کامبیز فتحی‌لوشانی

کامبیز فتحی‌لوشانی

دیگر دودل نیستم!

«با یقین تمام می‌گویم که با تمام وجود مرگ را انتخاب کرده‌ام و بدون کوچک‌ترین واهمه و ترسی به استقبال مرگ می‌روم، دیگر دودل نیستم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

آلبوم‌های پاره پاره!

«سوارش کردم و به آدرس خانه‌ای که گفته بود بردم. ولی هیچ نشانه‌ای از خانه نبود و همه جا صاف بود. آن آقای ارتشی بسیار منقلب شد، اشکش جاری شد و دیدم لابه لای سنگ، کلوخ و آجر‌ها را می‌گردد و لحظه‌ای بعد چند برگ آلبوم را پیدا کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس « کامبیز فتحی‌لوشانی » در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

راننده تریلی!

«عملیات که تمام می‌شد، بیشتر رزمندگان می‌خواستند به مرخصی بروند. به‌همین خاطر هیچ وسیله‌نقلیه‌ای پیدا نمی‌شد و بچه‌ها مجبور بودند با هر وسیله ممکن شهر به شهر بیایند تا به مقصد برسند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس « کامبیز فتحی‌لوشانی » در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

عکس یادگاری!

«یک روز دیدم وسط هفته با یک موتور هوندا جلوی مدرسه آمد. وقتی که در آغوشش گرفتم دیدم مثل مرغ پرکنده آرام و قرار ندارد. برای خداحافظی آمده بود، گفتم محمد بدجوری هوایی شدی خندید و چیزی نگفت ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس « کامبیز فتحی‌لوشانی » در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

پناه گرفتن پشت ملافه!

«وقتی بمباران تمام شد من و برادرم یوسف دیدیم که پشت ملافه‌ای که در چادر آویزان بود. پناه گرفته بودیم. چهار نفر از بچه‌ها نیز زخمی شده بودند و آب‌های هور العظیم رنگ سرخ زیبایی به خود گرفته بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس « کامبیز فتحی‌لوشانی » است که تقدیم حضورتان می‌شود.

کتانی پاره!

«وقتی داشتیم برای عملیات عظیم کربلای ۵ می‌رفتیم کتانی‌هایم طوری پاره بود که از پایم درمی‌آمد. آقای رضایی راننده تویوتا داشت مرخصی می‌رفت اقبال به او روی آورده بود یک جفت پوتین خوب نصیبش شده بود. با خواهش کتانی‌های پاره‌ام را به پوتین‌های او عوض کردم. گفتم شاید شانس آوردیم اسیر شدیم حداقل پیش عراقی‌ها آبرویمان نرود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس « کامبیز فتحی‌لوشانی » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

در آخرت شفاعت‌مان کن!

«اگر به امید خدا حمله شروع شد ما را فراموش نکنی و اگر شهادت نصیب شد در آن دنیا ما را هم شفاعت کن ...» این نامه شهید ایرج شعبانی طی دوران دفاع مقدس به رزمنده کامبیز فتحی‌لوشانی را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

دوست دارم مثل تو در جبهه باشم

«کامبیز جان من دوست دارم مثل تو در جبهه باشم و در راه شکر نعمت‌های خدا تا جان در بدن دارم یک قطره خونم را برای رضای خدا از دست بدهم، ولی افسوس از این است که سنم کم است افسوس که مانند تو نیستم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

قایقران شهید!

« قایق‌ران شجاعی داشتیم که به سرعت زخمی‌ها را به جزیره می‌رساند. در فاصله کم دوباره چند زخمی را با خودش آورد. بار سوم که آمد جلو رفتم دیدم راننده قایق عوض شده به کف قایق که نگاه کردم دیدم خود قایقران هم به شهادت رسیده است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس « کامبیز فتحی‌لوشانی » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

گلزاری و احمدنیا شهید شدند

«گلزاری و احمدنیا شهید شدند. روحشان شاد و راهشان پر رهروباد. همچنین چند زخمی، البته تعدادی از کوموله‌ها هم کشته شدند. گردان جندالله مریوان الان تقریبا خالی شده است. زیرا بسیجی‌ها اکثراً تسویه حساب گرفته و رفته‌اند ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

بمباران شیمیایی دشمن!

«امروز و دیروز دشمن کافر منطقه را بمباران شیمیایی کرد به طوری که تعدادی از عزیزان ما مجروح شدند و من که از بیرون می‌آمدم ماسک نداشتم، بلافاصله خودم را به سنگر رسانده و ماسک زدم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس « کامبیز فتحی‌لوشانی » را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

باشد که هر چه زودتر بتوانم به لقاء‌الله برسم

«انشاء‌الله خداوند مرا به راه راست هدایت فرماید تا بتوانیم قطره‌ای از الطاف خداوند را درک کنیم. باشد که هر چه زودتر بتوانیم بار سنگین گناه را سبک کنیم و بتوانیم به لقاء‌الله برسیم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

دعای شهیدی که سریع‌الاجابه بود!

«در حین دعا از رزمندگان خواست که دعا کنند تا او شهید شود. صبح همان روز، روی سنگر نگهبانی کتاب می‌خواندم، تعدادی از رزمنده‌ها هم در کنار یک اسکله فلزی منتظر قایق بودند. یک لحظه خمپاره‌ای درست در وسط آن‌ها منفجر شد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

بعثی‌ها در عملیات کربلای ۵ پا به فرار گذاشتند و یا تسلیم شدند!

«عملیات کربلای ۵ ساعت یک نیمه شب با رمز مقدس یا زهرا (س) شروع شد. در محور شلمچه در همان ساعات اولیه خطوط دفاعی دشمن شکسته شد و بعثی‌ها پا به فرار گذاشتند و یا تسلیم شدند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

مرا به قصد شهادت دعا کنید

«از شما می‌خواهم دعا کنید که خداوند فیض شهادت را نصیب ما بگرداند. به خدا دیگر طاقت ماندن در جهان مادی را نداریم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

اگر اسلام نباشد خانه من به چه درد می‌خورد!

«اگر قرار باشد همه در خانه بنشینند تکلیف جنگ چه می‌شود؟ من مساله خانواده را درک می‌کنم، ولی به خدا می‌بینم مساله‌ای مهمتر از خانه وجود دارد. اگر اسلام نباشد خانه من به چه درد می‌خورد ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

کتاب‌سوزی در خرمشهر!

نوید شاهد - «تنها جایی که عراقی‌ها اصلا وارد نشده بودند کتابخانه عمومی خرمشهر بود. مثل اینکه از دور آنجا را آتش زده بودند. چون درهایش هنوز قفل بود و تنها شیشه‌هایش شکسته بود، قفسه‌ها روی هم خوابیده بودند و کتاب‌های فراوانی در حالی که گوشه‌هایی از آن‌ها سوخته بود یکدیگر را در آغوش گرفته بودند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات / چشمان زیبا!

نوید شاهد - «اتوبوس‌های گل مالی شده و آمبولانس‌ها با سرعت می‌آمدند و مجروح‌ها را پیاده می‌کردند. هر طرف که می‌رفتم مجروح‌ها زمزمه یا الله بر لب داشتند، ولی چقدر آرام بودند و با قیافه‌های زیبا و چشمان جذاب به ما نگاه می‌کردند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

رزمندگان ما چه راحت بهترین بنده خدا می‌شوند؟

نوید شاهد - «آخر چقدر باید مومن شد، چقدر تزکیه نفس کرد، چقدر تقوا و ایمان داشت، چقدر زاهد بود، چقدر ریاضت کشید تا توانست حبیب‌الله شد. ولی رزمندگان ما چه راحت بهترین بنده خدا می‌شوند؟ ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

کبوتر رزمنده!

نوید شاهد - «نیمه‌های شب صدای کبوتر می‌آمد، تعجب کردم که در این بحبوحه جنگ و آتش کبوتر چه کار می‌کند؟ وقتی که به دنبال صدا رفتم. دیدم یک جفت کبوتر سفید بسیار قشنگ در پشت جیب ۱۰۶ خوابیده‌اند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه