل صياد درباره اين سفر ، به برخي همراهان اجازه داده مي شود تا جلسه را ترک کنند و از ما مي خواهند که بمانيم ، گويا بايد پس از صياد شيرازي منتظر تيمسار حسي سعدي فرمانده نيروي زميني ارتش ، بمانيم .
قسمت دوم جلسه با صحبت شيرازي آغاز مي شود .
" بسم الله الرحمن الرحيم ، اولاً از صميم قلب خيرمقدم مي گويم به همرزمان سلحشور و شايسته آقايان معين وزيري ،شاهان ،سروري ، مفيدي و ازگمي ( ثانياً ) به دو دليل من به خودم اجازه دادم که جلسه را عقب بيندازم يکي ديدم که انس و الفتي احيا شد و از اين گپ مي زديد خوشحال شدم ( حيفم آمد که آن را زود بر هم بزنم ) . دوم به خاطر نيامدن حسني سعدي ،که ظاهراً جلسه امروز از يادشان رفته بود ،تماس گرفتيم ،راه افتاده و در حال آمدن به اينجاست "
قبل از معرفي اعضاي هيئت معارف جنگ تيمسار حسني سعدي وارد مي شود و با همه مصافحه مي کند . او ضمن ارائه گزارش مجدد از کارهاي انجام شده ،تأکيد مي کند که چون در اين مأموريت کار باقيمانده عمليات طريق القدس به پايان مي رسد ،ما از الان مقدمات بررسي عمليات فتح المبين را آغاز مي کنيم .
در بررسي مقدماتي عمليات فتح المبين تيمسار بازنشسته شاهان مي گويد : اين طرح ،طرحي نبود که افراد در ستادي بنشينند طرح ارائه دهند ، بلکه طراحان به مناطق مي رفتند و در صحنه ،مشکلات را مي ديدند و برآوردها و بررسيهاي لازم را انجام مي دادند . 4 قرارگاه تشکيل شد :. قدس ،در چاه نفت 2. نصر ،در پل نادري 3. فجر در منطقه شوش 4 . فتح در پايين ، عراق در 29/12/60 متوجه تحرکها شد و يک تک انجام داد . فکر مي کرد با اين کارها ،سازمان ما را به هم ريخته است . ( بعد ازتکي که روي قسمت قرارگاه فتح شد ) نيامديم فتح را بازسازي کنيم . آمديم قسمت شمال را انجام داديم که به تبع آن ، هم قدس پيروز شد و هم نصر کاملاًانجام شد . در اينجا فتح و فجر مأموريت ايذايي داشتند . در بعضي جاها گفته اند که اين دو موفق نبوده اند . بلکه آنچه قابل ملاحظه است اين است که آنها تظاهر داشتند و عمليات اصلي را انجام مي دادند .
آن گاه تيمسار سرتيپ حسني سعدي گفت : من واقعاً دلم مي خواست تاريخ جنگ ما مشترک و با واقعيت نوشته مي شد ما بايد صد سال آينده را ببينيم ،که همان نتيجه جنگ جهاني را که الان دارد ،خواهد داشت ،جنگ ابعاد خيلي وسيعي دارد که مي تواند براي صد سال آينده درس باشد در دو عمليات فتح المبين و بيت المقدس ، اين دو عمليات بزرگ ،سبک سنگين کردم که ببينم کدام يک بزرگتر است ،ديدم در ابعاد نظامي بيت المقدس مهمتر است ولي از نظر نحوه اجرا و آمادگي فتح المبين خيلي بزرگ است . اين عمليات مي توانست سرنوشت ساز باشد متأسفانه اطلاعات ما از وضع زمينمان ضعيف بود . اگر ما اطلاع کاملي داشتيم ،وضع جنگمان همان موقع روشن مي شد . ايراد به مسئولين اجرايي نيست ايراد به چيز ديگري است.
وقتي مرحله 4 عمليات فتح المبين انجام شد ،بچه ها سرحال بودند و آماده و قبراق تازه بسيجيها آمده بودند و ما مي توانستيم به العماره برسيم و حرف اصلي جنگ را بزنيم {به}نظر خودم عمليات فتح المبين خيلي عظيم بود و اگر درست به تصوير کشيده شود از جنگ جهاني دوم هم خيلي باارزشتر است با تلفات انگشت شمار ، لشگر 21 ،واقعاً سرحال بود .قبل از عمليات مسئول لشگر 21 با ما بود به دليل فشاري که در چزابه روي نيروها بود ،شما ( صياد ) از ما خواستيد عملياتي را در اينجا انجام دهيم تا توجه دشمن را از چزابه کم کنيم .
نمي دانستيم چه جور شما را راضي کنيم که اين کار نشود . ما با باقري به زور شما و رضايي را راضي کرديم که اين عمليات نشود زيرا که ارزش عملياتي فتح المبين از دست مي رفت در شب قبل از عمليات بود و کارها روشن بود ولي با اين رئوفي به نتيجه نرسيديم ،قرآن را باز کردم ، تنها بودم ،سوره انفال آيات 42 تا 46 آمد وقتي آيات را خواندم گفتم که اين کار کار ما نيست و جاي بحث ندارد و ديگر با رئوفي بحث هم نکردم ، رفتم تا فردا شب عمليات را انجام دهيم
جلسه با نقل خاطراتي از عمليات فتح المبين به پايان مي رسد .
نظر شما