خاطرات شفاهی همسر شهید والامقام «حیدر خلفی»؛
همسر گرانقدر بسیجی شهید «حیدر خلفی» میگوید: وقتی شوهرم راهی جبهه شد فرزند بزرگم کلاس چهارم ابتدایی بود و پنج فرزندم دیگرم کوچک بودند بعد از شهادت به تنهایی و با سختی زیادی آنها را بزرگ کردم و خدا را شکر الان مایه عزت و افتخار من هستند. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۰۱۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۲
گفتگوی تصویری با جانباز و آزاده کرمانشاهی؛
«علی میرزا عمی» میگوید: زمانیکه بعثیها از ایرانیها شکست میخوردند، اسرا را به شدت میزدند و ما هم میخندیدم. از ما میپرسیدند چرا میخندید به آنها جواب میدادیم که شما منبع خبری خوبی هستید چون از ما ایرانیها شکست خوردید.
کد خبر: ۵۵۰۱۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا
«حشمت کیهانی» پدر شهید «علی اکبر کیهانی» میگوید: پسرم از 10 سالگی وارد بسیج شد. قاری قرآن بود و در پایگاه بسیج به بچهها آموزش قرآن میداد.
کد خبر: ۵۵۰۱۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۵
خاطرات شفاهی والدین شهدا
«اسماعیل پاشا بنی عامریان» پدر شهید«محمد رضا عامریان»، میگوید: از طرف بسیج وارد جبهه شده بود. آن زمان من راننده اتوبوس بودم همکارانم متوجه شده بودند که محمد رضا شهید شده به من گفتند؛ امروز به تهران نرو. من از ماشین پیاده و به سمت منزل راهی شدم، همین که رسیدم خبر شهادت را دادند و ما هر چه داریم از برکت خون شهید است.
کد خبر: ۵۵۰۱۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۰
خاطرات شفاهی همسران شهدا
«ملوک علی ویسی» همسر شهید «عزت الله پرویزی»، میگوید: هر زمان که از محل کارش به خانه برمیگشت به مسجد میرفت و دعای کمیل میخواند و بچه را جمع میکرد و به آنها آموزش قران میداد.
کد خبر: ۵۵۰۱۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
سیده عذرا مرتضوی مادر شهید «سیدهادی صادقی» میگوید: «وقتی کاری به سیدهادی سپرده میشد، به بهترین شیوه انجام میداد. او دو بار به جبهه اعزام شد. کلاس اول راهنمایی بود که عزم رفتن به جبهه را کرده بود. من به او گفتم: درست را میخواهی چیکار کنی؟ گفت: کتابهایم را با خود به جبهه میبرم.»
کد خبر: ۵۵۰۱۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۰
"آسمان، آبی تر" مجموعه کلیپ های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد می باشد. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می شود. این قسمت از "آسمان، آبیتر" با والدین شهید «محمدعلی داعی زاده» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می کند.
کد خبر: ۵۵۰۰۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
مادر شهید «حسین بابایی» میگوید: «یک شب او را در خواب دیدم. با هم داخل یک اتاق بودیم. اتاق کوچک بود، ولی تر و تمیز و روشن. وسطش یک رحل زیبا بود و روی آن یک قرآن. حسین گفت: مادر! اینجا رو برای تو درست کردهام، اما هنوز وقتش نیست. به موقعش خودم میآم دنبالت.»
کد خبر: ۵۵۰۰۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
خاطرات شفاهی والدین شهدا
«قربانعلی بابایی» پدر شهید «حمید بابایی»، میگوید: زمانی که فرزندم شهید شد، در خاک عراق بود. پیکرش فرزندم بعد از 15 سال به دست ما رسید. طی این 15 سال شبانه روز پیگیر فرزندم بودیم و هر بار بینتیجه و ناامید میشدیم.
کد خبر: ۵۵۰۰۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
«پسرها جبهه بودند. یک شب خواب دیدم همه با هم برای مرخصی به خانه آمدند، ولی رضا با آنها نیست. صبح که بیدار شدم. نگرانی رهایم نمیکرد ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهیدان محمدرضا و محمود کبیری در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۰۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
پدر شهید «قاسمعلی امینبیدختی» نقل میکند: « پسرم صدایم زد و گفت: بابا! مامان و زن داداش میتونن بیان. زیاد معلوم نمیشه که سرش جدا شده. گفتم: باباجان! خدا صبری به مادرت بده. قاسمعلی این سر رو بارها به آسمان بلند کرده بود.»
کد خبر: ۵۵۰۰۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «غلام مستاجری برنطین» میگوید: «میگفتم درست را بخوان، میگفت انقلاب واجبتر است، به ما احتیاج دارند. تو منبر و راهپیماییها با همدیگه میرفتیم، همه جا با هم بودیم، تا اینکه به سربازی رفت، اینقدر به جبهه علاقه داشت که فرصت نکرد خداحافظی کند.»
کد خبر: ۵۵۰۰۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳
قسمت دوم خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
مادر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل میکند: «دیدم شانههایش میلرزد. پایم جلو نمیرفت. نوهام را فرستادم. پرسید: دایی چرا داری گریه میکنی؟ در حالی که دستهایش را دیدم که اشکهایش را پاک میکرد، شنیدم که میگفت: دایی جان! گریه عشق به امام حسینه. همان حرف برایم کافی بود تا مطمئن شوم، آخرین باری است که پسرم را بدرقه میکنم.»
کد خبر: ۵۴۹۹۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
خاطرهنگاری جانبازان و آزادگان
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با جانباز 70 درصد دفاع مقدس «احمد جهازی» به مصاحبه پرداخته است. این جانباز سرافراز از روزهای سخت در گیلانغرب روایت میکند. لازم به ذکر است دو برادر این جانباز سرافراز «محمود و علی محمد جهازی» به شهادت رسیدهاند. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۴۹۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
«آقای چگینی از همان روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب غیر از هجمه منافقان و گروهکها از سوی بعضی همراهان انقلاب هم مورد آزار و اذیت و هجمه قرار میگرفت. دلیل این حجمهها هم تفکرات شهید بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» است که در آستانه روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۹۹۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
«رمز پیروزی را باید در عمل به وظیفه جویا شد نه در غیر آن، چرا که سعادت از آن کسی است که در بحبوحه هر مسئله و جریانی، او را بخواهد و بخواند ...» ادامه این خاطره از شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۹۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
کتاب «عهد کمیل» روایتی خواندنی از خاطرات «شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار» به قلم «مصّیب معصومیان» است که به کوشش «انتشارات شهید کاظمی» منتشر شده است. خاطره خواندنی از شهید مصطفی صفریتبار را با عنوان «پیمان برادری» به روایت همسر شهید در ادامه میخوانیم.
کد خبر: ۵۴۹۹۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷
مستند «جانبازان 70 درصد» با محوریت خاطرات جمعی از جانبازان 70 درصد به همت اداره کل بنیاد شهید و امورایثارگران استان هرمزگان تهیه و تولید شده است.
کد خبر: ۵۴۹۹۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷
قسمت اول خاطرات شهید «حمیدرضا اسفنجانی»
خواهر شهید «حمیدرضا اسفنجانی» نقل میکند: «گفتم: داداش جان! وقتی مرد خونه نباشه، زندگی سخت میگذره. حمیدرضا محکم و جدی جواب داد: من هم برای خودم یک پا مَردم. حاضرم هر کاری بگین انجام بدم، ولی نمیتونم ببینم به آبجیام سخت بگذره.»
کد خبر: ۵۴۹۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷
روایت اسرای مفقودالاثر؛
ششم اسفند ماه سال ۶۵، سمبل تحمل و استقامت در برابر مشکلات برای ما اسرای در بند دشمن بود. یکی از عجایب زندگیام که همیشه فکر و ذهنم را به خودش مشغول کرده، قدرت تحمل بچههایی بود که در ضعیفترین وضعیت ممکن از لحاظ جسمی قرار داشتند. در آن روز نه پتو و لباسی و غذایی از آسمان حواله شد و نه سربازی از دشمن هلاک شد، اما همه ما به وضوح دست عنایت و پُرمهر الهی را که مانند چتری بر سرمان کشیده شده بود رو میدیدیم. در ادامه این خاطره از آزاده ایلامی بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۸۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷