کتاب «شلیکنهایی» روایتی خواندنی از زندگینامه «شهیدحسینمقصودلو» به قلم «مریم فریبی» است که به کوشش «نشرشاهد» منتشر شده است. «پایان حکومت شاهنشاهی» خاطره خواندنی از شهید حسین مقصودلو به روایت «فرشتهمقصودلو خواهر شهید» را در ادامه میخوانیم.
کد خبر: ۵۴۸۲۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳
برگی از خاطرات قبل از انقلاب؛
«راهپیماییها و تظاهرات شکل گرفته در تهران بسیار حساس بود و بیشتر هم از سمت بازار شروع میشد. آقایان اکبرپور استاد و محمدصادق اسلامی در تعطیل کردن بازار نقش داشتند ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب «سید مرتضی نبوی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۸۲۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۲
« طی سالهای دهه 1330 تا دهه 1350 دهها نفر از زندانیان سیاسی تحت شکنجههای جسمی و روحی به قتل رسیدند که ساواک حتی از تحویل آنان به خانوادههایشان نیز خودداری کرد. دهها نفر از دستگیرشدگان بدون اینکه نشانی از آنان به دست آید در ردیف مفقودالاثرها قرار گرفت و در مکانهای نامعلوم و مجهول به خاک سپرده شدند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «حجتالاسلام نصرتالله انصاری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۸۱۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۲
حضرت آیتالله خامنهای در سال 76، در گفت و شنودی صمیمانه با جمعی از نوجوانان و جوانان، به ذکر خاطرهای از روز ورود امام خمینی به میهن در دوازدهم بهمن 57 پرداختند که توسط توسط پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب
کد خبر: ۵۴۸۱۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۲
قسمت سوم خاطرات شهید «محمد اشتری»
همرزم شهید «محمد اشتری نقل میکند: «نوزدهم بهمن ماه ۱۳۶۴ بود. به طرف منطقه عملیاتی والفجر هشت حرکت کردیم. از بچهها طلب مغفرت و شفاعت میکردیم. محمد گفت: موسیجان! رضایم به رضای خداست. یک جان ناقابل دارم، پیشکش خدا.»
کد خبر: ۵۴۸۱۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
«یکی از نیروهای پدافند برای رفع گیر توپ ۲۳ میلیمتری که گلوله داخلش گیر کرده بود اقدام نمود ولی با انفجار گلوله در داخل دستش، بخشی از کف دست و چند انگشتش از بین رفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «عباس فلاحزیارانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۸۱۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«هر وقت که برای برگزاری تظاهرات علیه رژیم شاه اعلام میکردند که مدارس را تعطیل کنید، مدیر از من میخواست که درب مدرسه را باز کنم و به دانشآموزان بگویم که مدرسه تعطیل است ...» ادامه این خاطره از زبان «طاهره طاهریها» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۸۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «عبدالرضا مینکی» میگوید: «گفت مادر من به جبهه میروم، گفتم تو کوچیکی نمیتوانی بروی، گفت نه من میتوانم تفنگ بردارم، از وقتی که رفت، چند ماه گذشت ولی عبدالرضای من نیامد، رفتم سپاه گفتن مادر ما نمیدانیم کجا ترکش خورده یا شهید شده، الان نزدیک به 35 ساله که رفته است.»
کد خبر: ۵۴۸۱۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا
حبیبه عزیزی مادر شهید «پرویز صلحیجوان» میگوید: «پرویز ۱۵ روز مانده بود که سربازیاش تمام شود، که به شهادت رسید. هنوز پیکرش شناسایی نشده و من هر سربازی را که میبینم یاد فرزندم میافتم.»
کد خبر: ۵۴۸۰۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
مادر شهید «اسماعیل برهانی» نقل میکند: «بعد از عملیات بیتالمقدس دو در منطقه گوجار، خبر آوردند پسرت شهید شده، اما نیاوردنش. از آن روز بود که فهمیدم چشم انتظاری یعنی چه؟ سه ماه بعد پیکرش پیدا شد، اما نگذاشتند ببینمش. آتش حسرت جانم را سوزاند.»
کد خبر: ۵۴۸۰۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
گفتگوی تصویری با همسر شهید« علی اشرف شیرویی»
«شهناز شیرویی» میگوید: همسرم، سال 1358 در کرند غرب و با مسئولیت حفاظت از دکلهای مخابراتی مشغول به خدمت بود. اوایل انقلاب ضد انقلابیون، به دکل مخابراتی حمله میکنند، شهید را به همراه یکی از همکارانش اسیر و بعد به شهادت میرسانند. لذا همسرم برای حفظ انقلاب و وطن جنگید و من هم هر جا که لازم باشد راهش را ادامه خواهم داد.
کد خبر: ۵۴۸۰۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
«ساعتی بعد خبر آوردند یکی از بچهها در رودخانه غرق شده است این خبر موجب ناراحتی همه بچهها شد. هر چند در هر روز تعداد زیادی از نیروها در جبههها به شهادت میرسیدند، اما این نوع مرگهای ناخواسته بیشتر بچهها را ناراحت میکرد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «عباس فلاحزیارانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۸۰۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
«طبق اسناد، ساواک همه کسانی که زیر شکنجه شهید شدند یا به علت خونریزی معده، سوءتغذیه، ایست قلبی و اینجور مسائل بوده در حالی که اگر طرف را زیر شکنجه تکه پاره کرده باشند باز هم مرگ را طبیعی جلوه میدادند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «حجتالاسلام نصرتالله انصاری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۸۰۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
قسمت دوم خاطرات شهید «محمد اشتری»
پدر شهید «محمد اشتری» نقل میکند: «در حالی که انگشتم را روی صورت محمد گذاشته بودم، عکس را نشانش دادم. لبخندی زد و گفت: مثل ورزشکارها نشسته. گفتم چرا اینطوری نشسته. گفت: زانوهای شلوارش رو وصله زده. نمیخواسته شما ببینین و براش شلوار نو بخرین.»
کد خبر: ۵۴۸۰۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «عبدالعزیز نوروز پور» میگوید: «شهید داوطلبانه عضو نیروی انتظامی شد و بعد از استخدام به شهرستان میناب رفت، بعد از اینکه به میناب رفت با قاچاقچیها درگیر شدند، تیراندازی از ساعت سه نیمه شب شروع شد و تا ساعت چهار صبح ادامه داشت.»
کد خبر: ۵۴۸۰۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
گفتگوی تصویری با پدر شهید«امیر قلی پرتوی فتح»
«حیات قلی پرتوی فتح»، میگوید: جنگ تحمیلی شروع شده بود. امیرمیخواست راهی جبهه شود، به اوگفتم پسرم دوره تحصیلیات را تا مقطع دیپلم کامل کن و بعد برو،که در جواب پاسخ داد: جبهه الان به من احتیاج دارد نمیتوانم بمانم دیر میشود.
کد خبر: ۵۴۷۹۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «علیداد خدازاده» میگوید: «دیدم داره توی باغ راه میره و خوشحالی میکنه، گفتم چی شده، گفت عازم جبهه شدم، گفت میروم با امام حسین (ع) پیمان ببندم، دیدار ما به قیامت.»
کد خبر: ۵۴۷۹۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
برگی از خاطرات شهید «میوهچین»؛
«علی به دلیل اینکه برای شناسایی و آموزشها، کارهایش عملی انجام میداد همیشه لباسهایش خاکی بود و از آنجایی که تردد رزمندگان قداست خاصی داشت، بعضی بچهها برای تیمم از لباسهای خاکی علی استفاده میکردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی میوهچین» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۷۹۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
«محمود جباری از جوانان فعال در مبارزه به عنوان افسر وظیفه در پادگان کرمانشاه بود و داخل پادگان هم توزیع اعلامیه میکرد که با مقداری اعلامیه دستگیر و به کمیته مشترک اعزام میشود و تحت شکنجه قرار میگیرد. کارهای سیاسی و توزیع اعلامیه از یک افسر وظیفه، آن هم در محیطی نظامی برای رژیم خیلی سنگین و گران بود ...» ادامه این خاطره از زندانی سیاسی قبل از انقلاب «حجتالاسلاموالمسلمین حسین آقاعلیخانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۹۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
قسمت نخست خاطرات شهید «محمد اشتری»
پدر شهید «محمد اشتری» نقل میکند: «به نظرم پتوی محمد نورانی شده بود. با احتیاط پتو را کنار زدم. محمد که غافلگیر شده بود، سریع چراغ قوه را خاموش کرد. بلند شد و با خجالت در رختخواب نشست. با بغض گفتم: محمد! بابا، توی دعاهات ما رو هم فراموش نکن.»
کد خبر: ۵۴۷۹۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹